ساعت چهار بعد از ظهر يكي از روزهاي آبان ماه بود و من مشغول تعمير و تميز كردن يكي از جيپهاي پادگان بودم. در همين حين صداي درگيري دو نفر از سربازان لشكر 77 خراسان هم از فاصلهاي دور به گوشم ميرسيد. اين بگو مگوها و درگيريها در منطقه جنگي به دليل شرايط غيرطبيعي موجود و فشارهاي روحي به سربازان چندان غير طبيعي نيست و هر از گاهي پيش ميآيد، اما معمولاً خيلي زود با واسطه بقيه سربازان ختم به خير ميشود و طرفين دعوا همه چيز را فراموش ميكنند. به خاطر همين من هم بيخيال ماجرا شدم و داشتم به كارم ادامه ميدادم كه يكدفعه صداي شليك چند گلوله مرا سرجايم ميخكوب كرد. اول فكر كردم يكي ازسربازان براي تهديد ديگري چند تير هوايي شليك كرده، اما وقتي برگشتم و عدهاي را ديدم كه دارند با سرعت و دستپاچه به اين طرف و آن طرف ميدوند، فهميدم ماجرا جدي است. به خاطر همين در حالي كه هول كرده بودم، بياختيار شروع كردم به دويدن و خودم را به محل حادثه رساندم.
سربازاني كه در محل بودند دائم همهمه ميكردند و از شليك ناگهاني يك سرباز به سمت سرباز ديگر حرف ميزدند. توي اين گير و دار پزشكيار پادگان هم خودش را رساند و بعد از كنار زدن جمعيت شروع كرد به معاينه سرباز تير خورده. بعد از چند لحظه هم سرش را بالا آورد و گفت:
– اگر او را همين الان به بيمارستان نرسانيم زنده نميماند.
پزشكيار در حالي كه حرف ميزد مداواي اوليهاش را هم براي بهبود سرباز مجروح آغاز كرده بود.
از طرف ديگر با تاريك شدن هوا به دليل احتمال كمين كوملهها قانون منع عبور و مرور اجرا ميشد و هيچ ماشيني حق نداشت بعد از ساعت پنج بعد از ظهر پادگان را ترك كند. به همين دليل راننده آمبولانس كه اسمش خسرو سيمجو بود از انتقال مجروح به بيمارستان خودداري كرد و دائم از كمين نيروهاي ضد انقلاب حرف ميزد. اما با دستور مستقيم فرمانده پادگان بالاخره كوتاه آمد و آمبولانس را راه انداخت.
سيمجو به شوخي از همه حلاليت ميخواست و با اكراه از پادگان خارج شد. اما هنوز يك كيلومتري دور نشده بود كه كوملهها عقب و جلوي آمبولانس را به رگبار بستند.
انعكاس صداي رگبار توي كوهها و تپههاي اطراف پيچيد و سربازان پادگان را توي بهت وحشتناكي فرو برد. همه هاج و واج و مردد مانده بوديم كه فرمانده پادگان بلافاصله دست به كار شد و دستور اعزام نيرو به سمت آمبولانس را داد.
با دستور فرمانده بچهها خيلي زود آماده شدند و راه افتادند. چند دقيقه بعد وقتي همين طور توي جاده پيش ميرفتيم ناگهان به آمبولانس رسيديم كه كوملهها آن را آتش زده بودند و داشت توي شعلههاي آتش ميسوخت. بچهها خيلي زود آمبولانس را خاموش كردند و با بررسي آن مشخص شد كسي توي آن نبوده و احتمالاً كوملهها همه سرنشينان آن را به اسارت گرفتهاند.
وقتي موضوع به اطلاع فرمانده پادگان رسيد، او بعد از صلاح و مشورت با اطرافيان شبانه توي يك جيپ نشست و به سمت پسوه راه افتاد. بعد با بلندگوهاي قوي اعلام كرد كه اگر تا فردا صبح گروگانها آزاد نشوند، دست به اقدام متقابل ميزند.
با تهديد فرمانده هنوز هوا روشن نشده بود كه كوملهها هر دو سرنشين آمبولانس و آن سرباز مجروح را آزاد كردند.
تاريخ حادثه: 10/8/62
چه حالي داشت، شبها خط شكستن ميان هور در قايق شكستن
شكوهي داشت بر پيشاني خويش نوار يا رسول الله(ص) بستن
پانوشته ها:
1. سرباز وظیفه صادق فرقان طریقه؛ جمعی لشکر 23 پیاده نیروهای ویژه هوابرد «نوهد»
منبع: سرباز و خاطرات دفاع مقدس،صدیقی، سیامک،1388، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب