من و منصوري با هم پرواز ميكرديم. از اصفهان همسفر بوديم. مأموريت ما اين بودكه هر روز از شهر مسجدسليمان، بالگرد خود را پُر از راكت كرده و در ماهشهر (محل استقرار هوانيروزيها) پياده كنيم.
دشمن تا نزديكي شادگان آمده بود و مردم آوارة بيابانها شده بودند. وضعيت خيلي بحراني بود و شايد تنها عامل بازدارنده و جلوگيري كنندة پيشروي دشمن، پروازهاي بكاو و بكش هوانيروز بود. به همين خاطر، رساندن مهمات (موشك) به آنها خيلي ضروري بود.
روز20/8/1359وقتي مهمات خود را كنار رودخانة جراحي پياده كرديم، سروان آسوار (امير فعلي) به طرف ما آمد و اعلام نمود كه امروز به مسجدسليمان برنگرديم. او در ادامه گفت: مأموريت امروز خيلي سنگين است و به كمك همة شما نياز داريم.
ما در آن ايّام سه نوع مأموريت داشتيم: اولي حمله به دشمن، كه با بالگردهاي كبرا انجام ميشد و دومي رساندن مهمات به يگانهاي درگير و سومين مأموريت، تخليه مجروحان و حتي مردم آوارة آبادان و اطراف بود كه در بيابانها آواره شده بودند.
خبرهاي بدي از پيشروي دشمن در شمال جادة آبادان ـ ماهشهر رسيده بود، به همين خاطر دو تيم آتش از هوانيروز در شمال و جنوب همين جاده عمل ميكردند.
به دستور فرمانده عمليات من و منصوري از هم جدا شديم و هركدام دركنار يكي از خلباناني كه به منطقه آشنا بودند قرارگرفتيم. من، همپرواز صابر اصفهاني شدم و منصوري با صفدري، همپرواز شدند. بلافاصله هر دو تيم به منطقة عملياتي پرواز كرديم. دشمن تا دندان مسلح به مقابله با ما پرداخت، ولي ما اعتنايي به آتش پُر حجمي كه با انواع سلاحها انجام ميشد، نداشتيم؛ چرا كه بايد جلو آنها را سد ميكرديم. در حين پرواز عموماً سكوت راديويي رعايت ميشد و تنها در مواقعي كه لازم بود، ليدر تيم راهنماييهاي لازم را انجام ميداد.
ناگهان اعلام كردند كه بالگرد منصوري و صفدري هدف گلولههاي دشمن قرارگرفته و درمنطقه عملياتي سقوط كرده است. ما بايد به كمك آنها ميرفتيم، ولي ليدر تيم اعلام كرد كه بالگرد كبرا توانسته با استفاده از امينونيشن باكس1، منصوري را كه مجروح شده از منطقه عملياتي خارج كند و درحال پرواز به طرف بيمارستان ماهشهر است. باتوجه به اينكه احتمال پيداكردن بيمارستان توسط بالگرد كبرا كم بود به ما اعلام كردندكه سريعاً خود را به بالاي بيمارستان رسانده و با پرواز بر روي بيمارستان، بالگرد كبرا را راهنمايي كنيم.
دقايقي بعد بالگرد كبرا، پيكر مجروح منصوري را به بيمارستان رساند؛ ولي قبل از آنكه فرصت مداوايي باشد او به فيض شهادت نايل آمد.
با شهادت منصوري احساس تنهايي عجيبي كردم؛ چرا كه باهم از اصفهان آمده بوديم. باهم، همپرواز بوديم و اصلاً سالها باهم دوستي داشتيم. از طرفي پيكر صفدري در منطقه عملياتي مانده بود. بايد براي تخليه پيكر او اقدامي ميكرديم.
صبح روز بعد من براي تخليه پيكر شهيد صفدري داوطلب شدم. يك تيم آتش براي پشتيباني ما به پرواز درآمد و درحالي كه دشمن، زمين و آسمان را به شدت به گلوله بسته بود دريك شرايط سخت و درحالي كه بالگردهاي كبرا، دشمن را مشغول كرده بودند، توانستيم پيكر پاك صفدري را كه مثل سرور و مولايش حضرت امام حسين (ع) سرش از تنش جدا شده بود از منطقه درگيري خارج كنيم. ازآن روز به بعد هميشه يك تنهايي گنگ وجود مرا فرا ميگرفت و وقتي اين تنهايي به اوج ميرسيد بهگلستان شهداي اصفهان ميرفتم و با شهيد صفدري و شهيد منصوري درد دل ميكردم .
منبع: خلبانان، پوربزرگ، علیرضا، 1385، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب