یک نمازخانهای بسازید که ۵۰۰۰ نفر جا داشته باشد. من خدمتشان عرض کردم: الآن جنگ است و این نفرات را نمیتوانیم در یکجا جمع بکنیم. شهید در جواب فرمودند: تو آینده را نمیبینی و در آینده، این نفرات خواهند آمد. الآن در همان محل، کاروان راهیان نور نماز میخوانند و محل استراحت آنها شده است.
شهید صیاد به من گفتند: حاضرید فردا به قم برویم؟ بزرگداشت حضرت آیتالله بهاءالدینی(در زمان حیاتشان) بود. وقتی از سالن کنفرانس کنگره در شهر قم بیرون آمدیم. چون قرار بود شهید صیاد صحبت کنند. آیتاله خزعلی[1] سخنرانی کردند. از شهید صیاد جهت سخنرانی دعوت نشد. شهید صیاد گفتند: من یک گوسفند نذر کرده بودم که از من برای سخنرانی در جمع این علماء دعوت نکنند. بعد از جلسه آمدیم برویم به سمت حرم مطهر، آقای نیکدل تشریف داشتند. خواستیم از این طرف خیابان به آن طرف خیابان که حرم مطهر قرار داشت برویم، من دیدم دو نفر روحانی محاسن سفید و هر دو با عصا، خیلی بزرگوار و نورانی، میخواستند وارد حرم شوند. وقتی دیدند که شهید صیاد از آن طرف خیابان دارد به سمت حرم میآید، ایستادند و با همان عصای در دست و فاصله، آغوششان را باز کردند که شهید صیاد را در آغوش بگیرند. من نگاه کردم اولی حضرت آیتاله حسنزاده آملی[2] و دومی مرحوم حضرت آیتاله آذری قمی[3]
بودند. نثار روحش صلوات ختم کنید.
منبع: شهید صیاد در کلام یاران، هادقی، محمود، 1394، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب