آنها با توپ دوربرد ميزدند و در نزديكي ما فرود ميآمد. 24 ساعت بعد از ورود ما در ساعت دو بعد از ظهر بود كه هواپيماهاي عراقي به اين سايت حمله كردند. مسئول بهداري بودم و يك آمبولانس، يك راننده و مقداري دارو داشتيم كه در سولة بهداري، كه از امنيت كمي برخوردار بود، قرار داشت.
هواپيماهاي دشمن چنان برقآسا و با برنامهريزي حمله كردند كه هيچ موشكي براي دفاع شليك نشد و هيچ پدافندي نتوانست دفاع كند. از هر نوع سلاحي براي حمله به ما استفاده ميكردند؛ بمبهاي پانصد پوندي، هزار پوندي، راكت، بمب خوشهاي ضدنفر و انواع آن. آنقدر پشت سر هم ميآمدند و ميزدند كه سه بار من و رانندة آمبولانس هر بار كه آمديم فرار كنيم و به جايي امن مثل سنگر رانندهها برويم، امّا نتوانستيم.
به محض آماده شدن براي بيرون آمدن از سوله صداي غرش هواپيماي بعدي ميآمد و ما كف سوله دراز ميكشيديم. سه بار به همين صورت گذشت. بار چهارم در يك فرصت كوتاه به داخل سنگر رانندهها كه مقاومت بيشتري داشت، پريديم. بعد از آن هم يك بار ديگر حمله هوايي انجام شد. بعد از اينكه صداي هواپيماها قطع شد، من كه نگران بودم، سرم را با احتياط از سنگر بيرون آوردم و ديدم؛ تمام سايت پر از دود و آتش است و هنوز انفجارهايي صورت ميگيرد.
در اين لحظه صدايي شنيدم كه آمبولانس را صدا ميزد. دويدم بيرون و راننده هم دنبال من آمد. ديدم دژبان درِ سايت كمك ميخواهد. پرسيدم: چه شده؟ گفت: سرباز نگهبان در مجروح شده است. او را داخل سنگري كه با دست در ميان خاكريز درست كرده بودم، بردم. به راننده گفتم: آمبولانس را بياور! نگاهم به آمبولانس افتاد. ديدم در دو متري پشت آمبولانس بمبي منفجر شده و تمام شيشههاي آمبولانس شكسته و ستون عقب و درِ عقب سوراخ سوراخ شده است.
نگاهي به چرخهاي آمبولانس انداختم كه خدا را شكر پنچر نشده بود. به راننده كه به سمت آمبولانس ميرفت، گفتم: ببين موتور ماشين سالم است؟ اشاره كرد، درست است و روشن كرد. درِ عقب را باز كردم و ديدم عقب آمبولانس پر از شيشه خرد شده است. در حاليكه كفش نداشتم، كفشهاي راننده را گرفتم، البته فرصتي براي تميز كردن نبود. تشك را پشت و رو كردم تا شيشهها را ازكف آمبولانس بيرون بريزم.
به طرف مجروح حركت كرديم. ديدم يك تركش شكمش را بريده است. تمام رودههايش بيرون ريخته بود. او را از داخل سنگر انفرادي بيرون كشيديم و روي برانكارد قرار داده و مقداري گاز پانسمان روي رودههاي او گذاشتيم. به دليل داغ بودن تركش، رگها سوخته بود، ولي خونريزي نداشت. مجروح را به سرعت با تعدادي ديگر كه تركش خورده بودند به بيمارستان صحرايي زيرزميني كه در همان نزديكي بود، برده و مستقيماً به اتاق عمل آنجا تحويل دادم و برگشتم. ديدم آمبولانسهاي كمكي منطقه آمدهاند و مجروحان را بردهاند.
در اين حمله دو شهيد داشتيم. تا آنجا كه من شنيدم يك سرباز، با بمب خوشهاي شهيد شد و ديگري «ستوان مرداني» بود كه از سايت2 موشكي دزفول، دو شيفت اضافه مانده بود تا آنجا را عملياتي كند، امّا با هدف قرار گرفتن ژنراتورهاي برق، آنتن رادار از كار ميافتد و ايشان كه داخل كانكس و پشت اسكوپ رادار بود، با تركش بمب به شهادت ميرسند. يك درجهدار هم كه مسئول توپ ضدهوايي بود، پايش قطع شده بود كه آمبولانسها او را برده بودند. دشمن بيشتر از سلاحهاي غير قانوني، مثل بمب خوشهاي استفاده ميكرد. به روايت افرادي كه از اطراف شاهد بودند، حدود 54 فروند هواپيماي عراقي در اين حمله شركت كرده بودند.
در اواخر همين سال بود كه به تهران منتقل شدم. تقريباً اواسط اسفند بود. يك روز بعد از ظهر ديدم تعدادي از فاميلهاي دور كه انتظارشان را نداشتم در زدند. با ديدن آنها به دلم برات شد كه يكي از دو برادر بسيجيام كه در جبهه بودند، شهيد شدهاند. قبل از اينكه حرفي بزنند، پرسيدم كدام يك شهيد شدند؟
در حالي كه اصلاً انتظار نداشتند، آمدنشان را حدس بزنم، گفتند: برادرت موسي احمدي به شهادت رسيده است. موسي مسئول قايق موتوري در اروندرود بود، ولي براي دفاع از پاتك دشمن به كمك تكتيراندازها رفته و با تير مستقيم دشمن در فاو به شهادت رسيده بود.
منبع: درمانگران رزمنده، منتظر، رضا،1386، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب