اواخر مهرماه سال1360 پس از عملیات ثامنالائمه(ع) و شکسته شدن حصر آبادان، در قالب یک تیم12نفره از تیپ23 نیروی مخصوص به فرماندهی سروان کوهیفرد عازم غرب دزفول در جبهۀ جنوب شدیم.
در اندیمشک، از قطار پیاده شدیم. سپس با خودرویی نظامی، به سمت مناطق عملیاتی غرب دزفول حرکت کردیم. مقصد ما منطقۀ عمومی دشت عبّاس بود. پس از عبور از روی پل نادری در جنوب شهر اندیمشک که روی رودخانۀ کرخه احداث گردیده بود، از طریق قسمتی از جادۀ دزفول به دهلران به سمت منطقۀ عملیاتی مورد نظر ادامۀ مسیر دادیم.
ارتش عراق در هنگام تجاوز به خاک میهن اسلامی و برای هجوم به منطقۀ دزفول، از این جاده استفادۀ بسیاری کرد و با اتکاء بر آن، فاصلۀ 80 کیلومتری مرز تا پل نادری را در چهار روز نبرد با نیروهای اندک خودی طی نمود. این جاده فروردین سال1360 و در عملیات فتحالمبین به همراه مناطقی وسیعی از غرب دزفول و جادۀ دهلران آزاد گردید.
بعد از حدود دو ساعت و عبور از تپههای منطقه شاوریه به دشت عباس رسیدیم. محل استقرار ما روستایی به نام «لزه» در شمالغربی دشت عباس و فاصله50 کیلومتری از امامزاده عباس تعیین شده بود. امامزاده عباس در آن زمان در اشغال متجاوزین بعثی بود. نیروهای عراقی از مواضعی که در تپه ماهورهای اطراف این امامزاده برای خود ایجاد کرده بودند، این روستا و جادههای اطراف آن را هدف خمپاره قرار میدادند. روستای لزه روستایی خالی از سکنه بود که ساکنان آن پس از شروع جنگ تحمیلی آن را تخلیه و به ناچار به مناطق امن دیگری کوچ کرده بودند. اکثر خانههای روستا در اثر اصابت گلولۀ خمپاره تخریب شده بودند. با توجّه به اینکه احتمال گلولهباران مجدّد روستا زیاد بود، به تشخیص فرماندۀ تیم با ساختن چند سنگر در دامنۀ تپّههای شنیِ نزدیک روستا مستقر شدیم.
مأموریت تیم نیروی مخصوص مستقر در این روستا اجرای گشتیهای شناسایی و رزمی و به طور کلی، اجرای عملیات نامنظّم ایذایی در پشت خطوط جبهۀ نیروهای متجاوز عراقی در منطقۀ عمومی دشت عبّاس، عینخوش و ابوغریب بود. این تیم در طول استقرار شش ماهۀ خود در این منطقه، به طور میانگین، هفتهای یک گشتی بُرد بلند 10 تا 40 کیلومتری در مناطق مختلف تحت اشغال یاد شده انجام میداد و ضمن اجرای مأموریتهای مختلف رزمی نامنظم، مانند اجرای کمین و مینگذاری در خطوط پشت جبهۀ عراقیها، که موجب ناامنیِ مناطق مذکور و فشار روانی بر نیروهای عراقی میشد، با انجام شناساییهای متعدّد از محلّ استقرار یگانهای پیاده، تانک و توپخانۀ دشمن بعثی، اطّلاعات جمعآوری شده را برای اجرای عملیاتهای منظّم آتی در اختیار ارکان دوّم و سوّم یگانهای مستقر در خط قرار میداد.
لازم به ذکر است که از اعضاء این تیم 12 نفره و در جریان عملیاتهای نامنظّم ذکر شده، استوار شمس و ستوان صبحبیداری به شهادت رسیدند و استوار الهی نیز به افتخار جانبازی نائل آمد و استوار عظیم ژرفی، ستوان بروجردی و ستوان اسحاقی نیز در سال 63 و 64 در منطقۀ شمالغرب و کردستان به فیض شهادت نائل آمدند.
