ايشان گفتند: شما 17دقيقه پرواز ميكنيد (در يك گراي مشخص) و بعد صدايي در راديوي شما ميپيچد و شما را راهنمايي ميكند و بلافاصله از ما خواست عمليات پروازي را شروع كنيم.
خيلي سريع بالگرد ما پُر از مين و مهمات آر.پي.جي و انواع گلولهها و آذوقه شد و سرهنگ علي صيادشيرازي از ما خواست كه عمليات را شروع كنيم. به ايشان گفتم كه نياز به اسكورت داريم و ايشان اعلام نمود كه سه فروند بالگرد كبرا براي اسكورت ما بيايند. ( خالقيان ـ يدالله نظري ـ باقر كريمي ـ حسن خوشگفتار يادم ميآيند).
دقايقي بعد پرواز ما شروع شد و ما بالگرد را كه ديگر به انبار مهمات تبديل شده بود به حركت در آورديم. ما مماس با زمين و آب پرواز ميكرديم كه دشمن متوجه ما نشود و دو فروند بالگرد كبرا درسمت راست و يكي در سمت چپ ما را اسكورت ميكردند؛ برابر نقشه رفتيم و رفتيم تا رابط، روي خط ما آمد و از ما خواست كه در نقطهاي فرود بياييم. بلافاصله مهمات و آذوقه راپياده كرده و تعدادي مجروح سواركرديم و به قرارگاه آمديم. ما فكر ميكرديم كه همان يك پرواز را پيش رو داريم ولي عملاً هشت سورتي اين پرواز تكرار شد و خوشبختانه توانستيم آذوقه و مهمات مورد نياز را ببريم و مجروحان را تخليه كنيم.
در آخرين سورتي پرواز كه هوا رو به تاريكي ميرفت هشت فروند بالگرد عراقي در منطقه حاضر شدند و جنگ بالگردها آغاز شد. هريك فروندكبرا، با سه فروند بالگرد (ميل يا غزال) عراقي درگير شد و آنها را فراري ميداد. ما هم كه هدف بزرگتر و بيسلاح بوديم در پناه خط آتش بالگردهاي كبرا پرواز ميكرديم.
ناگهان صداي باقر كريمي با آن لهجة خاص خود در راديو پيچيد: زدمش! زدمش! و لحظهاي بعد يكي از بالگردهاي عراقي مثل گلولهاي از آتش در وسط نيروهاي خودشان سقوط كرد و ما كه بسيارخوشحال بوديم از اينكه آن يگان را از محاصره درآورديم و تعداد زيادي زخمي را تخليه كرديم با ديدن اين صحنه بر خوشحاليمان افزوده شد. و با آرامش بيشتري براي استراحت شبانه رفتيم.
منبع: خلبانان، پوربزرگ، علیرضا، 1385، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب