بهمنماه سال1360تیم عملیاتی نوهد، که من هم جمعی آن بودم، از غرب دزفول به آبادان عزیمت نمود و به گردان چهار تیپ23 نیروی مخصوص ملحق گردید. اکثر تیمهای عملیاتی گردانهای نوهد در این زمان در حدّ فاصل آبادان تا اروندکنار (دهانۀ فاو) مستقر شده بودند و ستاد تیپ هم در آبادان بود. یادم هست ساختمان اصلی بانک ملّی در آبادان که تخلیه شده بود، به عنوان مقرّ فرماندهی تیپ23 استفاده میشد. محلّ استقرار فرماندهی گردان ما نیز در خسروآباد بود. خسروآباد نام روستایی در 25کیلومتری جنوبشرقی آبادان است و در مسیر جادۀ آبادان به اروندکنار واقع شده است.
پس از جلسۀ توجیهی در مقرّ گردان، تیمهای عملیاتی به محلّهای تعیین شده اعزام گردیدند. محلّ استقرار تیم عملیاتی ما روستای خزلآل(خزلآباد) و در یک خانۀ روستایی تخلیهشده در داخل نخلستان و نزدیک به جادّۀ اصلی خسروآباد بود. حدود15روز بدون اطّلاع از مأموریت اصلی در این مکان مستقر بودیم. صبح روز جمعهای فرماندۀ تیم (سروان کوهیفرد) اعضای تیم را جمع کرد و پس از ارائه توضیحاتی، از بین آنان پنج نفر داوطلب را برای انجام مأموریتی که از تیپ ابلاغ شده بود، انتخاب نمود. فردای آن روز پنج نفر داوطلب انتخابشده (استوار ژرفی، ستوان محمّدرضا بروجردی، استوار اسرافیل مبارکی، گروهبانیکم خلیلزاده و اینجانب) به محلّ استقرار گردان عزیمت و خود را به فرمانده گردان معرّفی کرده و بلافاصله نیز پس از توجیه، جهت دیدن آموزشهای عبور از رودخانه با یک خودرو به ساحل جنوبی رودخانۀ بهمنشیر در حوالی روستای خضر حرکت کردیم. این محلّ مرکز تجمع 22نفر از کلاهسبزهای نوهد و 23 نفر از بچههای سپاه بود، که به منظور فرا گرفتن آموزشهای لازم برای عبور از رودخانه گرد هم آمده بودند. این نفرات آموزش پارو زدن و همینطور آموزش عبور از رودخانه با شنا و رزم نزدیک در ساحل دشمن را زیر نظر اساتید نوهد (ستوان رضایی، ستوان قربانی و ستوان سرخابی از تیپ نوهد و دو نفر از برادران سپاه)، عبور از رودخانه با قایق را آموزش میدادند. در طول دو هفته به صورت فشرده فرا گرفته و پس از اتمام آموزشها، به تیمهای پنج نفره تقسیم و در مناطق مختلف ساحل شمالی اروندرود مستقرّ گردیدند. ترکیب تیمها سه نفر ارتشی و دو نفر سپاهیِ بومی بود که به منطقه آشنایی کامل داشتند.
تیم پنج نفرۀ ما مشتکل از اینجانب، ستوان تقیزاده، گروهبانیکم بروجردی و دو نفر از بچّههای سپاه به نامهای برادر منصور و برادر رضا که هر دو از اهالی خرمشهر، بودند، پس از طیّ مراحل خاصّی با عنوان و لباس بسیجی، خود را به یک پایگاه بسیج در خسروآباد معرّفی کرده و با توجّه به هماهنگیهای انجام گرفته توسّط ردۀ بالاتر، با همان عنوان بسیجی به روستای کوت، که در چند کیلومتری غرب خسروآباد در ساحل شمالی اروندرود و در میان نخلستانها واقع بود، اعزام و در آنجا مستقرّ گردیدیم. مأموریت این تیم پنج نفرۀ مختلط شناسایی نقاطی در ساحل جنوبی در آن سوی اروندرود و در خاک عراق بود. شناسایی نقاطی که نیروهای عراقی در آنجا حضور نداشته باشند، تا در هنگام ضرورت و انجام عملیات عبور از رودخانه در شب، نیروهای خودی بتوانند بدون درگیری و یا دیده شدن توسّط دشمن، از آنجا به ساحل جنوبی اروندرود در خاک عراق نفوذ کنند.
آنچه درخصوص استقرار این تیمهای شناسایی در طول اروندرود به مرور برای ما مشخّص گردید، این بود که این عملیات شناسایی جزئی از مقدّمات طرحریزی عملیات بزرگ بیتالمقدّس به شمار میرفت. بعدها در هنگام اجرای عملیات بیتالمقدّس و آزادسازی خرمشهر، تیمهای شناسایی یادشده، از جمله تیم ما، تبدیل به تیمهای رزمی شده و موفّق شدند با عبور شبانه از محلّهای شناسایی شدۀ قبلی از رودخانۀ خروشان اروندرود به جادۀ بصره ـ فاو و محورهای مواصلاتی آن نفوذ کرده و عملیات نامنظّمی را به منظور ایجاد ناامنی و جلب توجّه دشمن و در نتیجه، درگیر کردن قسمتی از نیروهای عراقی در مناطق مذکور، به اجرا بگذارند.
ما سه نفر ارتشی به همراه دو نفر برادران سپاهی حدود سه ماه در این منطقه روزها و شب ها را با هم گذرانده و در واقع با هم زندگی میکردیم. از برادر رضا خبری ندارم، امّا شنیدم برادر منصور مدّتی بعد در منطقۀ جنوب به فیض شهادت نائل آمده است. از برادران ارتشی همراه اینجانب نیز گروهبانیکم بروجردی و ستوان تقیزاده، بعدها در کردستان به فیض شهادت نائل آمدند. روح همۀ این عزیزان شاد و راهشان پررهرو باد. انشاءالله
در طول سه ماهی که در این منطقه مستقرّ بودیم، روزها به گشتزنی در ساحل اروندرود و اجرای مأموریتهای محولّه مشغول بودیم و عصرها به مقرّ خود مراجعه میکردیم. مقرّ ما خانهای کوچک و خالی از سکنه در نزدیکی روستای کوت بود. منطقهای سرسبز و پوشیده از درختان نخل. به دلیل تخلیۀ این مناطق، در آن زمان خرماهای زیادی روی درختان مانده بود که عمدتاً قابل استفاده بود و ما نیز از آنها بهرهمند میشدیم. غذای ما نیز به صورت جیره خشک بود که هر هفته برادران بسیجی با یک دستگاه وانت از خسروآباد میآوردند.
وقتی به گذشته بر میگردم و خاطرات دوران جنگ را در ذهنم مرور میکنم، درمییابم که یکی از بهترین و شیرینترین خاطرات من مربوط به حضور سهماههام در این منطقه به همراه همرزمان عزیز سپاهی و ارتشیَم میباشد. برادر رضا و برادر منصور از بچّههای خرمشهر بودند که داغ از دست دادن شهرشان در دلهای آنها سنگینی میکرد. آنها با هم عهد کرده بودند تا خرمشهر آزاد نشود، منطقه را ترک نکنند. خانوادههای آنها نیز جزء آوارگان جنگ به شهرهای دیگر مهاجرت کرده بودند.
ستوان تقیزاده و گروهبانیکم بروجردی نیز سرِ پرشوری داشتند و داوطلبانه این مسیر را آمده بودند و میخواستند تا انتهای آن با افتخار بروند. سوز دعا و اخلاص همرزمان ارتشی و سپاهیَم در نیایشهای شبانه و نماز شب هیچگاه از ذهنم خارج نمیشود. اقرار میکنم که تعهّد، ایمان و خلوص آنها تأثیرات و تغییرات فوقالعادهای در من ایجاد نمود.
خاطرهای از شهید ستوان تقیزاده، که یکی از همرزمان عزیزم در این تیم بود، نقل میکنم.
ایشان در سال 1359 و در سنّ 23سالگی و همزمان با شروع جنگ تحمیلی، به استخدام تیپ23 کلاه سبزهای نوهد ارتش درآمده بود. قبل از ورود به ارتش، کشتیگیر حرفهای و صاحبمقام بود و در چند باشگاه نیز به عنوان مربی کشتی کار میکرد. هیکل تنومند و بازوان قدرتمندِ او طرف مقابل را به تحسین وامیداشت و گوشهای شکستهاش حاکی از جدال او با حریفانش در زمین کشتی بود. بسیار قوی و پر زور بود. تمام کارهای فیزیکی که نیازمند وجود زور بازو بود را با رضایت کامل انجام میداد. هنگامیکه با ایشان به مأموریت روزانه میرفتیم، نقطه اتکاء ما بود. با وجود او، واقعاً ترسی به دل راه نمیدادیم. به راحتی چند نفر را بدون سلاح حریف بود.
روحیۀ مذهبی بسیار خوبی داشت. وقتی از او سؤال کردم که چرا موقعیت موفّقیتآمیز خود در کشتی را رها کرده و به استخدام ارتش درآمده، میگفت کشتیگیر واقعی کسی است که در جبهه و رو در رو با دشمنان متجاوزی که به خاک کشورش حمله کردهاند و به دین و ناموس مردم تعرّض نمودهاند، کشتی بگیرد و آنان را بر زمین بزند، وگرنه کشتی گرفتن در سالنهای ورزشی و روی تشک نرم کار هر کسی است.
منبع:جوانمردان، مردای، علی،1396، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب