به همراه تعدادي از دوستان، براي ديدنش به آسايشگاه رفتيم. او با ديدن ما خيلي خوشحال شد. از اوضاع زندگي اش و اينكه چگونه امرار معاش مي كند، پرسيديم، گفت:
ـ همسر و دخترم دريك اتاق اجاره اي در سه راه آذري زندگي مي كنند و من فقط روزهاي پنج شنبه و جمعه براي ديدن آنها به منزل مي روم. براي اينكه وضع مالي مناسبي نداريم. خودم را به آسايشگاه انتقال داده ام. همسرم در بيرون از خانه كار مي كند و پول بخور و نميري كه به دست مي آورد خرج خودش و بچه مي كند.
از او خواستم مشكلاتش را درنامه اي بنويسد تا به عرض تيمسار ستاري برسانم. نامه را نوشت و آن را ازطريق دفتر فرماندهي به تيمسار رساندم.
تيمسار ستاري نامه را خوانده بود و درعصر اولين پنج شنبه كه او دركنار خانواده اش بود، به منزل آنها رفت و از نزديك با وضع زندگي شان آشنا شد.
تيمسار همان روز، يك سكه بهار آزادي به فرزند او هديه كرد و مبلغ صد هزار تومان هم وام بلاعوض دراختيارش گذارد. چند روز بعد، دستور دادند خانه اي سازماني در مهرآباد براي اين خانواده در نظرگرفتند و مقداري هم وسايل زندگي به آنان كمك كردند.
انتهای مطلب