– هواپيما، هواپيما
و بعد بلافاصله پريد توي سنگر.
وقت آن بود كه من هم تجربيات دوران آموزش مقدماتيام را به تجربه درآورم. به خاطر همين در وهله اول سعي كردم بر خودم مسلط شوم و آرامشم را حفظ كنم. بعد من هم پشت سر دوستم به حالت درازكش و دهان باز پريدم توي سنگر و انگشت شستم را توي گوشهايم گذاشتم.
هر دو تاي ما در وضعيت درازكش بوديم كه ناگهان تمام سنگر به شدت شروع كرد به تكان خوردن و لرزيدن. بعد هم خاك و گرد و غبار از سقف و ديوارهاي آن پخش شد روي سرمان. شدت لرزش و تكانها به حدي بود كه ما مطمئن شديم محل اصابت بمب تا سنگر ما بيش از هفتاد قدم نبوده است.
صداي چند انفجار ديگر هم بلند شد و بعد انگار كه هواپيما دور شده باشد، سر و صداي غرش هواپيما كم شد و از ما فاصله گرفت.
حدود يك دقيقه بعد من و آن سرباز ديگر از توي سنگر بيرون آمديم و ديديم بخشي از كوههاي اطراف و چند نقطه ديگر آتش گرفته است و هنوز انعكاس صداي انفجار از دوردستها شنيده ميشود. دور تا دور ما را هم مجروحها و شهدا گرفته بودند و صداي آژير آمبولانسها يك لحظه هم قطع نميشد.
تلفات بسيار زيادي به نيروهاي ما وارد شده بود كه همه ما را به شدت متأثر كرد، اما آن چه اين قضيه يعني شناسايي بسيار راحت محل استقرار يگان ما از سوي هواپيماهاي عراقي را تأسفبارتر ميكرد، بيتوجهي و سهلانگاري به ظاهر جزئي نيروهاي ما در تخليه مناسب زبالهها بود؛ برخي از سربازها بعد از خوردن كمپوت يا كنسرو، قوطي آن را همين طوري و بدون قرار دادن آنها در نايلون در اطراف سنگرها پرت كرده بودند. اين قوطيها در زير تابش خورشيد برق ميزده و توجه گشتيها و خلبانهاي عراقي را جلب كرده بود. به همين دليل آنها خيلي راحت مواضع ما را شناسايي كردند، سنگرهاي ما را مورد هدف قرار دادند و تعداد زيادي از نيروها و تجهيزات ما را نابود كردند.
تاريخ حادثه: 17/12/61 سومار
پانوشته ها:
1.سرباز وظيفه محمدرضا مذهب تعالي؛ جمعي لشكر81
منبع: سرباز و خاطرات دفاع مقدس،صدیقی، سیامک،1388، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب