يك روز كه ستوانيار هاشمزاده به محل استقرار ما در «كوكتپه» در نزديكي مهاباد آمد، با مشاهده زباله و آشغال در نزديكي چادرها عصباني شد و به همه دستور داد تفنگها را توي چادرها بگذارند و آشغالها را جمع كنند.
من و تعدادي ديگر از سربازان ابتدا به دستور او اعتراض كرديم و گفتيم ما به عنوان سرباز و براي جنگ كردن به جبهه آمدهايم، نه جمع كردن زباله، اما جناب هاشمزاده برخلاف هميشه از اعتراض ما به شدت عصباني شد و با قابليتي كه داشت ما را براي نظافت محدوده استقرارمان وادار كرد. بعد هم آن قدر آن جا ايستاد كه كار ما تمام شد و زبالهها را در محلي دورتر از چادرها آتش زديم.
چند روزي از اين ماجرا گذشت و من هنوز از ضدحالي كه ستوانيار به ما زده بود، دلخور بودم. اين دلخوري و ناراحتي به حدي بود كه بچهها متوجه آن شده بودند و هرازگاهي درباره علت آن از من سوال ميكردند. يك بار هم كه با سرگروهبانمان درباره وضعيت منطقه صحبت ميكردم، او در خلال صحبتهايمان علت ناراحتي من را سوال كرد. من هم ماجراي آن روز و برخورد ستوانيار براي جمع كردن زبالهها را تعريف كردم.
بعد از درددلهاي من سرگروهبان لبخندي زد و گفت:
– يكي از بهترين دوستان ستوانيار هاشمزاده چند وقت پيش بهخاطر بيماري واگيردار در جبهه فوت كرده، او هم از ترس اينكه ما به دليل وضعيت بهداشتي منطقه دچار بيماري شويم، اين قدر به بهداشت اهميت ميدهد و در اين زمينه اصلا كوتاه نميآيد.
بعد ادامه داد كه او هميشه با علاقه فروان از سربازها صحبت ميكند و آنها را مثل بچههاي خودش ميداند.
با شنيدن حرفهاي سرگروهبان متوجه اشتباه خود و قضاوت عجولانهام شدم، زيرا تا آن روز فكر ميكردم هدف ستوانيارم فقط زورگويي و دستور دادن است، اما حالا فهميدم او به فكر سلامتي ما و نظافت محل استقرار سربازان بود. به خاطر همين با تعدادي از سربازان ديگر نزد فرمانده رفتيم و از او معذرت خواهي كرديم.
تاريخ حادثه: تير62
پانوشته ها:
1.سرباز وظيفه عليرضا برهاني فكوري؛ جمعي لشكر 23 نوهد
منبع: سرباز و خاطرات دفاع مقدس،صدیقی، سیامک،1388، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب