نیازمندیها و کمبودهای یگانهای مستقر در شوش را تهیه کردیم و تحویل دادیم و یک روز هم با آنها کار کردیم که مواضع مناسبی را اشغال کردند و روحیه گرفتند و تقریباً برای ادامه مأموریت آمادگی پیدا کردند. و واحدی هم که با خودمان آورده بودیم گردان 131 بود، به این واحد هم مأموریت داده شد که در ساحل شرقی کرخه، در اطراف جسر نادری مستقر بشود و اگر دشمن شبانه خواست از رودخانه عبور کند ، جلویش را بگیرند و کمکی باشد برای تیپ 2 دزفول و گروه رزمی 37.
منتظر رسیدن بقیه واحدها از تهران بودیم که نیروی زمینی یا ستاد هدایتکننده عملیات دستور تک لشکر را به غرب کرخه صادر کرد. زمانی این دستور صادر شد که تیپ 2 لشكر، توپخانه، پشتیبانی، گردان مخابرات هنوز به منطقه نیامده بودند. واحدهای پای کار بسیار محدود و ناقص بودند. یک گردان آموزشندیده از تیپ 1 ، سه گردان منها از تیپ 3، گردان 242 تانک جمعا پنج گردان پای کار بود.
دو گردان 141 و 138 هم که از دوسلک عقبنشینی کرده بودند و تلفات سنگینی دیده بودند. در شرق رودخانه در حال بازسازی و تجدید سازمان بودند. آنها هم آنجا خط پدافندی داشتند.
جمعاً چهار گردان پیاده و یک گردان تانک موجودی لشکر بود که باید حمله ميكرد. بعداً یک گردان تانک 291 هم به فرماندهی سروان توکلی از لشكر 77 با یک گردان 247 سوار زرهی لشکر 21 به این 5 گردان اضافه شدند.
قرارگاه مقدم نیروی زمینی ارتش در کارخانه لاستیکسازی دزفول شروع به کار كرده بود.
روز هفدهم مهر ماه فرمانده لشكر سرهنگ ورشوساز را به قرارگاه احضار و مأموریت حمله برای روز 21 مهر ماه توسط فرمانده نیروی زمینی سرتیپ ظهیرنژاد ابلاغ گردید. فرمانده لشکر با بیان مشکلات تقاضا کرد که زمان حمله عقب بیفتد، تا فرصت داشته باشد. نهایتاً مسئولان 48 ساعت برنامه حمله را عقب انداختند.
زمان تک از بیست و یکم به بیست و سوم تغییر يافت. یعنی فرمانده لشکر دیگر توانش بیش از این نبود. همانطوری در رده بالا نیز به همین اندازه که به لشکر فشار بود، زودباش، تندباش، توسط مسئولان سیاسی به مسئولان نیروی زمینی و ستاد مشترک که ظهیرنژاد و فلاحی بودند فشار وارد كردند. شاید سیاسیون مسائلی را میدانستند که ما نمیدانستیم. در هر صورت قرار شد این عملیات روز بیست و سوم انجام بگیرد و مأموریتی که دادند اینگونه بود:
لشکر 21 مأموریت دارد در ساعت «س» روز «ر» تک نموده، ارتفاعات علی گره زد و ابو صلیبی خات را تصرف، تأمین نموده و آماده باشد. بنا به دستور تک را به منظور تصرف و تأمین ارتفاعات عینخوش و تپه دوسلك ادامه دهد.
ساعت «س» همان ساعت 6 صبح، روز «ر» هم روز 23 مهر بود. این لشکر که الآن میگوییم لشکر، تیپ 3 آن، سه گردان و تیپ 1، یک گردان به اضافه گردان 242 تانک.
گردان 140 تیپ 1 در بانه بود. یک گردان هم قبلاً در دوسلك بود، که بعد از شش روز دفاع جانانه و تلاش و دادن تعدادی شهید و مجروح عقبنشینی اجباری کرد آمد به شرق رودخانه.
