(3)زير گلوله يكصدوسي ميليمتري1
ما در قرارگاه در زير گلوله باران دشمن بوديم. در شمالغرب2 وقت نماز بود؛ شهيد صياد به عنوان امام جماعت ايستاد، ما هم پشت سرش ايستاديم به نماز خواندن. بچههاي بسيج و سپاه و ارتش و جهاد همه به او اقتدا كرده بوديم. رکعت دوم نماز يک صداي مهيبي اومد که همون موقع تصور ما اين بود که بمب افتاد رو سنگر (البته ساعتي بعد متوجه شديم يک گلوله 130 به گوشه شمال سنگر اصابت کرد). يک صداي بسيار مهيبي و گرد و خاک، من که از بقيه دست و پا چلفتيتر بودم اقلاً توي جاي خودم درازکش کردم (خوابيدم).
بعضيها که از من زرنگتر بودند تونستن از در سنگر هم برن بيرون، موقعي که بمب خورد. بعد از چند لحظه که دود و گرد و خاک و سر و صدا فروکش کرد هرکس خودش رو پيدا کرد که به حمدا… کسي طوري نشده بود و 2 يا 3 نفر مجروح سرپايي بودند. ته سنگر نشست کرده بود. گلوله خورده بود دقيقاً روي تراورس گوشه شمالي سنگر و بعد همه گشتيم دنبال صياد. چون همه پخش شده بوديم پيش خودم گفتم اون هم يه طرفي رفته. بعد متوجه شديم ديديم که يک تراورس از زير سنگر جدا شده و تقريباً يکي دو سانتي سر شهيد صياد و ايستاده و ديگه نيومده بود پايينتر و گير کرده بود به گوشه سنگر و روي سر شهيد پر از خاک بود.
صياد در حالت قنوت بود و نمازش رو نشكسته بود و خاکها و شنريزههاي سنگر توي دست صيادشيرازي بود و داشت نماز ميخوند. ما همه از خودمون خجالت کشيديم، البته ما کار خلاف شرع نکرديم توي آن شرايط، ميتوانستيم نمازمون رو بشكنيم. نمي شد ايستاد، ولي اون نشکست و بعد همه دورش حلقه زدن که تو چطور نمازت رو نشکستي؟
پاسخش اين بود که من يکي از آرزوهام اين بود که در جبهه يا در مقابل گلوله مستقيم دشمن به فيض شهادت برسم يا در حال نماز خواندن. فکر ميکردم دارم به آرزوم مي رسم. آدمي که داره به آرزوش ميرسه مسير رو قطع نميکنه.
گفتم خدا کنه که توي اين حال نماز از دنيا برم. که آن موقع شهادت نصيبش نشد و قسمتش اين بود كه بعد از جنگ هم خدماتي به اين نظام مقدس ارائه بده و بعد با گلوله مستقيم نفاق و آنگونه مظلومانه به فيض شهادت نائل بشه. روحش شاد و با امام شهدا و شهيدان كربلا محشور بشود انشاءالله.
منبع: نردبان طنابی، آراسته، ناصر،1388، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب