از جمله خصوصیات استاد فلاحی، پایبندی و تعهد به فرائض دینی مانند روزه و نماز اول وقت بود. از جنبۀ اخلاقی و تقوا نیز برای همۀ همکاران، حتی شاگردان خارجی، محترم بود. به علت رعایت جنبههای مذهبی و دینی در آن سالها، شغل فرماندهی به وی داده نشد، اما از دانش نظامی وی در بالاترین مراتب بهرهبرداری میشد.
شهید فلاحی فردی وطندوست بود و جملۀ «حُبُّ الوَطن مِنَ الایمانِ» را تکرار و تأکید میکرد و همیشه میگفت: «خدمت به ملّت و میهن عبادت است.»
استاد فلاحی علاوه بر تدریس، با سخنرانی در مورد مسائل جهانی و منطقهای برای کلیۀ دانشجویان، آنان را نسبت به مسائل روز نظامی ارتشهای جهان آگاه میساخت. نه تنها همۀ افسرانی که در مدت سالهای1350 تا 1357 دورۀ دانشگاه جنگ را میگذراندند به شهید فلاحی مدیون هستند، بلکه کل ارتش به خدمات آموزشی ایشان مدیون است. او دانشجویانی را آموزش داد و هدایت نمود که سالها بعد در دفاع هشت ساله، طراح عملیاتهای بزرگی بودند.
کار و کوشش خستگیناپذیر شهید فلاحی در همان سالها، نشانۀ اخلاص و فداکاریَش بود. از ساعت6 صبح تا10 شب یا به تدریس اشتغال داشت و یا به تهیۀ کتاب و جزوات آموزشی مشغول بود. در هر حال، آثار تلاش و زحمات مداوم سرلشکر فلاحی در هشت سال دفاع مقدس تجلی و تبلور یافت.
تدبیر به موقع
سرتیب2 زین العابدین مرادی
فروردینماه سال1359 به اتفاق گردان135 هوابرد که فرماندهی آن بر عهدۀ من بود، از شیراز حرکت کردیم و به کرمانشاه رسیدیم. چون مسیر کرمانشاه ـ سنندج در کنترل گروههای ضدانقلابی بود، با ستون نظامی به سوی سنندج اعزام شدیم.
مقصد گردان ما، شهر سردشت بود. طبق دستور از مقامات نیروی زمینی، ستون اعزامی حق درگیری در طول مسیر را نداشت. نیروی انتظامی در آن ایام، خلع سلاح و از شهر خارج شده بودند و فقط تیپ1 لشکر28 به فرماندهی سرهنگ ایرج نصرتزاده در پادگان سنندج حضور داشت.
تنها کسی که در شهر، بدون هیچ ترسی رفت و آمد میکرد و تنها نقطۀ قوت لشکر28 بود، شهید نصرتزاد بود. هنگامی که گردان ما به شکل یک ستون نظامی وارد شهر سنندج شد، نصرتزاد به استقبال ما آمد. ستون نظامی به سمت پادگان به وسیلۀ ایشان هدایت شد.
پس از حدود دو ساعت که در محاصرۀ گروههای ضدانقلاب بودیم و در برابر چشمان آنان، در حالی که اسلحههای خود را به سمت ما نشانه گرفته بودند، مجبور شدیم با دستور شهید نصرتزاد به فرودگاه سنندج تغییر مسیر بدهیم.
پس از اقامت در فرودگاه برای آنکه تأخیری در حرکت ما به سوی سردشت ایجاد نشود، با شهید نصرتزاد جادهای را از کنار شهر سنندج شناسایی کردیم و صبح روز بعد، ساعت0300 بامداد از همان مسیر، سنندج را ترک کردیم و حدود ساعت1230 به روستای باباریز، واقع در جادۀ سنندج ـ سقز، رسیدیم. در آنجا بود که مهاجمان مسلح مانع حرکت ما به سمت سقز شدند.
طرح آنها این بود که تا آنجا با ما کاری نداشته باشند. اما در روستای باباریز با کمین آنان مواجه شدیم. ضمن آنکه به اهالی روستا نیز دستور داده بودند حرکت ستون را دچار بینظمی و کندی و تأخیر نمایند، تا در این فاصله، آرایش خود را در آن سوی رودخانهای که از روستا میگذشت، کامل کنند.
