گفت: يعني نداره، اسم اوليه و ژاپني من اينه. بعد از مسلمان شدنم نام سبا را براي خودم انتخاب كردم، نام شوهر ايراني من هم بابايي است، لذا سبا يامامورا يا بهتر بگم سبا بابايي هستم.
ازش پرسيد پس شما كه ژاپنيالاصل هستيد چطور مادر شهيد دفاع مقدسيد؟ گفت داستانش مفصله. خيلي خلاصه ميگم؛ قبل از انقلاب با حضور در كلاس درس آقاي بابايي كه تاجر ايراني و مقيم ژاپن بود، با اسلام آشنا شدم و به ايران آمدم.
چندين روز قبل از جنگ براي ديدن خانواده پدرم به ژاپن رفته بودم، وقتي جنگ شروع شد، تلاش كردم بيام ايران و كنار شوهر و فرزندانم باشم، پروازها قطع شده بود و آمدن به ايران بسيار مشكل. با سختي و در چند هفته و عبور از چند كشور خودمو به ايران رساندم، بعد رفتم در بسيج مسجد محلهمان با زنهاي ديگر وسايل براي كمك به رزمندگان آماده و بستهبندي ميكردم.
فرزند كوچكم محمد رفت جبهه و در غرب كشور ميجنگيد، نوزده سالش بود، در عمليات مسلمابنعقيل شركت كرد. بعد از شهادتش چه احساسي داشتيد؟ خوب يك مادر وقتي داغ فرزند ميبيند، تحملش خيلي سخته. چيزي كه اين داغ را آسان ميكند، دادن فرزند در راه خداست. ما ميتوانستيم با شروع جنگ همگي بريم ژاپن و راحت زندگي كنيم، ولي اگه همه ما هم ژاپن بوديم، براي شركت در دفاع از دين و قرآن و امام به ايران ميآمديم.
مدتي بعد از شهادت محمد (2 ماه بعد) نتيجه كنكور اعلام شد و ديديم پسرمان رشته مهندسي دانشگاه سراسري قبول شد. دلم سوخت ولي بلافاصله آرام شدم، چون ديدم تو امتحان الهي قبول شده و در بهشت جاي داره. محمد، عيد به ديدن خانواده شهدا رفت و به آنها ميگفت انشاءالله سال بعد شما در خانه ما جمع شويد. همين طور هم شد.
منبع: نردبان طنابی، آراسته، ناصر،1388، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب