شايد اين يكي از آرزوهاي من بود كه اين پرواز را انجام بدهم. آن روز حال عجيبي داشتم و شور و شوق عجيبي وجودم را گرفته بود. احساس ميكردم با اين حركت و با اين پرواز يك قدم به فتح خرمشهر نزديك ميشويم.
بالاخره پرواز ازمنطقة خضريه آغاز شد كارون را كه رد كرديم، احساس كردم كه درآن طرف كارون زمين جامد و مردهاي وجود ندارد، زمين داراي هيجان بود. احساس ميكردم كه زمين تكبير ميگويد. هوا حال و هواي خاص خودش را داشت و عطري كه هرگز مثل آن به مشامم نخورده است، فضا را پُركرده است. ما مجبور بوديم در ارتفاع پايين پرواز بكنيم و به ناچار گردوخاك در اين پرواز همسفر ما بود. اين گردوخاك ما را رو به جلو دعوت ميكرد و ما را تشويق ميكرد كه به طرف خرمشهر برويم.
سرانجام در منطقه گرمدشت -كه زميني در آن طرف كارون بود- مستقر شديم و در حمايت از بالگردها -كه هلي برن ميكردند- پرواز ميكرديم. درآن منطقه بيش از سي نفر از خلبانان كبرا حضور داشتند و دهها نفر پرسنل فني و آتش نشاني و . . . بودند كه همه به آزادي خرمشهر فكر ميكردند.
وقتي مرحله دوم عمليات بيتالمقدس شروع شد، ما به جادة خرمشهرـ اهواز رسيديم. باز هم همان حال و هوا را داشتم و احساس ميكردم زمين و زمان و همه تكبير ميگويند و ما را به جلو ميخوانند. همه ما به يك مسئله فكر ميكرديم و آن هم آزادي خرمشهر بود.
مراحل عمليات بيتالمقدس يكي پس از ديگري انجام شد و نوبت به مرحله پنجم رسيد. نيروهاي زميني ما شبانه پيشروي كردند و در نهايت خرمشهر پس از پانصد و چند روز آزاد شد.
ما خبر آزادي خرمشهر را ازجناب سروان خيري يزدي شنيديم. او با يك فروند 206 روي خرمشهر پروازكرده بود و خبر فتح خرمشهر را قبل از آنكه رسانههاي عمومي اطلاع بدهند، به اطلاعمان رسانده بود.
با خود ميگفتم؛ مگر ميشود به اين سرعت شهر خرمشهر را -كه دشمن آن همه استحكامات زده- پس گرفت. ولي اين واقعة بزرگ اتفاق افتاده بود. ما دركنار چادر خود اين خبر را شنيده بوديم و هنوز خودمان روي خرمشهر پرواز نكرده بوديم. ساعت سه بعد ازظهر ناگهان گويندة راديو با آن صداي هيجان زده و خاص خود اطلاعيه آزادي خرمشهر را اعلام نمود. همة ما آرزوي چنين روزي را داشتيم و لذا شور و شوق عجيبي پيدا كرده بوديم. همه گريه ميكردند؛ امّا گريه شوق. همة سرها پايين بود و هيچكس نميخواست اشكش را ديگري ببيند، ولي همه گريان بودند، چه گرية شوقي !
وقتي به اندازة كافي اشك شوق ريختيم، تازه وقت تبريك گفتن به همديگر شروع شد. من مطمئنم كه با آزادي خرمشهر اسلام و قرآن هم خوشحال شد. تفسير خوشحالي در شعاري بود كه مردم ميدادند: «خرمشهر آزاد شد. قلب امام شاد شد.»
منبع: خلبانان، پوربزرگ، علیرضا، 1385، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب