همان روز سیزدهم بهمن، چند نفر ارتشی آمدند و خودشان را به کمیتة استقبال معرفی کردند؛ سید موسی نامجوی، یوسف کلاهدوز و حسن اقاربپرست و چند افسر دیگر. آنجا جلسهای تشکیل دادند و کمیتة نظامی انقلاب تشکیل شد. محمد منتظری هم که عضو این کمیته بود، پیگیر جلسات بعدی بود و جلسات در خانهای در خیابان ایران تشکیل میشد. توی جلسات دربارة وضعیت ارتش صحبت میکردند؛ دربارة احتمال کودتا و این که اگر اتفاق بیفتد چه میتوان کرد، همینطور دربارة خلع سلاح ارتش.
یکی از بحثهای مهم کمیتة نظامی، بحث انحلال ارتش بود که بعد از 22 بهمن پیش آمد. عدهای اصرار داشتند که ارتش باید منحل شود و یک نیروی نظامی جدید انقلابی جای آن را بگیرد. کمیتة نظامی با شناختی که از بدنة ارتش داشت، استدلال میکرد که ارتش با یک مرحله پاکسازی میتواند ارتشی انقلابی و متعهد باشد. در مجموع امام هم نظرش بر این بود که ارتش حفظ شود. بعد کمکم صحبت تشکیل یک نیروی مستقل نظامی دیگر شد که پاسدار انقلاب باشد.
21 بهمن، خلع سلاح تانکها
بیستویکم بهمن کودتای نظامی در حال شکلگیری بود. تعداد زیادی تانک چیفتن را به پادگان لویزان انتقال داده بودند. تانکها را کنار هم در ده ردیف چیده بودند و خدمه داشتند آنها را تجهیز و مسلح میکردند. ارتش میخواست مردم را زیر گلولة توپ و تانک قتل عام کند. برنامة کودتای نظامی قطعی بود. هدفها مشخص شده بودند؛ رادیو و تلویزیون، مجلس، محل اسکان امام در مدرسة علوی، فرودگاه مهرآباد، راهآهن و ساختمان مرکزی مخابرات در میدان توپخانه. میخواست کاری کند اما فرصت کوتاه بود. افسر کشیک را پیدا کرد و پستش را تحویل گرفت. آن موقع ترس از حملة مردم به پادگانها در دل افسرها و نگهبانها وجود داشت. یوسف به افسر کشیک گفت از نظر روحی کاملاً آماده است و حاضر است آن شب تا صبح جای او بماند. افسر کشیک قبول کرد و رفت.
شهر شلوغ بود و گهگاه صدای تیراندازی میآمد. دودِ لاستیکهای آتش زده از نقاط مختلف شهر به هوا برخاسته و ستونهای سیاه رنگی روی سطح شهر ایجاد کرده بود. یوسف پادگان را دور زد. به خیابان اصلی رفت و از پادگان فاصله گرفت. خیابان خلوت بود. کمتر جنبندهای اطراف پادگان دیده میشد. گاهی پشت سرش را نگاه میکرد و اطرافش را میپایید. توی کوچهای مردی را دید که به خانهاش میرفت. صدایش زد و از اوضاع و احوال شهر پرسید. مرد لباس نظامی یوسف را برانداز کرد. به خودش جرأت داد و گفت: «شهر دست مردم است. فکر نمیکنم کاری از دست ارتش ساخته باشد و به خانهاش رفت. تصور کشتار مردم با تانکها یوسف را آزار میداد. از کوچه بیرون آمد و کمی پایینتر کیوسک تلفن پیدا کرد. به شمارة یکی از افسران مورد اعتمادش زنگ زد. افسر گوشی را برداشت. یوسف طرح کودتای فردا را به او گفت. از او خواست هر چه زودتر خودش را به مدرسة علوی برساند و موضوع را به دفتر امام گزارش دهد. گفت: اگر فردا حکومت نظامی اعلام شد، بداند که برنامة کشتار مردم قطعی است.
گوشی را گذاشت و به پادگان برگشت. نگهبان محوطه را میپایید. دور که شد، یوسف از یکی از تانکها بالا رفت. دریچه را آهسته باز کرد و رفت توی تانک. چراغقوه را روشن کرد. نور انداخت. گلولههای چیده شده در مخزن مهمات برق میزدند. نور چراغ را به دریچة لولة تانک انداخت. دریچه را باز کرد و آهسته سوزن شلیک را بیرون کشید. سوزن را توی جیبش گذاشت. بزرگ بود. میخواست از تانک بیرون بیاید که حساب تعداد تانکها را کرد. با این همه سوزن تانک چه میخواست بکند؟ زیر صندلی خدمه جایی پیدا کرد و سوزن را در حفرهای زیر صندلی مخفی کرد. سراغ تانک بعدی رفت. یکی پس از دیگری. تا صبح طول کشید. سپیده که زد چشمهای یوسف سرخ بود. دور تا دور پادگان به نگهبانها سرکشی کرد. از بالای برجک نگهبانی به ردیف تانکهای خاموش نگاه کرد. احساس خوبی داشت.
اخبارِ ساعت 14 اعلام کرد؛ حکومت نظامی برقرار است و شروع حکومت نظامی از ساعت نُه شب به ساعت چهارونیم بعدازظهر تغییر کرده. در اطلاعیه آمده بود به شدت با کسانی که در این ساعت در خیابانها حضور داشته باشند، برخورد خواهد شد.
شب گذشته شخص ناشناسی به مدرسة علوی مراجعه و خودش را یکی از افسران ارتش معرفی کرده بود. توی مدرسه یوسف فروتن را پیدا کرد و کنار کشید و گفت: «من یکی از افسران ارتش هستم. خبر بسیار مهم و محرمانهای دارم که باید به حضرت آقا بدهم.»
امام اینجا نشستهاند و با مردم ملاقات میکنند ولی خبر ندارید که برنامه گذاشتهاند، میخواهند کشتار کنند، میخواهند ظرف 24 ساعت همة سران نهضت را بگیرند، شما نمیدانید. از توی پادگان لویزان به من خبر دادهاند. بروید به امام بگویید اگر حکومت نظامی مطلق اعلام کردند، قطعاً بدانید میخواهند کشتار کنند. از لویزان همهجا را میزنند.
روز بعد رادیو که خبر تغییر ساعت حکومت نظامی را اعلام کرد، اطرافیان امام یاد حرف افسر ارتش افتادند. منتظر بودند؛ امام چه دستوری میدهد. امام فرمانی داد که کسی انتظارش را نداشت: «اعلامیة امروز حکومت نظامی خدعه و خلاف شرع است. به هیچ وجه به آن اعتنا نکنید. هراسی به خود راه ندهید که به خواست خداوند متعال، حق پیروز است.»
توی پادگان لویزان، تانکها را یکییکی روشن کردند و از در پادگان، پشت سر هم بیرون بردند. یوسف به آنهایی که میشناخت، گفته بود به هیچ وجه آسیبی به مردم نرسانند. ابتدا مردم با حرکت تانکها عقبنشینی کردند. اما بعد عدهای به تانکها حمله کردند و توانستند آنها را آتش بزنند. هیچ گلولهای از تانکها شلیک نمیشد. در واقع هیچ تانکی قادر به شلیک نبود و قبلاً خلع سلاح شده بود. مردم جلو رفتند و خدمة تانکها سریع پیاده شدند. بعضیها فرار کردند و بعضیها به مردم پیوستند.
منبع : کلاهدوز، حامد، مژههای سوخته، 1390، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران
انتهای مطلب