اواسط آذرماه سال1360 بود که فرماندۀ تیم(سروان کوهیفرد) در جلسهای به ما گفتند قرار است جناب سرهنگی به نام آبشناسان، که مسئولیتی در جنگهای نامنظّم مناطق عملیاتی جنوب بر عهده دارند، برای انجام مأموریتی به محلّ استقرار این تیم بیایند و چند وقتی همراه ما باشند.
فرماندۀ تیم توضیحاتی را در این خصوص ارائه کرد. برداشت کلّی ما از توضیحات ایشان این بود که سرهنگ آبشناسان به این منطقه میآیند و محلّی برای استراحت ایشان تهیّه میشود و چند روزی اینجا میمانند و در مقام بازرس، بر نحوۀ اجرای عملیاتهای گشتی این تیم نظارت و پس از ارزیابی لازم مراجعت مینمایند. در واقع، انتظار یک حضور اداری و نظارتی را در ذهن خود از ایشان داشتیم و البته کسی از آمدن ایشان اظهار رضایت نمیکرد و در تعجّب بودیم که برای اجرای این مأموریت چرا فردی با درجۀ سرهنگی قصد آمدن و ملحق شدن به تیمی که همۀ اعضای آن را درجهداران و افسران جوان تشکیل میدادند، دارد. به هر حال، همه منتظر آمدن ایشان بودند.
زمان موعود فرا رسید. چند روز بعد، چشمهای ما به جمال سرهنگ آبشناسان روشن شد. نزدیک ظهر بود، همه بیرون سنگرها آماده بودیم که دیدیم یک جیپ ارتشی وارد محوّطۀ محلّ استقرارمان گردید. با ذهنیتی که از قبل برای خود ایجاد کرده بودیم، تصوّرمان این بود که فردی با ظاهر و مشخّصات یک نظامی با درجه و نشان سرهنگی و با لباس رسمی از جیپ پیاده شود و ما از او استقبال رسمی نظامی بکنیم، امّا با پیاده شدن سرهنگ آبشناسان از خودرو، ذهنیت و تصوّر ما به هم ریخت.
فردی که از جیپ نظامی پیاده شد هیچ تناسبی با آنچه در ذهن ما بود نداشت، ظاهر او مردی حدوداً 50 ساله را نشان میداد، با موی سر و محاسنی که سفیدیِ آن بر سیاهیاش غلبه میکرد و به همین دلیل از سنّش بیشتر مینمایاند، بهجای لباس رزمی نظامی یک شلوار خاکی و یک پلیور سبز ارتشی بدون آرم وعلائم و درجه به تن داشت. یک تفنگ کلاشینکف بر شانه انداخته و با فانُسقهای، تجهیزات دیگری مانند نارنجک، خشاب و قطبنما به کمرش بسته بود. هیبت و وقار او ناخودآگاه توجّه همه را به خود جلب میکرد.
رانندهای به اسم آقای خرّمی همراه ایشان بود، که بعداً مطّلع شدیم از فرهنگیان و داوطلبان بسیجی است و به علّت علاقهای که به سرهنگ آبشناسان پیدا کرده همیشه او را همراهی میکند. هر دو از جیپ پیاده شدند هر دو از نظر وضع ظاهری شبیه به هم بودند. ابتدا فکر کردیم هر دو از بچّههای بسیج هستند، ولی خیلی زود متوجّه شدیم یکی از آنان سرهنگ آبشناسان است.
