كوزهاى از بحر معناى ولا |
تشنه مثل يك دل بىادعا |
گفتگويى از تمناى وصال |
صحبتى از آرزوهاى محال؟! |
واگذارم اين همه دلواپسى |
اين غم و اين هاى و هاى بىكسى |
بال مىخواهم دوباره بال عشق |
حال مىخواهم دوباره حال عشق |
تا دوباره آسمان را طى كنم |
ناقه ناصالحم را پى كنم؟ |
منور خاطرات |
|
|
جهان آفرين سپهر بلند |
حى قادر و خارج از چون و چند |
|
جهان آفريدى به يك لحظه دم |
تفاوت ندارد بر او بيش و كم |
|
جهان با همه فر و نيكى و مهر |
زمين و مه و اختران و سپهر |
|
ز درياى بىساحل و قعر آب |
ز خورشيد گيتى فروز و شهاب |
|
ز كيهان بىحد و بىانتها |
ز مور و ز ماهى ز مرغ و گيا |
|
ز جنبنده و ساكن و هرچه هست |
فراز و نشيب و بلندى و پست |
|
همه تحت فرمان نظم اندو راه |
ز اوج فلك تا به ژرفاى چاه |
|
چو نظمى بود ناظمى بايدش |
وجودى چو شد خالقى بايدش |
|
جهان از تو دارد زهر سونشان |
تو اى آفريننده بىنشان |
|
ندانم چهاى و كجايى نهان |
نباشى اسير مكان و زمان |
|
نداند كس آن راز بنهفته چيست |
پس پرده چشم بيننده كيست؟ |
|
و يا آنكه گويد سخن از زبان |
كه هست و كجا باشدش در نهان |
|
چسان او سخن بر زبان راندام |
ز بيهوده گويى زيان زايدام |
|
و يا بشنود آنكه آهنگ كيست؟! |
كه گه از غم و گه ز شوقش گريست |
|
كه است آنكه گردد سبك چون عقاب |
به پرواز آيد به هنگام خواب |
|
به گل از كجا اين همه رنگ و بوست |
نواى خوش بلبلان از چه روست |
|
كه بنهاده اين شور در كارشان |
همه نغمه خوش به منقارشان |
|
كه پرواز را مست و مفتون نمود |
كه از شوق آتش دلش خون نمود |
|
شكوفان چسان شاخ خشگين شود |
تن مرده خاك مشكين شود |
|
به هر كوره گر آهن دل بتافت |
ولى پاسخى بهر پرسش نيافت |
|
به جز ذات زيباى پروردگار |
كه از او مقرر شد ابناى كار |
|
چه خوش پير فرزانه رادمرد |
به شه نامهاش اين چنين ياد كرد |
|
جهان را بلندى و پستى تويى |
ندانم چهيى هرچه هستى تويى؟! |
منبع: معبر آسمان، افشار تویسرکانی، صالح، 1388، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب