-کار را به من بسپارید و نگران نباشید.
-دست تنهاییم جعفر، کاری از دستمان بر نمی آید.
کار برادر بزرگ جعفر، اجاره باغ های میوه محلات اطراف اصفهان است، جعفر به همراه برادر بزرگ است و در جمع آوری محصول باغ به او کمک می کند.
در این باغ تعداد زیادی زلزله زده اسکان داده شده اند.
جعفر می گوید:
ما می توانیم از نیروی کار افراد ساکن در این باغ که اغلب بی کارند استفاده کنیم.
با یک تیر چند نشان می زنیم… هم از هدر رفتن نیروی کار این افراد جلوگیری و از آن استفاده می کنیم و در مقابل زحمتشان مزدی بهشان می دهیم، هم خودمان به نان و نوایی می رسیم. هم از کفران نعمت خداوند و هدر رفتن این همه میوه جلوگیری می کنیم…
-چطور است؟ دست به کار بشویم برادر؟
-نمی دانم والله. تو پاک مرا خلع سلاح کرده ای برادر. حرف حساب جواب ندارد.
-خسته نباشی برادر بزرگم!
-تو خسته نباشی جعفر… فکر این کار از تو بود.
منبع : حدیث ماندگاری، زنده به عشق، جلد13، آذر آیین، قباد، 1390، انتشارات سوره سبز، تهران
انتهای مطلب