پس تیپ1 فقط یک گردان 131 تازه تشکیل که آموزش ندیده بود داشت. یک آموزش انفرادی و یک آموزش یگانی داریم. بعد میرسد به آزمایشات و مانورها، این گردان آموزش انفرادی را نیز ناقص دیده بود. به آموزش یگانی که شامل آموزش گروه، دسته، گروهان و گردان بود نرسیده بود. از نظر نفرات با سربازهای احتیاط56 تکمیل شد.
یگانی که وارد عملیات ميشود باید آموزش یگانی را طی کرده باشد. گردان 242 تانک با گردان 131 پیاده بایستی یک گروه رزمی تانک سنگین و یک گروه رزمی پیاده سنگین تشکیل ميداد. یعنی یک گروهان ميداد به گردان 131، این ميشد پیاده سنگین و گردان پیاده؛ یک گروهان ميداد به گردان 242 تانک، آن هم ميشد گروه رزمی تانک سنگین. حتی فرصت نشد دو تا فرمانده گردان بنشینند با هم یک هماهنگی بکنند. بگویند این گروهان پیاده را کی به من میدهی؟ گروهان تانک را کی از من میگیری؟ که یک فرصتی باشد در عقب، در منطقه سبزآب اینها یک حرکتی با هم بکنند، یک آرایشی با هم بگیرند، بگویند آرایش این است، هماهنگی اینطوری خواهد شد، زمین به این نحو است، شما کجا حرکت کن.
واحدها اصلا فرصت شناسائی نداشتند. اصلاً وقت نداشتند. فرمانده لشکر فقط توانست، فرمانده تیپ3 و فرمانده تیپ1، و فرمانده گردان تانک، دو تا فرمانده گردان توپخانه. اینها را با خودش ببرد، سرپل، یعنی همان منطقهای که تیپ 2 دزفول و گروه رزمی 37 در آنجا مستقر بودند. این عناصر را با خودش برد سرپل، دولادولا رفتیم قسمت شمالی منطقه، روی ارتفاعات، از آنجا دوربین را برداشتیم منطقه را شناسایی کردیم، و توضیح دادند که این منطقه عملیات است، این جاده دزفول – دهلران است. این جاده آسفالت از اینجا میآید، فلان است، اینها هم که گسترش این واحدها است.
شناسایی به صورت دیدهبانی بود. این شناسایی نیست. من باید بدانم از کجا ميروم، کِی ميروم، چطوری ميروم، دشمن کجا مستقر شده، چطوری مستقر شده، آرایشش چه نحوی است، من که از آنطرف ميروم، اگر هم موفق بشوم، بروم خودم را عینخوش برسانم، جناح چپ من چه ميشود؟ در حرکت میگوییم گردان سوارزرهی، 247 سوارزرهی، خب به فرض در موقع رفتن پوشاند ، ولی من آنجا رسیدم تا 30-20 کیلومتر رفتم، این گردان سوارزرهی چقدر میتواند حفظ جناح کند. طرحریزی غلط بود. علتش شتاب بود. آمده بودند تیپ1 را گذاشته بودند تلاش اصلی:
لشکر 21 در منطقه با تیپ3 در شمال راست، تیپ1 در مرکز تلاش اصلی، گروه رزمی 291 تانک در جنوب تک نموده، به ترتیب هدفهای شیر، پلنگ، ببر را تصرف و تأمین نموده، آماده ميشود بنا به دستور تک را به منظور تصرف هدفهای سگ و گربه ادامه دهد.
در مورد نامگذاری هدفها هم حرف و حدیث زیاد بود. اگر هدف در داخل خاک دشمن باشد، میتوانم سگ و گربه نامگذاری کنم، ولی وقتی که عینخوش، و دوسلك جزء خاک کشورم است، چه طوری این اهداف را سگ و گربه نام گذاشتم؟ من اول باید خودم را درست کنم، رمز عملیات تعیین کنم، خدایی باشم، توکل به خدا بکنم. آیا این سگ و گربه در ذهن من عملکننده چه نقشی میتواند ببندند؟ این هم از ضعفهای روزهای اول بود که هنوز فرهنگ گذشته روی اذهان فرماندهان وجود داشت.
در هر صورت، لشکر هم که شناخت کافی به واحدش نداشت. تک اصلی را میدهد به تیپ1. تیپ1 چه دارد؟ حداقل بدهد به تیپ3 که سه گردان دارد. این سه گردان کجا رفت؟ شمال ارتفاعات شاوریه، رفت آنجا مستقر بشود، بعد از آنجا سرازیر بشود به پایین، شناسایی و اطلاعات از دشمن هم بسیار ضعیف.
به این واحد گفته بودند تو برو بالا، روی شاوریه، از آنجا که مسلط شدی به جاده، از آن قسمت تانکهای دشمن که حرکت میکند، آنها را با سلاح ضدتانکت بزن. این واحد یگانهای دشمن روی تپه چشمه را چه کار کند؟ بعد با واحدهایی که در شاوریه هستند چه کار کند؟ فرضاً پاکسازی کرد، تصرف کرد، بعد مجبور است ، همانجا مستقر شود.
عملیات که تمام شد، تیپ 3 فقط یک نفر گرمازده داشت، چه کار کند راه ندارد تانکر آب ببرد، همان آبی که در قمقمه سرباز است کفایت یک عملیات در 48 ساعت را نمیکند.
این را بایستی مینشستند، اشخاصی که در عملیات بودند تجزیه و تحلیل ميكردند، نه برای محاکمه و زیر سوال بردن آن فرماندهان یا آن اشخاصی که عمل کردند. به خاطر اینکه برای آیندگان در مراکز فرهنگی چه آموزش بدهیم، اینجا چه بایست ميكردیم که نکردیم. آن افسر جوان بداند، چنین وضعیتی ممکن است پیش بیاید، در چنین مواردی چه بکنیم. خب، اگر فرصت میداشتیم، اگر زمان داشتیم، من شناسایی ميكردم.
این کانال هندلی شکلی که برای ما افسانه شده بود یک کانال آبی بود به شکل هندل، اینطوری کشیده شده بود، آب از کرخه میکشیدند، پمپاژ ميكردند، از آنجا میرفت به زمینهای زراعی. خب پاک کردن و تصرف کردنش مشکل نبود، ما باید شناسایی ميكردیم ببینیم موانع دارد، مین دارد، ندارد. از پهلو، از عقب، از یک جایی. آنموقع هنوز موانع زیاد نبود، میتوانستیم شب قبل به عنوان یک هدف واسطه ساعت 12 شب حمله کنیم آنجا را بگیریم، بعد ساعت 4-3 صبح نه 5 صبح یا 6 صبح حمله را ادامه بدهیم، این مانع را از سمت چپمان برداریم، میتوانستیم وقتی دشمن را شناختیم اول تانک را جلو نیندازیم، اول با پیادهها به خط مقدم خط اول دشمن حمله کنیم ، بعد تانک بیاید پیشروی کند.
اگر فرصت شناسایی بود، بایستی قبلاً پیشبینی همة کار را ميكردیم. قبل از اینکه تانک وارد عمل بشود، سلاحهای ضدتانک، مواضع ضدتانک را که در منطقه مستقرند بایست توسط واحدهای پیاده خنثی ميشد، تا تانک بتواند مانور کند.
تانک سه تا خصوصیت بارز دارد: یکی تحرک، یکی ضربت، یکی ارتباط قوی.ما از هیچکدام از خصوصیات تانک استفاده نکردیم. تانک را بدون حمایت فرستادیم جلو و دشمن یکی بعد از دیگری مورد اصابت قرارداد. فرصت نشد، شتاب، شتاب، شتاب. عجله، عجله.
حتی من این را بگویم، آنموقع ما انتقاد ميكردیم. به ما گفتند که در جلسه یک نفر آقای شخصی به نام آقای … ، گفت من خبر دارم، عراقیها پشیمانند، بخصوص نظامیهاي عراقی ناراحتند، اگر شما از همان پاسگاه ژاندارمری به پایین سرازیر بشوید اینها عقبنشینی خواهند کرد. شما فقط تعاقب بکنید و سعی کنید اینها را بکشید ، زنده نگذارید.
خب بایستی کانال هندلی شکل را قبلاً با پیاده نظام آن را تصرف ميكردیم، جناح چپ را پاک ميكردیم، خط مقدم را پاک ميكردیم، بعد یگان زرهی وارد عمل ميشد، آن هم به صورت گروه رزمی، تانک و پیاده بایستی با هم همکاری ميكردند، با هم مانور ميكردند. تانک و پیاده با هم همپا نباشند فاجعه است، این پیاده چقدر بدود دنبال تانک؟! تانک میخواهد از سرعتش استفاده کند. پیاده زیر آتش دشمن چقدر میتواند راه برود؟ با چه سرعتی؟ اگر تانک سرعتش را کم کند همپای پیاده باشد میزنند داغونش ميكنند، پس یگان مکانیزه باید میآمد.
در هر صورت این کارها به علت شتاب و عجله هیچکدام انجام نشد. ما 3 تا کار را بایست انجام ميدادیم. مرحله یکم ، عبور از پل بود و رفتن از شرق به غرب به داخل منطقه عمل. یعنی پای کار آوردن این نیروها. این نیروها کدام بود؟ سه گردان تیپ3، گردان 242 تانک، گروه رزمی 291، به اضافه گردان 131 پیاده به فرماندهی سرگرد جعفر خوشدل. اینها پیشبینی شده بود که قبل از آغاز عملیات بروند غرب کرخه مستقر بشوند. حساب شده بود عبور از شرق به غرب هشت ساعت طول میکشد.سرپل دست ما بود. این سرپل کوچکی بود. به اندازه عقبه و گسترش همان تیپ 2 زرهی و گروه رزمی 37.به اندازه خود اینها بود. حالا این یگانها هم باید قبلاً عبور کنند، در آنجا مستقر شوند.
مرحله دوم عبور از خط یگانهایی که در سرپل بودند از آنها عبور کنند. در اینجا ما آن روز که رفتیم شناسایی دیدیم همه در یک محور بیایند از جلوی جسر نادری، یعنی در امتداد جاده آسفالته دزفول – دهلران حرکت کنند، یک معبر بیشتر نیست. از همان لحظه سرازیر شدن زیر آتش قرار میگیرند ما بیاییم در ارتفاعات خرولی یک جای مناسبی را شبانه بشکافیم، یک محل عبور تانکی درست بکنیم. از ارتفاعات خرولی یعنی از قسمت شمالی نیز تانکها از آنجا وارد شوند. آن منطقه را که شبانه آماده کردیم، گروه رزمی 291 از آن استفاده کرد. و از آنجا شروع کرد و وارد منطقه عمل شد. از شمال به جنوب حرکت کرد که به منطقه برود. این معضل مرحله دو بود، عبور واحدها، ترافیک زیاد، این دو معبر اجباری، واحدهای تککننده باید از این باریکه رد بشوند، بعد باز بشوند، آرایش بگیرند و جلوبروند، در تیررس سلاح ضدتانک دشمن.
