تلاش خارج از جثة آنها، چهرههايشان را بيش از بيش در بين رزمندگان مشخص كرده بود. تدارك و تغذيه را بيشتر آنها انجام ميدادند. در اوج جنگ و خون، اين كودكان بودند كه با شيشه آبي، عطش چند ساعت نبرد سنگين را تسكين ميدادند و دستهاي كوچكشان عرق خستگي را از سر رويمان پاك ميكرد. بارها ديدم كه مثل گلولهاي خود را به داخل سنگر ميانداختند و از جيبهاي كوچك و داخل پيراهنها ميوه و نان و شيريني و سيگار برايمان ميريختند و از دوباره با همان سرعت غيبشان ميزد. انگشتان كوچك و ظريف آنها اغلب زخم و لباسهايشان پاره و بي آستين بود. هر كه مجروح ميشد، دست به لباسشان ميبردند و با پاره كردن تكهاي از آن زخمها را ميبستند. دختران خردسالي را ديدم كه با تراشيدن موي سر و پوشيدن لباس پسرانه، مثل آنها تلاش ميكردند.
در ميان اين دويدنها و رفت و آمدها، گاهبهگاه نالههاي دلريش (آخ سوختم) آنها را هم ميشنيديم و جگرمان آتش ميگرفت.
از ديگر جنبههاي مثبت نقش كودكان در جنگ خرمشهر، شناسايي جاسوسان و ستون پنجم توسط آنها بود. بارها ميشد كه خبر ميدادند در ميان خرابهها و جاهاي پرت، فرد يا افرادي در حال ارسال خبر با بيسيم هستند. نيروهاي مقاومت سريع به محل ميرفتند و آنها را دستگير ميكردند. وقتي خبر شهادت حسين فهميده و تعدادي دانشآموز را برايمان آوردند، بياختيار گريه كرديم و آتش غضبمان نسبت به دشمن چند برابر شد. او و تعدادي دانشآموز، در خيابان مولوي نارنجك به كمر بسته و زير شنيهاي تانك در حال حركت خوابيده بودند. اي كاش اسامي آن دانشآموزان شهيد گمنام هم مشخص ميشد و مثل شهيد فهميده از آنها تجليل ميكردند و تنديسشان در هر مدرسهاي نصب ميشد.
پنجمين روز جنگ خرمشهر هم از راه رسيد. بيشترين تلفات را تا آن روز، منازل مسكوني منطقه صابونسازي داده بود كه «عباده» نام داشت. خبر رسيد كه بيش از پنجاه تانك دشمن در كيلومتر چهل خرمشهر به علت آب گرفتگي زمينها در گل ماندهاند. وجود يك جنگنده هوايي و بمباران آنها كافي بود كه همه را به آتش بكشد، از شانس بد، ما هم با دو مشكل عمده در انهدام آنها مواجه بوديم. اول، وجود همان اندك توپهاي سالمي كه برايمان باقي مانده بودند و آنها را به نقاط مختلف خرمشهر فرستاده بوديم و دوم اينكه ديد كافي روي تانكها نداشتيم تا آنها را منهدم كنيم. از دوازده نفر سرباز و گروهباني كه در دژ داشتيم فقط سه نفر مانده بودند. گروهبان بهرامي و سرباز هزاريان و سرباز كيهمايون كه او نيز روز گذشته در محله «عباده» تكهتكه شد. سيد احمد كيهمايون از سربازان شجاع دژ بود كه سري نترس داشت و سيد خطابش ميكرديم. با دو نفر از تكاوران نيروي دريايي، با آر.پي.جي7 به مقابله تانكها و زره پوشهاي دشمن در محله عباده رفتند و پس از متلاشي كردن چند تانك و زرهپوش، هر سه به شهادت رسيدند. هر زمان كه گذرم به اهواز ميافتد براي ديدن تصوير كيهمايون بر ديوار دانشگاه شهيد چمران (جندي شاپور) ميروم و به ياد رشادتهايش چشم به آن ميدوزم و حال و هواي ديگري پيدا ميكنم… .
پا نوشته ها:
1- سلطاني، مرتضي، كلاه آبي، ص 51 و 50؛ سرهنگ فني هوايي عبدالله صالحي.
منبع: سرباز در خاطرات دفاع مقدس، نادری، مسعود، 1386، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب