نميخواهم از كنار خانوادهام دور بشم1
گوشه هايي از شروع جنگ
فاميلاش از تهران و اهواز به خانوادهاش زنگ زدن، بهش ميگفتن كه يا بيا تهران يا بيا اهواز. اهواز هم زير گلوله و موشك و بمب و اين حرفها بود. خب تهران خیلی امنتر بود.
مرتب جواب ميداد، كه من همين جا هستم و نميآيم، برادرش كه تهران بودپ، گفت: اونجا تنهايي خواهر، بلند شو بيا تهران. گفت: من تنها نيستم و اينجا بچهام پيشم است و شوهر و فرزند ديگرم هم كنارم هستند. خيلي اصرار ميكردند. تقريباً ميشه گفت هفتهاي نبود كه باهاش در تماس نباشن در آبادان و به اين خانم بگن كه بيا تهران، يا اون برادرش كه در اهواز بود، بگه اقلاً بيا اهواز؛ و ايشون گوش نمي كرد، با اين توجيه كه من نميخوام از كنار خانوادهام دور بشم، تا اينكه خرمشهر آزاد شد.
وقتي خرمشهر آزاد شد، به چند تا آشنايي كه در آبادان داشت، گفت: من ميخوام جزو اولين كساني باشم كه برم خرمشهر. گفتند خب حالا بگذار يه مدتي بگذره. گفت: نه؛ و دست بچهاش رو گرفت و با همسايش كه يه وانتي داشت سوار وانت شد، و جزو اولين نفراتي بود كه رفت خرمشهر. وقتي از خرمشهر برگشت به آبادان با برادرش در تهران تماس گرفت، و گفت: ديدي بهت گفتم من نمي آيم تهران من ميخواستم كه اولين نفري باشم كه برم خرمشهر، سر مزار شوهر و فرزند شهيدم.
از اول جنگ وقتي خرمشهر اشغال شد توسط عراق، اين زن خرمشهري با بچهاي كه ازش مونده بود، مياد در آبادان و حاضر نميشه آبادان رو ترك كنه، هرچي بهش مي گفتن، ميگفت: من ميخوام كنار فرزند و شوهر شهيدم باشم كه خودم، كفنشون كردم و دفنشون كردم.
اينقدر نيومد تا خرمشهر آزاد شد و رفت در خرمشهر دنبال زندگيش و هر روز هم ميرفت كنار شوهر و فرزند شهيدش.
منبع: نردبان طنابی، آراسته، ناصر،1388، ایران سبز، تهران
1 . بيان خاطره در جمع دانشجويان دانشگاه افسري امام علي(ع)، سال 1385.
انتهای مطلب