ایشان به محض ورود، برخورد خیلی گرم و صمیمانهای با بچّهها داشت، از موضع محبّت پدرانه با ما برخورد کرد و از لحظۀ ورود، کوشید با اعضاء تیم ارتباط دوستانه برقرار کند. بعداً متوجّه شدیم ضمن اینکه این نوع برخورد جزو اخلاق ذاتی آن بزرگوار است، وی به علّت حضور و تجربۀ زیاد در امر جنگهای نامنظّم، در برخوردهای خود با زیردستان دارای اخلاقی متفاوت با اخلاق نظامی مرسوم در یگانهای منظّم است. به دلیل اینکه ماهیّت جنگهای نامنظّم با ماهیّت جنگهای منظّم متفاوت است، نوع برخوردها و اِعمال مدیریت نیز متفاوت است. ارتباطات حاکم بر رفتار افرادی که با هم و به صورت نامنظّم عملیات انجام میدهند، به پشت خطوط دشمن نفوذ میکنند، در مواجهه با خطر نقطۀ اتکاء به هم هستند؛ اگر مجروح و شهید شوند باید توسّط همدیگر تخلیه شوند، در سختی و گرسنگی و تشنگی کنار هم قرار دارند، ارتباطاتِ بسیار عاطفیتری نسبت به ارتباطات کارکنانِ سایر یگانها میباشد.
بحث فرماندهی و سلسله مراتب و اجرای دستورات در کلّیۀ عملیاتهای نظامی و به خصوص در جنگهای نامنظّم، جزو لاینفک سازمان و از عوامل اصلیِ کسب پیروزی و موفقیّت است، ولی شاید بتوانم بر اساس تجربهای که در این عملیاتها دارم بگویم، بحث ارتباطات غیرسازمانی و عاطفیِ عملیاتهای نامنظّم بسیار قویتر است.
اعضاء تیم همگی فکر میکردند روزهای کاری دشوارشان فرا رسیده و از حالا به بعد در سایۀ فردی با درجۀ سرهنگی که برای بازرسی آمده و با بیسیم و از داخل سنگر قصد دارد حرکات آنها را زیر نظر بگیرد، باید مأموریتهای خود را انجام بدهند و از این دست فکر و خیال و پرسشها که به صورت متعدّد در ذهن ما شکل گرفته بود. خوشبختانه ظرف مدّت کوتاهی و خیلی زود به پاسخ همۀ این پرسشها رسیدیم و آرامش نسبی در ما ایجاد گردید.
چند ساعتی از آمدن سرهنگ آبشناسان نگذشته بود که فرماندۀ تیم به ما ابلاغ کرد همان شب آمادۀ اعزام به مأموریت باشیم. سازمان یک گشتی رزمی را ابلاغ نمود. سرهنگ آبشناسان در جنگهای نامنظّم جنوب با شهید چمران همکاری نزدیکی داشت و به تمام منطقه مسلّط بود و همۀ نقاط آن را بهخوبی میشناخت؛ لذا نیازی به توجیهات معموله توسّط فرماندۀ تیم نداشت. وی پس از توجیه مختصری، دستور انجام یک کمین جادهای در جنوب ارتفاعات مهمّ 242 معروف به تپّهچشمه را صادر نمود. تپّهچشمه چند ماه قبل از استقرار ما در این منطقه توسّط دلاوران تیپ1 لشکر21 حمزه سیّدالشهدا(ع) ارتش در عملیاتی محدود آزاد شده بود. ارتفاع مزبور مشرف به دشت نسبتاً وسیعی بود که قسمتی از دشت عبّاس محسوب میشد. این دشت حدّ فاصل نیروهای خودی و متجاوزین عراقی بود. در آن سوی این دشت، ارتفاعات علیگرهزد وجود داشت که محلّ استقرار نیروهای عراق و در واقع خطّ مقدّم آنها در این منطقه بود. ما قبلاً در قالب یک گشتی شناسایی تا پشت ارتفاعات علیگرهزد رفته بودیم. حدود 10 کیلومتر پشت ارتفاعات مزبور، که در واقع 10 کیلومتر داخل مناطق اشغالی نیروی متجاوز بعثی بود، جادهای وجود داشت که در منطقۀ عمومی ابوغریب واقع شده و جزو جادههای مواصلاتی اصلی و امن عراق در پشت خطوط خودش محسوب میشد.
منبع:جوانمردان، مردای، علی،1396، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب