من با ديدن اين حركت بي اختيار شروع به خنديدن كردم و صداي خندهام لحظه به لحظه بلندتر ميشد. آن برادر ترك زبان وقتي اين خنده بلند مرا ديد، با همان لهجه شيرين تركي گفت:
– آقا، خنده داره؟!
در حالي كه اختيار خنده را از دست داده بودم، گفتم:
– تو در بين اين همه جمعيت از كجا فهميدي كه اين آقا همشهري شماست كه گفتي همشهري پايت را جمع كن؟
آن شخص با شنيدن اين حرف نگاه متعجبانهاي كرد و او هم شروع به خنديدن نمود. در اين حال آقاي موسوي هم سرش را بلند كرد و شروع به خنديدن كرد.
خاك بر سر
سروان خلبان جعفر دارابيان
اوايل جنگ ما در حاشيه رودخانه جراحي مستقر شده بوديم. كار ما اين بود كه هر روز صبح اول وقت از آنجا بلند شده و به دنبال عراقيها گشته و آنها را پيدا ميكرديم و مورد هدف قرار ميداديم. اين حركت ما معروف به عمليات بكاو و بكش شده بود و با اين كار ضربات مؤثري بر پيكر ارتش متجاوز عراق وارد ميكرديم. در يكي از روزها، محل تجمع عراقيها توسط بالگردهاي هوانيروز شناسايي شد و تيمهاي عملياتي ما در چند سورتي پرواز، محل تجمع عراقيها را در هم كوبيدند و را تار و مار كردند.
عراقيها براي مقابله با اين كار ما، چند فروند ميگ خود را به منطقه اعزام كردند. يكي از ميگها بالگرد مرا نشانه كرد و مرتب به سمت من تيراندازي ميكرد. من دو كار بايد انجام ميدادم. يكي اينكه خودم را در مقابل حملات او حفظ ميكردم و ديگر اينكه به سمتي پرواز ميكردم كه پايگاه ما را شناسايي نكنند.
ميگ عراقي مرتب دور ميزد و به سوي من شليك ميكرد. من هم با دادن مانور به چپ و راست و بالا و پايين ميرفتم تا مورد هدف آن ميگ قرار نگيرم. من به اين مسئله آشنايي داشتم كه هواپيماي عراقي نميتواند مدت زيادي به تعقيب من ادامه بدهد. حالا بيش از بیست دقيقه بود كه ميگ عراقي پشت سر من قرار ميگرفت و با فركانس راديويي بالگرد به انگليسي صحبت ميكرد، ولي من براي حفظ جان خود و وسيله پرندهام، سكوت راديويي اختيار كرده بودم و جواب نميدادم.
ميگ عراقي پس از آنكه همه مهمات خود را به سوي من شليك كرد و موفق نشد، مجبور شد منطقه را ترك كند. وقتي اوجگيري او را ديدم و مطمئن شدم كه نميتواند برگردد، به زبان انگليسي خطاب به خلبان عراقي گفتم: خاك بر سرت، نتوانستي با آن هواپيماي شكاريات مرا كه هدف به اين بزرگي بودم بزني! حالا گورت را كم كن!
خلبان عراقي كه حتماً صحبت مرا شنيده بود و چارهاي جز ترك آسمان ايران را نداشت، يك بار ديگر ويراژ داد و از چشم من دور شد. به نظر من اين ويراژ او خيلي احمقانه و از روي استيصال و دماغ سوختگي بود.
منبع: میگ و دیک2، سرهنگ پور بزرگ وافی، علیرضا، 1392، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب