ساعت0700 شب زمستان1366 هوا تاريك شده بود. مجروحي را آوردند كه به پشت او تركش خورده بود بهطوري كه صداي تنفس ريهاش مشخص بود. حفرهاي در ناحيه سينه بيمار ايجاد شده بود. او را از آمبولانس خارج نكرديم و پس از پانسمان اوليه با گاز وازلينه و وصل سرم اعزامش كرديم. به همراه مجروح با آمبولانس رفتم. مجروح با وجود حال بسيار بدش، از روحية بالايي برخوردار بود. راننده آمبولانس يك بسيجي اهل قزوين و بسيار زرنگ بود. به راننده گفتم چون اكثر پلها خراب و در نتيجه ناهموار است، چراغهاي آمبولانس را روشن كند. بعد از آن مشغول دلداري دادن و صحبت با مجروح شدم. پل دوم را رد كرديم و به پل سوم رسيديم. چون چراغهاي آمبولانس روشن بود، ناگهان خمپاره، جلوي آمبولانس، به زمين اصابت كرد. شيشه جلو ريز ريز و راننده آمبولانس از ناحية صورت مجروح شد، بهطوري كه ديگر نميتوانست چشمانش را باز كند. با نا اميدي از آمبولانس پايين آمدم. وقتي جلوي آمبولانس را ديدم، مشاهده كردم كه راديات آمبولانس سوراخ شده است. علاوه بر اين گودالي بزرگ جلوي آمبولانس ايجاد شده بود، بهطوري كه ديگر نميشد ادامه مسير داد. يك ساعت گذشت تا اينكه صداي ماشيني را شنيدم كه چراغهايش خاموش بود. به جلوي ماشين رفتم و داد زدم ماشين را نگه دار. راننده وانت كه جوان بود، مجروحان را ديد. با ترس و لرز گفت من بايد زودتر به موضعم برگردم. شايد ماشين ديگري بيايد و به شما كمك كند. به او گفتم شما كمك كن مقداري از راه را طي كنيم تا وسيله ديگري كه آمد با او برويم. به هر حال مجروحان را كه راننده آمبولانس نيز جزو آنها بود، عقب وانت گذاشتم و راه افتاديم تا به بيمارستان صحرايي رسيديم. به محض رسيدن به بيمارستان، آنها را به اتاق عمل بردند. من تا صبح به مجروحان ديگري كه به بيمارستان ميآوردند، كمك ميكردم. وقتي به درمانگاه خودم بازگشتم، همرزمانم گفتند: شنيدهايم كه شما شهيد شدهايد و آثاري از شما پيدا نشده است.
گرنگهدار من آن است كه من ميدانم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدار
منبع: درمانگران رزمنده، منتظر، رضا،1386، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب