يك شب به ما اطلاع دادندكه عراق منطقه را بمباران شيميايي كرده و حدود يكصد نفر مجروح شيميايي داريم و از ما خواستندكه سريعاً براي تخليه آنها به منطقه اعزام شويم.
ما بر مبناي برنامههاي شبهاي قبل به اميد اينكه چراغهاي راهنماي قرمز در رفت و چراغهاي راهنماي سفيد را در بازگشت داريم به پرواز درآمديم. بالگرد ليدر يك فروند بالگرد شنوك بود كه جلوتر از ما پرواز كرد و ما به دنبال آن در پرواز بوديم. ما در عين حالي كه منتظر ديدن چراغهاي راهنما بوديم از نقشه و زاويه پرواز استفاده ميكرديم. آن شب هرچه جلوتر رفتيم از چراغها خبري نبود و با اينحال، چون از نقشه استفادهكرده بوديم به محل مورد نظر رسيديم و دقايقي بعد انبوهي از مجروحان شيميايي سوار بالگرد 214 و شنوك شدند.
وقتي براي برگشت به طرف بالگرد رفتم متوجه شدم بيش از بيست نفر سوار بالگرد 214 شدهاند. بلافاصله با خلبان شنوك تماس گرفته و اعلام كردم كه مسافران من بيش از ظرفيت بالگرد هستند و از او خواستم كه تعدادي از زخميهاي بالگرد ما را ايشان حمل كند. وي در جواب گفت كه بيش از هفتاد نفر مجروح سوار كردهاند و حتي براي يك نفر هم جا ندارند.
بالاخره مشورتها را انجام داديم و با وضعي كه مجروحان داشتند توافق كرديم كه با توكل به خدا پرواز برگشت را انجام بدهيم و چنين كرديم. بالگرد به سختي از زمين بلند شد و بالگرد شنوك كه او هم معلوم بود بار زيادي دارد به پرواز درآمد. درحين پرواز نگاهي به مجروحان داخل بالگرد انداختم. تعدادي از آنها حالت خفگي داشتند، بعضيها تهوع داشتند و تعدادي نيز ازچشمانشان آب (اشك) ميريخت و بعضيها هم پوستشان زخمي شده بود كه اين دستة آخري، مجروحان شيميايي گاز خردل بودند و معلوم بود چند نوع بمب شيميايي در آن محل ريخته بودند.
با ديدن اين وضع در حالي كه صداميان نامرد را لعن و نفرين ميكردم دقت خود را در پرواز، بيشتر كردم. قرار بود در طول مسير برگشت چراغهاي سفيد روشن شود. باز خبري از چراغ نبود. با توكل به خدا و با هماهنگي با خلبان شنوك مجدداً با استفاده از نقشه و زاويه همان راه را برگشتيم و مجروحان را در نقطهاي كه قرار بود تخليه كرديم.
در يك بررسي اجمالي معلوم شد كه پانزده نفر از مجروحان شيميايي به شهادت رسيدهاند امّا به لطف خدا بقيه تحت درمان قرارگرفتند و مداوا شدند.
وقتي كه درجلسه بريف درباره لامپهاي سفيد و قرمز سؤال شد در جواب گفتند: شب قبل طوفان همة آن چراغها را انداخته بود و در آن پرواز، ما هيچ چراغي به نام راهنما نداشتيم. دو روز بعد به ما اطلاع دادند كه تعدادي از نيروها را به منطقة عملياتي، هليبرن كنيم. اين بار دو فروند 214 و يك فروند شنوك آمادة اجراي اين مأموريت شدند.
وقتي ما نيروها را سوار ميكرديم متوجه شدم اكثراً همان نيروهايي هستند كه دو روز پيش شيميايي شده بودند. به طرف يكي از آنها رفتم و از او سؤال كردم:
ـ شما هماني نيستيد كه دوشب پيش شيميايي شده بوديد؟
ـ بله خودم هستم.
ـ شما كه تازه مجروح شدهايد چرا نرفتيد مدتي استراحت كنيد.
و او باكمال سادگي گفت: جبهه هر چقدر سخت و سنگين باشد در اراده و ايمان ما خللي ايجاد نخواهدكرد. ما براي آنكه به رزمندگان در خط روحيه بدهيم به خط برميگرديم. وقتي اين حرف او را شنيدم احساس غروركردم و باخود گفتم: تا وقتي ما نيروهاي با ايماني مثل اينها را داريم هيچ دشمني نميتواند در مقابل ما دوام بياورد.
لحظاتي بعد پشت فرمانها قرارگرفتم و به عنوانليدر پروازي باساير خلبانان صحبت كردم و از آنها خواستم كه با استفاده از نقشه و زاويه پرواز كنند كه چراغهاي قرمز و سفيد مسير خاموش است.
در اين حال برج مراقبت وارد صحبت من در راديو شد و گفت: جناب ملكوتي! خيالتان راحت باشد چراغها تعمير شدهاند و شما درطول مسير آن چراغها را خواهيد ديد و در حالي كه از زمين به سوي مقصد بلند ميشدم گفتم: اگر چراغ هم نباشد ما پروازمان را انجام ميدهيم.
منبع: خلبانان، پوربزرگ، علیرضا، 1385، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب