ساعت تقريباً1130 شب بود كه با تماس تلفني از بيمارستان شهر اعلام كردند كه تعدادي مجروح به اين بيمارستان آورده شده و ما نميتوانيم به همة آنها برسيم. اگر اجازه ميدهيد يكي دو نفر را به بيمارستان شما اعزام كنيم. پزشك اورژانس موافقت كرد و آنها دو نفر را به بيمارستان ما فرستادند. ساعت1230 بود. از طرفي دكتر ارتوپد، هم صبح و هم عصر عمل جراحي سنگيني انجام داده و فوقالعاده خسته به نظر ميرسيد. با اين حال، زماني كه از بيمارستان ميرفت گفت: اگر بيمار اورژانسي آوردند، زنگ بزنيد. ضمناً دقت كنيد اگر ميتوانيد تا صبح او را نگه داريد، تأمل كنيد، صبح عمل خواهم كرد چون بسيار خسته هستم.
از بيماراني كه به بيمارستان ما اعزام كرده بودند يكي تير به پايش خورده بود و در نتيجه شكستگي و پارگي شريان را به وجود آورده بود و ديگري تير به شكمش اصابت كرده و نياز به بازكردن شكم (لاپاراتومي) داشت. چون پزشك جراح عمومي در بيمارستان حضور داشت، بيمار دوم را به اتاق عمل فرستاديم اما بيمار اول كه گلوله به پايش خورده بود، خونريزي مداوم داشت و هر اقدام پرستاري را كه به كار ميبرديم، خونريزي قطع نميشد. موضوع را با پزشك اورژانس در ميان گذاشتيم ولي او هم هر كاري كرد، نشد كه نشد. عاقبت ساعت0130شب به منزل پزشك ارتوپد زنگ زدم و موضوع را گفتم. ايشان باز تكرار كرد كه خسته هستم سعي كنيد تا صبح او را نگه داريد. خواهش كردم و گفتم: «اگر نياييد ميميرد، همه خونش از اين قسمت بيرون ميآيد، رحم كنيد!» دكتر گفت: اگر راست ميگويي روي آن نقطه دست خود را با فشار نگهدار تا من يك ساعت ديگر بيايم. گفتم: «منتظرتان هستم و اين كار را نيز ميكنم». وقتي كه قبول كردم، نميدانستم چقدر سخت است. يك ساعت تمام دست را با فشار روي زخم پاي بيمار گذاشتن. سخت بود ولي قبول كرده بودم و ميبايد اين كار را انجام ميدادم. دكتر طبق قولش، يك ساعت بعد آمد. بيمار را به اتاق عمل برديم. عمل شد و مدتي بعد در اتاق مراقبت بعد از عمل بود.
در حالي كه همه چيز طبيعي و وضع عمومي بيمار خوب بود، از طرف گروه ضربت براي بيمار، سربازي با اسلحه گذاشته شد كه دم در اتاق بايستد و مراقب او باشد. پرس و جو كرديم كه اين شخص كيست كه چنين رفتاري با وي ميشود؟ گفتند: او از منافقاني است كه با گروهشان به بچههاي سپاه يورش برده و تعدادي را شهيد كردهاند. وقتي اين را شنيدم، براي چند لحظة كوتاه از اينكه چنين به شدت براي نجات جانش كوشش كردم، در حالي كه او چند ساعت قبل به نيروهاي ايثارگر سپاهي حمله برده بود، از خودم بدم آمد. حالت منزجركنندهاي برايم پيش آمده بود. حالت تنفر و غم ماندن خستگي در بدن ولي به خودم آمدم. من پرستارم. هر كس بيمار يا مجروح شد و به كمك نياز داشت، چه دوست چه دشمن، چه سياه چه سفيد، با هر خصلت و آئين، بايد به ياريش بشتابم.
منبع: درمانگران رزمنده، منتظر، رضا،1386، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب