در تاریخ9/10/1365، فرمانده قرارگاه غرب و رئيس اداره بهداري نزاجا، سرهنگ دكتر سيفالله، آنجا را افتتاح كردند و مورد بهره برداري قرار گرفت. فرداي آن روز، 10/10/65 ساعت1230 ظهر بود كه من و دكتر هجرتي (رزيدنت جراحي پلاستيك كه جهت گذراندن طرح يك ماهه به بيمارستان سومار اعزام شده بود) در داخل كانكس مشغول صرف ناهار بوديم كه ناگهان صداي انفجار مهيب بمبها و راكتهاي هواپيماهاي دشمن بعثي، سكوت و آرامش بيمارستان را به هم ريخت و هياهوي عجيبي در محوطة بيمارستان به راه افتاد.
من و دكتر هجرتي در كف كانكس دراز كشيده و كم كم خود را به زير تختها رسانديم و مدت نيم ساعتي آنجا مانديم. بعد از مدتي كه صداي بمبارانها قطع شد، به بيرون از كانكس و داخل محوطه بيمارستان رفته و مشاهده كرديم كه كاركنان سراسيمه اند و نميداتند چه خبر شده است. متوجه شديم روي زمين و محوطة بيمارستان پودرهاي سفيد رنگي باقيمانده و همچنين روي ماشينها و آمبولانسهاي بيمارستان لكههاي سياه رنگي پخش شده بود كه مشخص كرد بمباران عادي نبوده و شيميايي بوده است. بلافاصله به كاركنان گفتيم كه بروند و ماسك بگيرند، ولي ماسك عملياتي نداشتيم و صرفاً تعدادي ماسك مشقي و آموزشي داشتيم كه كمتر از تعداد كاركنان بود. آنهايي كه به ماسك دسترسي پيدا نكردند، ملحفهها را تكه تكه كرده و آنها را خيسانده و با آن جلوي بيني و دهانشان را ميگرفتند تا از اثرات گازهاي شيميايي در امان باشند.
از آنجايي كه بمباران ادامه داشت، به همراه تعداد ديگري از كاركنان و پزشكان كه توانايي داشتند، به بالاي تپه كنار بيمارستان رفتيم ولي متأسفانه تعداد ديگري از كاركنان از جمله دكتر هجرتي و دكتر رستمپور (رزيدنت جراحي از نيروي هوايي كه براي گذراندن طرح يك ماهه به بيمارستان سومار اعزام شده بود) در بيمارستان ماندند. گازهاي شيميايي روي دكتر هجرتي تأثير زيادي گذاشته و حالت رنگ پريدگي و نيز تهوع و استفراغ پيدا كرده بود. دو نفر از همكاران زير بغلش را گرفته و تا دامنة تپه آوردند. حال وي هر لحظه وخيمتر و رنگ و رويش پريدهتر ميشد؛ بهطوري كه ديگر توانايي بالا آمدن را نداشت و برگشت كه استراحت كند. دكتر رستمپور نيز در اتاق عمل مشغول جراحي مجروحان بود و به هيچ وجه حاضر به ترك اتاق عمل و نجات خود و مصون ماندن از اثر گازهاي شيميايي نميشد.
به همراه دكتر رياض (دندانپزشك وظيفه) و تعداد ديگري از پزشكان و كاركنان بيمارستان براي مصون ماندن از اثرگازهاي شيميايي به ارتفاع بالاي تپه جنب بيمارستان رفته و در آنجا پناه گرفتيم. البته هواپيماهاي دشمن بعثي شروع به بمباران عادي محوطه و جادههاي اطراف بيمارستان كرده بودند تا كاركنان نتوانند از آن محيط خارج شوند وگازهاي شيميايي روي آنها اثر كند.
در بالاي تپه پناه گرفته بوديم، تركشهاي بمباران به بالاي تپه هم ميرسيدند. تا ساعت0500 بعدازظهر كه هوا رو به تاريكي ميرفت، بالاي تپه مانديم و پس از اينكه بمباران قطع شد به محوطة بيمارستان بازگشتيم.
هياهوي عجيبي بود. هر كس در حدّ توانايي خود به مجروحان كمك ميكرد. دشمن بعثي متأسفانه خط مقدم را نيز كه لشكر88 زاهدان در آن مستقر بود، بمباران شيميايي كرد كه مجروحان آنها را هم به بيمارستان سومار آوردند.
پزشكان لشكر88 هم براي كمك به مجروحان آمدند. تصميم گرفته شد مجروحان شيميايي را به گيلانغرب ( قبلاً در آنجا دبيرستاني را جهت نگهداري و رفع آلودگي شيميايي آماده كرده بودند) اعزام كنند.
به همراه چند نفر از پزشكان بر اثر آمد و شد در محوطه بيمارستان و رسيدگي به وضع مجروحان شيميايي، حالت رنگ پريدگي، استفراغ و تهوع پيدا كرديم به طوري كه چشمهايمان مثل كاسة خون، قرمز شده بود.
گيلانغرب نيز پر از مجروح شيميايي شد. مرا با چند نفر از كاركنان بيمارستان صحرايي سومار را با آمبولانس به بيمارستان پادگان سرپلذهاب بردند.
در آنجا به وضعيت ما رسيدگي شد و با تزريق سرم، آتروپين، حمام و شستشو مقداري از آلودگي رفع شد. صبح كه هوا روشن شد، ما را به بيمارستان520 كرمانشاه اعزام كردند در حاليكه نور چشمانمان را به شدّت آزار ميداد. بعد از اينكه كمي بهبودي حاصل كرديم، فهميديم كه دكتر هجرتي و دكتر رستمپور در اثر استنشاق گازهاي شيميايي به درجة رفيع شهادت نائل شدهاند. (روحشان شاد ).
پانوشته:
1- سرهنگ دكتر همايون خراسانزاد، سال 1350 در رشتة دامپزشكي بورسية پزشكي ارتش پذيرفته و در سال 1356 فارغالتحصيل شدند. ايشان را در سال 1383 كه به اداره بهداشت و درمان نزاجا جهت ديدار دوستان مراجعه كرده بودند ملاقات و قرار مصاحبه را گذاشتيم. دكتر خراسانزاد در حال حاضر به افتخار بازنشستگي نائل شدهاند.
منبع: درمانگران رزمنده، منتظر، رضا،1386، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب