|
يادگاري از مناي عاشقان |
|
تحفهاي از كربلاي عاشقان |
|||
|
موجي از درياي عشقم بنگريد |
|
نغمهاي از ناي عشقم بشنويد |
|||
|
كاروان چون رفت بي ياور شدم |
|
فصل كوچ آمد، تماشاگر شدم |
|||
|
دل وجودم را شماتت ميكند |
|
نفس من با نوش عادت ميكند |
|||
|
اي بهشت جبهه محرومت شدم |
|
شهر پر جنجال محكومت شدم |
|||
|
من ز خود مينالم اينجا واي من |
|
شرم ماندن مانده بر سيماي من |
|||
|
خاطراتم را كسي باور نكرد |
|
گوشي آخر با نوايم سر نكرد |
|||
|
چهرهها ناآشنايم گشتهاند |
|
خسته از سوز صدايم گشتهاند |
|||
|
ديرباورها مرا باور كنيد |
|
از من غمديده دفع شرّ كنيد |
|||
|
اي تفنگ خاك غربت خوردهام |
|
من به دوش خود به فاوت بردهام |
|||
|
چكمههاي پاره با من بودهايد |
|
خاك خونين شهر را بوسيدهايد |
|||
|
اي چفيه همسفر بودي مرا |
|
در شلمچه بر كمر بودي مرا |
|||
|
پاي مجروح از چه رو آزردهاي؟ |
|
روزي آخر تا فراتم بردهاي |
|||
|
آب كارون با تن من آشناست |
|
جامة غوّاصيم حالا كجاست؟ |
|||
|
دل به دريا ميزدم باكم نبود |
|
عشق من پابند ادراكم نبود |
|||
|
عقلم آنجا از خروشم بيم داشت |
|
دل ز مغزم بيشتر تفهيم داشت |
|||
|
چشم سر غرق نجابت گشته بود |
|
دل هواخواه شهادت گشته بود |
|||
|
پاي تن سوي امانم ميكشيد |
|
پاي دل تا دهلرانم ميكشيد |
|||
|
دستهايم لمس مين را دوست داشت |
|
حفر سنگر در زمين را دوست داشت |
|||
|
من ز عشق آباد گلگون آمدم |
|
از رقابيّه، ز مجنون آمدم |
|||
|
آه اي پيشاني پر اخم من |
|
اي نمود دردهاي زخم من |
|||
|
كس نداند جاي تركشها كجاست |
|
يادگار مخفيم در دست و پاست |
|||
|
يأس پرگفتار، دفنت ميكنم |
|
باز هم سجاده پهنت ميكنم |
|||
|
سينه سرخي جرم من، آري خوش است |
|
در مصائب خويشتنداري خوش است |
|||
|
ميشود تا ديده شب را بشكند؟ |
|
نغمهاي پرواي شب را بشكند |
|||
اي جگر سوزان داغ لالهها |
|
يك سفر بايد به باغ لالهها |
|
|||
بيقراران را نشستن، مردن است |
|
كي شقايق لايق پژمردن است |
|
|||
اي علمداران دشت بي كسي |
|
شاخصان سرگذشت بيكسي |
|
|||
راويان حملههاي بي شكست |
|
اي خوش آن روزي كه ميشد بار بست |
|
|||
اي شكسته بال و پرهاي شما |
|
من يكي از همسفرهاي شما |
|
|||
همره ديروزتانم، بچه ها |
|
من هم از جا ماندگانم، بچهها |
|
|||
اي بسيجيها كه حسرت ميخوريد |
|
خون دل در جام غربت ميخوريد |
|
|||
راز دل گفتن، صراحت مشكل است |
|
ليك بايد گفت چون درد دل است |
|
|||
اي كبوترهاي بام معرفت |
|
جلوة شفاف نام معرفت |
|
|||
همنشينان سراي اشك و خون |
|
عاقلان چيره بر نفس زبون |
|
|||
يك سفر همراه من راهي شويد |
|
منكر اغيار را ناهي شويد |
|
|||
واجب معروف را جاري كنيد |
|
پور روح الله را ياري كنيد |
|
|||
حيف شد از شهرمان خورشيد رفت |
|
خوب گلها را شهادت چيد، رفت |
|
|||
كو رفيقاني كه جوهر داشتند |
|
غيرت آئين حيدر داشتند |
|
|||
كس نميفهمد بسيجي را كه كيست؟ |
|
نالههاي پر گداز او ز چيست؟ |
|
|||
|
چون خميني گفت ميماند بسيج |
|
تا ابد پر شور ميخواند بسيج |
|||
|
از شهامت، از شهادت وز قيام |
|
از ولايت، وز هدايت، از امام |
|||
|
از ولي غافل شدن بي غيرتي است |
|
وارث روح خدا سيّدعلي است |
|||
|
روح بيدار بسيجيهاست او |
|
يار و غمخوار بسيجيهاست او |
|||
|
من خوشم چون اوست با غم آشنا |
|
در قنوتم ميكنم او را دعا |
|||
منبع: آتش دل، بیطرف(محزون)، فرزاد،1386، تهران ایران سبز
انتهای مطلب