بدین ترتیب، در ساعت 1300 بعدازظهر، در آن طرف باباریز با مهاجمان مسلح درگیر شدیم. این درگیری تا ساعت1800 ادامه یافت و ما در آن ساعت از کمین دشمن رها شدیم. دو ساعت قبل از پایان درگیری، یعنی ساعت1600، شهید نصرتزاد با چند تن از سربازانش خود را به افراد ستون ما رساند.
مهاجمان لباس سربازی به تن داشتند. بنابراین، تشخیص سربازان ستون با افراد دشمن برای شهید نصرتزاد ممکن نبود. او خود را به بالای تپهای رسانده بود، که گروهی از آنان با لباس سربازی علیه نیروهای ما تیراندازی میکردند؛ اما با دیدن شهید نصرتزاد طوری وانمود میکنند که از سربازان خودی هستند.
هنگامی که شهید نصرتزاد به نزدیکی آنها میرسید، به سمت وی تیراندازی و او را مجروح میکنند. بلافاصله به سربازان خود دستور میدهد که آنان آنجا را ترک کنند، اما خودش از حرکت باز میماند.
افراد مسلح منافق خود را به شهید نصرتزاد میرسانند و از او میخواهند که وصیت خود را بنویسد. شهید نصرتزاد که قدرت هرگونه دفاع از او سلب شده بود، وصیتی مختصر مینویسد و با بیسیم نیز آخرین پیام خود را به نیروهای نظامی اعلام میکند.
در آن ساعت، ما از شهادت یا اسارت او اطلاعی نداشتیم؛ اما پس از رهایی از کمین مهاجمان، حرکت خود را ادامه دادیم و در سد قشلاق، نرسیده به گردنۀ جادل سقز به سنندج توقف کرده و شب را در آنجا گذراندیم. صبح روز بعد یک بالگرد در محل تجمع گردان ما به زمین نشست. تیمسار خزاعی، جانشین فرماندۀ نیروی زمینی از سوی تیمسار فلاحی، فرماندۀ نیروی زمینی، به ما ابلاغ کرد که چون پادگان سنندج در خطر سقوط قرار دارد، به پادگان سنندج عزیمت کنیم.
بدین ترتیب، در آن روز ما خودمان را به پادگان سنندج رساندیم و متوجه شدیم که در شهر جشن و سرور برقرار است. وقتی علت آن را پرسیدیم پاسخ دادند: «چون نصرتزاد شهید شده و از آنجایی که او برای لشکر28 نقطۀ قوت و قدرت در برابر اشرار بود، گروهکهای مخالف جشن و پایکوبی به راه انداختهاند.»
آنها به این امید که با شهادت نصرتزاد پادگان سنندج هم سقوط خواهد کرد، خود را برای تهاجم همهجانبه به پادگان آماده میکردند. غافل از آنکه دستور و تدبیر بموقع تیمسار فلاحی اهداف شوم آنان را ناکام ساخت، ضمن آنکه ما هم پس از دفع خطر از جانب گروهکها به سوی سردشت حرکت کردیم.
اولین حمله
سرتیب2 بازنشسته، عبدالحسین مفید
در روزهای اول جنگ، چهار ستاد عملیاتی برای نظارت و طرحریزی دفاعی و آفندی وجود داشت: لشکر92، ستاد نیروهای نامنظم دکتر چمران، سپاه پاسداران اهواز و ستاد نیروهای مردمی و پشتیبانیکننده در استانداری اهواز و علاوه بر این ستادها، ستاد نمایندۀ امام خمینی(ره) که در آن زمان به عهدۀ آیتالله خامنهای بود، در اهواز تشکیل شده بود و همۀ این ستادها درصدد بودند کاری انجام بدهند که نتیجۀ بار سنگین این برنامهریزیها از نظر پشتیبانی تسلیحاتی، آتش توپخانه و تأمین یگانهای رزمی لشکر92 را تحت فشار قرار میداد.
آثار خواستهها و توقعات و عوارض ناشی از این فشارهای روحی را نیز بیش از هرکس بایستی تیمسار فلاحی به عنوان ارشدترین مقام نظامی تحمل میکرد. از سوی دیگر، او با دانش نظامی وسیع و با آن تعهد و ایمانی که داشت، از حضور ارتش عراق در خاک ایران و تلاش نیروهای عراقی برای تصرف خرمشهر و آبادان نیز بیش از دیگران تحت عذاب روحی بود.
بی سر و سامانی یگانهای نیروی زمینی پس از انقلاب اسلامی و عدم توانایی یگانهای موجود به سبب برتری ارتش عراق در همۀ ابعاد سازمانی و لجستیکی و تجهیزات، در برابر هجوم گستردۀ عراق به شکل دیگری تیمسار فلاحی را عذاب میداد. ضمن اینکه او تحت فشار افکار عمومی هم بود و مردم از ارتش ایران توقع داشتند در هر حال ماشین جنگی عراقی را از کار بیندازد.
تیمسار فلاحی تحت فشار افکار عمومی و از طرفی، اتخاذ گسترش مناسب توسط لشکر92 زرهی، بر اساس شناخت استعداد دشمن در منطقه، دستور اولین حملۀ نظامی را در تاریخ 16/7/59 به تیپ1 لشکر92 اعلام کرد. نتیجۀ این حمله 35 شهید و126 مجروح بود. سرگرد قاسمی، فرماندۀ تانک نیز در این عملیات به شهادت رسید. در نتیجۀ این حمله، ضمن شناخت استعداد دشمن در منطقه و گسترش یگانها در خطوط مناسب پدافندی، پنج کیلومتر از خاک کشورمان از اشغال نیروی متجاوز عراقی آزاد شد.
چند روز پس از این تک محدود به دستور تیمسار فلاحی، چند دستگاه تانک ام47 را که برای بازسازی به کارخانههای مسجد سلیمان منتقل شده بود، به منطقۀ ماهشهر آوردند، تا برای جلوگیری از سقوط جزیرۀ آبادان از آنان استفاده شود. تانکها در حال تغییر مکان بودند که تیمسار فلاحی متوجه شد، خدمۀ تانکهای چیفتن در اهواز تخصص استفاده از این تانکها را ندارند.
پس از بررسی مشخص شد که پرسنل آموزشدیدۀ این تانکها به تربتجام یا مرند منتقل شدهاند. این پرسنل از شهرهای مزبور فراخوانده شدند و پس از حضور آنان به ستاد لشکر92، که در محل صنایع چوپ اهواز، جادۀ فرودگاه بود، تیمسار فلاحی به من دستور داد که از آنان پذیرایی کنم. پس از ابلاغ مأموریت و آگاهی آنان از جزئیات امور به ماهشهر اعزام شدند.
یگان تازهتأسیس تانک ام47 بدون فرمانده بود. در همان ایام، یک سرگرد زرهی از شیراز به اهواز آمد تا خود را به تیپ37 زرهی معرفی کند. تیمسار فلاحی از وی خواست که به ماهشهر عزیمت نماید و فرماندهی یگان تانک را به عهده بگیرد.
یگان جدید تانک با گردان144 پیاده به فرماندهی سرگرد شاهینراد، سرتیپ فعلی، در تاریخ 3 آبان59 در منطقۀ جادۀ ماهشهر ـ آبادان اقدام به تک کردند. نتیجۀ این حمله از دست دادن 15 تانک ام47، 9 شهید، 54 مجروح و 147 نفر مفقودالاثر از گردان144 بود. این نبرد با حضور تیمسار فلاحی اجرا شد. در هر حال، برای واکنش در برابر ارتش متجاوز بایستی کاری صورت میگرفت و در روزهای اول جنگ، استعداد نیروهای نظامی همین بود، در حالی که ما نیاز به یگانهای عملیاتی و پرتوان داشتیم.
هر چند که تیمسار فلاحی با اراده و مدیریت و فداکاری و تلاش شبانه روزیَش بالأخره توان رزمی یگانها را به طوری آماده کرد که نیروهای ایرانی از عملیات ثامنالائمه به بعد ابتکار عمل را به دست گرفتند، اما در روزهای اول، تحمل چنین شکستهایی بسیار سخت بود.
منبع: حسینیا، احمد(1380)، امیر خستگی ناپذیر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
انتهای مطلب