|
مجالي تا كمر محكم ببندم |
|
چنان اسپند در آتش بخندم |
||||||
|
شب ظلماني و گم گشته بسيار |
|
هزاران مرغ عشق اينجا گرفتار |
||||||
|
بيا امشب مدارا كن تو اي اشك |
|
كلامم را گوارا كن تو اي اشك |
||||||
|
من از سردرگميها شكوه دارم |
|
من از نامردميها شكوه دارم |
||||||
|
حقيقت كشته در محراب كوفه |
|
به چشم ماهم آمد خواب كوفه |
||||||
|
مرا با كوفيان كاري نباشد |
|
چو گويم يار غمخواري نباشد |
||||||
|
من از بي آبرويان زخم خوردم |
|
ز نيش ياوه گويان زخم خوردم |
||||||
|
رسن بر گردن اهل يقين است |
|
كه تهمتها نثار مؤمنين است |
||||||
|
جماعت از حقيقت روي گردان |
|
شرف شرمنده از نسبت به مردان |
||||||
|
غم نان اي جماعت، وا مصيبت |
|
فراغت از برائت، وا مصيبت |
||||||
|
چه شد تهذيبهـا و سادگيـها |
|
به درس كربلا دلدادگيها |
|
|||||
|
سلامتپيشگان شمشير بستند |
|
يلان را از چه با زنجيربستند |
|
|||||
|
به ياد روزهاي رفته از دست |
|
دل خون مرا اندوه بشكست |
|
|||||
|
شهادت خوبها را برد مانديم |
|
خدا محبوبها را برد، مانديم |
|
|||||
|
عزادارم دلي شوريده دارم |
|
نه اشك است اين،كه خون در ديده دارم |
|
|||||
|
به خود پيچيدن از درد درون است |
|
دل از رشك مداوم خون خون است |
|
|||||
|
تلاطم بود و ما آرام بوديم |
|
زبون بازيچة اوهام بوديم |
|
|||||
|
ذليل نفس پر افسون و سركش |
|
خموش روزهاي خون و آتش |
|
|||||
|
حذر بود از خطر ما را نه جرأت |
|
چرا از حاصل ترديد، حيرت |
|
|||||
|
چراجا ماندهايم؟ از خود بپرسيم |
|
دليل آنچه را اين شد بپرسيم |
|
|||||
|
بر آن ايّام بايد غبطه خوردن |
|
دريغ از پا به سوي قبله مردن |
|
|||||
|
چه شد آن روزهاي خود شكستن؟ |
|
به پيشاني حديث عشق بستن |
|
|||||
|
چه شد شبهاي پر سوز مناجات |
|
سري در چاه و مستي در خرابات |
|
|||||
|
چرا خاكيترين ها ، من فروشي؟ |
|
به دستان شرر خرمن فروشي |
|
|||||
|
چه شد ما سادگي را ساده داديم؟ |
|
ز كف آمادگي را ساده داديم |
|
|||||
اگر راه علي(ع) را درك كرديم |
|
چرا حق دوستي را ترك كرديم؟ |
|
||||||
الا پـژمـردگان زجـر ديـده |
|
يلان خيبر و والفجر ديده |
|
||||||
چه ميشد رخصت پروازمان بود؟ |
|
زمان برگشته و آغازمان بود |
|
||||||
منبع: آتش دل، بیطرف(محزون)، فرزاد،1386، تهران ایران سبز
انتهای مطلب