مرحله سوم آرایش و زدن و حمله به دشمن بود. عدم شناسایی، عدم هماهنگی تک را یک ساعت عقب انداخت، به جای ساعت 6، ساعت 7 صبح روز 23 مهر تک شروع شد. خب توپخانه آتش تهیه را به موقع اجرا خواهد کرد، الآن این یک ساعت چه وضعیتی پیدا میکند؟ ساعت تک را 6 میداند. اگر آتش تهیه نیم ساعت میخواهد اجرا بکند، 5/5 شروع کرده، 6 آتشش تمام شده، آتش تهیه کور کردن دشمن است که واحدها ی تکور، واحدهای خط مقدم، بتوانند در پناه این آتش خودشان را به دشمن نزدیک کنند. من به عنوان فرمانده واحد حملهور، نمیدانستم یک ساعت عقب میافتم. در مقابل وضعیت ایجاد شده باید کارمان را انجام دهیم.
همان ابتدا یکدفعه دیدم که تانکی دیگر نمیآید. کجا رفتند تانكها ، اینور، آنور. خبر دادند که یک تعداد از تانکها، عوض اینکه بپیچند طرف جاده اندیمشک ــ دهلران، از سهراه دهلران، نپیچیدند بیایند طرف فرودگاه اضطراری، مستقیم رفتند طرف شوش. دوباره نفر فرستادند تا راهنمایی بکند. فرمانده گردان تو سر خودش میزند.
از فرمانده گردان سوال میکنم چه طور اینها شناسایی نکردند؟ چطور نمیدانند کجا بایست بیایند؟ میگوید فرصت شناسایی دادی به من؟ من بایستی، راننده تانکم را میآوردم، مسیر را شناسایی ميكرد، بعد از شناسایی فرمانده گروهانش میبرد، ميگفت: آقا توی گروه رزمی تانک، گروهان تیم یکم، تیم دوم، تیم سوم، تو در راست، تو در وسط، تو در چپ، آرایشت این است، وضعیتت این است، هدفهایت این است. همان هدفی که از رده بالا به ما دادند، به تیپها دادند، آن هدفها نیز برای گردانها یا گروههای رزمی، گروه رزمی به تیمهای عملکننده. تیم تانک، تیم پیاده باید به اینها ميداد که تو بایستی اینجا بروی، تو آنجا بروی،. هرکس باید میدانست تمركز تلاشش را کجا بگذارد، حرکتش به کجا ختم ميشود. برای این وضعیت، فرصت نبود و نمیتوانست هم داشته باشد.
حالا یک تعدادی نشستند، انتقاد ميكنند، 23 مهر! آقا نه؛ چیز هاييکه در مراکز فرهنگی تو خواندی، آن افسرانی که عمل کردند آنها نیز آن را خواندند. حداقل به اندازه تو میدانستند، ولی خودش نرفت، با اراده خودش نرفت، هولش دادند. رفتیم جلو، تا آنجا رفتیم که به عراقیها رسیدیم. اینها را یک قدم عقب نزدیم، کسی هم از اینها از مواضعش یک قدم عقب نرفت، چه آتش، چه گرما، چه سرما، هیچکدام از اینها نبود.
وقتی که تانکی زده شد، عقبه تانک بعدی بسته شد، هرکس دنبال یک شیاری میگشت که موضع بگیرد، موشک بهش نخورد. ما تا آنموقع موشک مالیوتکا ندیده بودیم. بعداً متوجه شدیم، دیدیم یک موشکهایی میآید بالا، میرود پایین، از بيخ گوش ما رد ميشود، آنقدر رفتم که دیگر با عراقیها رودررو شدیم و مجبور شدیم زمینگیر بشویم، نه راه پس داشتیم، نه راه پيش، حتی عقبنشینی هم نمیتوانستیم بکنیم. آنقدر ماندیم، هوا تاریک شد.
من خودم جلو بودم. در یک شیاری، در یک رودخانهای بود که، رودخانه خشک ميگفتند، آب هم نداشت، فقط یک جانپناهی داشت که توانستیم در آن زمینگیر بشویم، و به جلو تیراندازی بکنیم تا شب بشود. شب که شد حالا چطوری عقب برویم ، زیر آتش تير تراش دشمن هستیم.
ما فکر ميكردیم به ما از عقب تیراندازی ميكنند. فکر ميكردیم محاصره شدیم. کانال هندلی شکل را بعداً شناختیم. فکر ميكردیم در محاصره دشمنیم، از عقب و از پهلوها و از جلو ما را میزنند. بعداً دیدیم نه، ما به موازات کانال آمدیم، سرباز عراقی ما را میبیند و میزند، از جلو هم میزند، از پهلو هم میزند. شناخت نداشتیم، شناسایی نکرده بودیم، در هر صورت این هر سه مرحله برای ما مشکل بود، سخت بود، یعنی برایش حساب باز نکرده بودیم.
این سه مرحله مهم را برای هرکدامشان باید طرحریزی ميكردیم. عبورمان چقدر، چطور، کِی؟ عبور از خط مقدم یا عبور از یگانهای در تماس چگونه، چطوری، از چه محلهایی؟ حمله به کجا؟ سرباز نمیدانست، راننده تانک نمیدانست، فرمانده تانک نمیدانست. فقط شناسایی، به صورت دیده بانی و کلی تا رده گردان شده بود.
من فرمانده گردان را توجیه کردم، حتی آنها را شناسایی بردم ، هدف را نشانشان دادم، منطقه را مابین آنها تقسیم کردم، آنجا فرماندهان گردان گفتند که ما چقدر وقت داریم؟ گفتم وقت ندارید، تا صبح باید عمل کنید. گفتند ما کی فرمانده گروهان را ببریم شناسایی کنند؟ فرمانده گروهان کی فرمانده دستهاش را ببرد شناسایی کند؟ کی معابر را بازدید کنیم، ببینیم میدان مین هست یا نیست؟ برای اینها چقدر به ما وقت میدهی؟ گفتم برای هیچکدام وقت نداریم.
آخر کار رسید به اینجا که دستور است، گفتند اطاعت ميشود. فقط آخرین حرف این بود که اطاعت ميشود، چشم. و این یک ارزش بزرگ بود با آن اوضاع اوایل انقلاب این اطاعت پذیری در چنین شرایطی فوق العاده ارزشمند و موثر بود. همه این عملیات را به عنوان یک حمله انتحاری و حتی شتابزده میدانستند، ولی این فهم در افسران و درجه داران و حتی سربازان بود که دشمن در خاک ماست، دشمن تجاوز کرده، باید به این دشمن زد، حتی شده با دست خالی.
روحیه رزمندگی، روحیه سلحشوری، روحیه بیرون کردن دشمن از خاک خودمان یک اصلی بود در همه ردهها، این را داشتند، ولی حرفشان را هم ميزدند، آخر کار میرسید به اینجا که دستور است، ميگفت اطاعت ميشود، چشم.
روحیه سلحشوری عالی بود، روحیه انتقامجویی عالی بود، روحیه حفظ زمین و خارج کردن متجاوز از خاک میهن اصل بود. این روحیه را همه داشتند. و با این روحیه موجب ميشد که علی رغم اعتراضی که داشتند میدانستم فرماندهان پا به رکاب از من جدا میشوند و با جان و دل میروند. حتماً تا صبح نمیخوابند، و حداکثر استفاده را از وقت میکنند، واحدها را توجیه ميكنند تا آنجا که وقت اجازه بدهد حتی فرماندهان گروهان و دسته را ميبرند و خط مقدم را نشان میدهند. خوشبختانه در عمل همین طور شد وضعیت جنگ به ویژه در روزهای اول که اکثرا فاقد تجربه بودند شکل خاصی داشت. کسی نمیدانست که تا چند لحظه بعد زنده است یا شهید ميشود، ولی شهادت را میپذیرفت. شهادت را با آغوش باز و لب خندان میپذیرفت. این روحیه سلحشوری، روحیه میهندوستی در پرسنل قابل لمس بود.
منبع: هفتاد سال خاطرات سرتیپ ستاد بهروز سلیمانجاه، 1393، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب