روز 14/7/1359 من به عنوان فرماندار نظامی سوسنگرد معرفی شدم. این معارفه توسط حضرت آیتالله خامنهای نماینده امام در شورای عالی دفاع در مسجد سوسنگرد به رزمندگان و مردم شهر انجام شد. از همان روز بلافاصله آمادهسازی شهر را شروع کردم. ابتداء نیروهای موجود در شهر را بازدید کردم که تنها 120 نفر از بچههای مساجد کرج در شمال غربی سوسنگرد محل تقسیم رودخانه کرخه به دو رودخانه سابله و نیسان مستقر بودند و تعداد چند نفری هم از نیروهای ژاندارمری بعد از پل در داخل ژاندارمری بودند، ولی به تدریج هر روز بر تعداد نیروها افزوده میشد. من هم آنها را سازماندهی کرده و محل استقرار آنها را مشخص میکردم. البته رفت و آمد رزمندگان روی جاده سوسنگرد به سختی انجام میشد، چون دشمن کاملاً روی جاده مسلط بود و همیشه آنجا را با کلیه سلاحهای خود گلوله باران میکرد و نیروهای موجود ما هم تقریباً به صورت یک پرده پوشش ضعیف جلو دشمن در حال شکل گرفتن بودند. مثلاً تیپ3 زرهی لشکر 92 در اللهاکبر در شمال اهواز مستقر بود و بین ما و دشمن دشت شحیطیه فاقد نیروهای دفاعی بود که برای دشمن قابل دسترس بود و تیپ1 لشکر 92 زرهی هم در جنوب از کارون تا نزدیک جنگل آبتیمور را پوشش داده بود. اهواز تا سوسنگرد فقط در یک منطقه کوچک یک گروه رزمی از لشکر 77 مستقر بود و بقیه نواحی آزاد و قابل عبور برای دشمن بود. البته ناگفته نماند که همین رزمندگان ستاد نامنظم در تمام مناطق بهطور پراکنده، هرگونه حرکات دشمن را زیر نظر داشتند و مرتباً هرگونه حرکت از دشمن را به اطلاع میرساندند.
در چنین شرایطی همه در حال پیشبینی و پیشگیری از تجاوز بیشتر دشمن در زمینگیر کردن دشمن بودیم. چون تنها بودم، کار پیشرفت نداشت. تعدادی از بچههای نیروی هوایی که از قبل آشنا بودم به کمک طلبیدم. آنها هم هرکدام تقاضای مرا دریافت میکردند داوطلبانه به کمک آمدند. تعداد آنها 11نفر افسر و درجهدار بودند.
آنها را سازماندهی کردم (رکن1و2و3و4) و بالاخره مسائل ارتباطی و تدارکاتی را تا اندازهای حل کردیم. روزی یک جوان اهل مشهد آمد و گفت من از جهاد مشهد آمدهام، کاری دارید انجام بدهم. پرسیدم امکانات چه دارید؟ گفت: بلدوزر، لودر، بیل مکانیکی. خوشحال شدم گفتم من به دنبال شما بودم. و بدین ترتیب بود که در طول دوران دفاع مقدس اولین خاکریز در دور سوسنگرد توسط بچههای جهاد مشهد احداث شد و زدن خاکریز را تمام نیروها حتی نیروهای دشمن یاد گرفتند. پس از احداث خاکریز، روی آن برای رزمندگان سنگر ایجاد کردیم. در اطراف سنگرها گونی چیدیم و برای بالای سر آنها پلیت و نبشی تقاضا شد تا روی سنگرها پوشیده شود و مقدمات دفاع از سوسنگرد به وجود آید. با بیل مکانیکی جلوی خاکریزها کانال ایجاد کردیم تا نفرات آرپیچیزن بتوانند خود را به دشمن نزدیک کرده و تانکها را بزنند و به مقر خود برگردند برای تعیین یک نیروی پوششی و جلوگیری از غافلگیر شدن، بلدوزر و لودر را به دهلاویه بردیم و در آنجا هم خاکریز ایجاد نمودیم و تعدادی نیروی تازه نفس که 14نفر از نیروی شهربانی یکی از شهرهای شمالی بوده و داوطلبانه آمده بودند در آنجا مستقر کردم و به تدریج به نیروهای آنها افزودم. همین نیروهای مختصر سه مرتبه در مقابل دشمن مقاومت کردند و در هرسه بار حمله دشمن، نیروهای آنها را به عقب راندند و متأسفانه هیچ اسمی از این عزیزان در دست نیست. در حمله آخر به من خبر دادند که تعدادی از آنها به مقام شهادت نائل شدهاند. ناگفته نماند که تمام وقت از آتش توپخانه سرگرد آجوری که توپخانه 175 مم از گروه 33 توپخانه و مأمور به لشکر 92 زرهی بود، به نحو احسن استفاده میکردیم. با اینکه تعدادی از نیروهای خود را در حملات اولیه دشمن از دست داده بودند، با همان امکانات موجود دفاع میکردیم و توپخانه هم سراسر منطقه را، هرجا خطری احساس میکردیم آتش میریختند. در سوسنگرد هم دو قبضه خمپاره 120 مستقر کرده بودیم که از آتش آنها برای جبهه دهلاویه استفاده میشد. مرتبه اول دشمن ابتداء شب حمله خود را شروع نمود. بچههای دهلاویه خبر دادند و توپخانه و خمپاره آنها را زیر آتش گرفتند. بار دوم و سوم تا توانستیم بچههای دهلاویه را از نظر سلاح و نیرو تقویت کردیم. با همه گرفتاریها از آموزش غافل نبودیم و مرتباً به همهجا برای دیدن رزمندگان میرفتیم و آموزش نیز میدادیم.
یک روز بعداظهر بنا به امر دکتر چمران جهت شرکت در جلسه مشاوره و دریافت حداقل دو قبضه تیربار 23 مم و در صورت امکان، گرفتن توپخانه به اهواز رفتم. صحبتها شد و دستورات لازم داده شد. قرار شد شب در اهواز بمانم و صبح با نیروهای تازه نفس به سوسنگرد بروم. غافل از اینکه در همان شب نزدیکیهای صبح دشمن از جنوب کرخهکور، سوسنگرد را دور زده و آن را محاصره نموده، صبح روز بعد بیخبر، با نیروی دریافتی حرکت کردیم که در ابوحمیظه روی جاده سوسنگرد با دشمن درگیر شدیم. به علت نداشتن آتش پشتیبان مجبور شدیم از طریق ساحل نزدیک رودخانه کرخه، خودمان را به سوسنگرد برسانیم که متأسفانه به علت عقبنشینی بچههای ساحل کرخه به داخل سوسنگرد، نتوانستیم وارد سوسنگرد بشویم. چون دشمن محل رزمندگان ما را گرفته بود، تا ساعت 5 بعدازظهر فقط با نارنجک و تفنگ در حقیقت جنگ تن به تن از پشت یک خاکریز با دشمن درگیر بودیم. ساعت 6 بعد از ظهر که حرکاتی از دشمن را در ساحل دور رودخانه پشت سرم دیدم و احساس کردم در حال محاصره شدن هستیم و از اینجا هیچ کاری هم نمیتوانیم انجام دهیم، لذا دستور عقبنشینی دادم و از همان راهی که آمده بودیم به پشت ده ابوحمیظه برگشتیم و مراتب را گزارش نمودم. شب را در همان بیابان بیتوته کردیم و صبح روز بعد در خدمت آقای دکتر چمران تلاش کردیم با بالگرد وارد سوسنگرد شویم که نشد. در برگشت بنا به دستور با فرمانده تیپ2 دزفول جناب سرهنگ شهبازی تماس گرفته شد، چون فرمان حمله صادر شده بود. روی جاده سوسنگرد، ایشان را ملاقات و جهت شناسایی به دشمن نزدیک شدیم. در همانجا در زیر یکی از پلهای جاده سوسنگرد، طرح حمله دشمن را مرور کردیم. فرمانده تیپ اعلام کرد، اگر دشمن ما را دور بزند چه میکنید؟ با هماهنگیای که با آقای دکتر چمران انجام گرفت، قرار شد عقبه او را ما با نیروهای مردمی تأمین کنیم. در این بین، ستوان اخوان که معاون من در سوسنگرد بود، در محاصره قرار گرفته و مرتباً تقاضای کمک میکرد. من هم به او گفتم که از دو محور و با بالگرد نتوانستیم به او برسیم تا میتوانید مقاومت کنید، فردا صبح انشاالله در سوسنگرد خواهیم بود. دستورات خود را ابلاغ و ایشان و دیگر رزمندگان هم مردانه و جانانه با دشمن میجنگیدند. غروب وقتی به ستاد رسیدیم، ملاحظه شد که دستور حمله توسط رئیس جمهور وقت (بنیصدر) لغو گردیده است. لذا آقای دکتر چمران تلفنی با بنیصدر صحبت کردند و فرمودند اگر حمله لغو شود، فردا صبح من با نیروهای مردمی به دشمن میزنیم. اگر من شهید شدم که هیچ، اگر زنده برگشتم آبروی شما را خواهم برد. همان شب با اقداماتی که آیت الله خامنهای انجام داده بودند و فرامین مؤکد امام خمینی و صدور نامه اتمام حجت به فرمانده لشکر 92، در ساعت 1 بامداد دستور حمله مجدداً صادر شد و در ساعت 8صبح روز تاسوعا، حمله موفقیتآمیز ایران توسط تیپ 2 زرهی لشکر 92 ارتش به دشمن بعثی برای شکستن حصر سوسنگرد به انجام رسید. من هم با سه نفر از افراد فرمانداری سوسنگرد به طرف سوسنگرد حرکت کردم. همه مردم گریه میکردند و خاک و طوفان سنگینی همه جا را پوشانده بود. از دور روی جاده دیدم یک بلوز رنگ نظامی را باد به این طرف و آن طرف میبرد. بعداً متوجه شدم که آن چیزی که روی جاده دیدم آقای دکتر چمران بوده است که به او تیراندازی میکردند و در خاطراتشان شرح دادهاند که با یک دستگاه تانک و دو نفربر عراقی درگیر شده بودند.
دشمن درحال فرار بود وقتی نیروهای ما عدم مقاومت و فرار نیروهای عراقی را دیدند و به سرعت خود افزودند و ما پیادهها وقتی به سوسنگرد رسیدیم نیروهای زرهی استقرار خود را تمام کرده بودند. تعدادی از افسران و درجه داران نیروی هوایی که قبلاً صحبت آنهاشد، در سوسنگرد بودند. یکی از آنها به نام سروان محمد عیسیپور، رئیس رکن 3 در جنگ در جنگ خانه به خانه با عراقیها به شهادت رسیده بود. معاون ایشان داود نهاوندی2 مشغول کار بود. ستوان اخوان با تعداد هشتاد نفر زخمی وسه نفر پرستار زن و ده الی یازده نفر رزمنده در مسجد موضع میگیرند و صبح از مسجد خارج میشوند تا آخرین درگیریها را انجام دهند که آتش کاتیوشای خودی را تشخیص و فرار سربازان عراقی را مشاهده مینمایند و به تعقیب آنها میپردازند. تعداد زیادی سلاح سبک که نیروهای عراقی رها کرده بودند جمعآوری و به ستاد تحویل میدهند. وقتی آنها را دیدم چون زمان زیادی به تاریکی هوا نداشتیم بلافاصله شروع به سازماندهی نیروها کردم و آنهارا در ساحل نزدیک رودخانه نیسان فرستادم و سنگرهای جدید حفر و بستر ساحل رودخانه را حایل قرار دادیم و آماده جلوگیری از پاتک دشمن شدیم.
شب دوم ساعت 9 شب سر و صدای سگهای محل شروع شد، احساس کردم دشمن در حال پیشروی است. لذا با کمک آتش توپخانه و سلاحهای سنگین و وارد عملکردن نیروهای احتیاط توانستیم پاتک دشمن را پاسخ دهیم و زمانی که دشمن مطمئن شد دیگر قادر به پیشروی نیست، با آتش توپخانه تمام شهر را میکوبید و بیشتر ساختمانها را منهدم میکرد طوری که روزها در اثر شدت آتش و دود، آفتاب را نمیدیدیم. تمام شهر در آتش و دود غرق بود و پمپ بنزین و چند جای دیگر در آتش میسوختند به علت انبوه آتش قادر نبودیم آتش را مهار کنیم. دقیقاً نمی دانم روز پنجم یا ششم بود که دیگر خسته و کوفته شده بودم، در این چند شب خواب به چشمانم راه نیافته بود، بعدازظهر بود و تمام بیسیمها به گوش و تقاضای کمک، آمبولانس و غیره داشتند. در این موقع تعدادی از طرف دفتر شهید مطهری به داخل سنگر ما که در ساختمان بانک ملی بود وارد شدند و یک جلد قرآن به من هدیه دادند. قرآن را گرفتم و بوسیدم و بر دیده نهادم، دیگر نفهمیدم چه شد. بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم سکوت محض برقرار بود. تیراندازی دشمن قطع شده و آفتاب زده بود. بیسیمها ساکت بودند. احدی صحبت نمیکرد. فقط یک بیسیم مرا به نام میخواند گوشی را گرفتم و دیدم آقای دکتر چمران میگوید عزیز، دو روز است تو را احضار کردهام، چرا نمیآیی. گفتم متوجه نشدم. فرمودند سریعاً به اهواز بیایید. ترسم برداشته بود که مانند دفعه قبل شود. به هر شکلی بود به اهواز رفتم، فرمودند توافق شده که شما سوسنگرد را به سپاه تحویل دهید و به ستاد بیایید. در آنجا بود که متوجه شدم آقای دکتر زخمی شدهاند. لذا ظرف یکی دو روز سوسنگرد تحویل سپاه شد و به اتفاق باقیمانده نیروهای ستاد به اهواز آمدم. آقای دکتر چمران در آن روز فرمودند شما قبول میکنی که از شما دعوت کنیم به جای تیمسار ملک3 فرماندهی عملیات ستاد جنگهای نامنظم را اداره کنی؟ گفتم بسته به میل شماست که کار مرا قبول داشته باشید. فرمودند چند روزی به مرخصی بروید استراحت کنید. در مراجعت از مرخصی، چند روز بعد در کنار ایشان مشغول بکار شدم. البته تیمسار ملک هم در دزفول فعالیت خود را شروع کرده بودند. از دیگر نفراتی که در شکست حصر سوسنگرد همراه ستوان اخوان در این عملیات حضور داشتند، سروان محمد هاشمی و سروان فرخزاد، سروان نهاوندی، ستوانیکم محمد عیسیپور (شهید) را میتوان نام برد که همگی از پرسنل نیروی هوایی بودند.
دومین حمله موفقیت آمیز نیروهای ایران، عملیات 28 صفر بود که با همکاری تیپ1 لشکر 16 قزوین در سمت هویزه و تیپ3 همدان به فرماندهی سرهنگ جوادی که میبایستی از خط تیپ2 لشکر 92 عبور میکرد و سپس با همکاری نیروهای چمران در جلوی تیپ3 همدان و دانشجویان پیرو خط امام در جلوی تیپ1 به انجام میرسید.
عملیات در ساعت 8 صبح روز 15/10/59 مصادف با 28صفر آغاز شد و در همان مرحله اول بیش از 800 نفر اسیر با زیرپوش گرفتار شدند.
عملیات ارتش ایران با سرعت و قدرت تمام نیروهای دشمن که در شمال کرخهکور مستقر بودند را در هم کوبید و در سمت هویزه هم تیپ1 لشکر 16 قزوین از کرخه عبور کرده و هویزه را پشت سر گذاشت و به سمت جفیر حرکت و آماده درهم کوبیدن آخرین نفسهای دشمن شد. همزمان با همین عملیات، نیروهای ستاد نامنظم به فرماندهی آقای شاهحسینی با نفوذ به پشت نیروهای دشمن از محل سد کرخه تعداد پنج نفر از فرماندهان عالیمرتبه عراق را دستگیر مینمایند و به عقب جبهه میآورند.
عصر همان روز شاهحسینی و شاهسون و ماهینی همراه گروههایشان که برای بستن عقبه دشمن رفته بودند در محاصره قرار میگیرند که تعداد پانزده دستگاه تانک و نفربر آنها را محاصره میکند. من (سرگرد فرتاش) برای کمک به آنها با دو دستگاه نفربر غنیمتی به جلو رفتم. شاهحسینی با منفجر کردن یک دستگاه نفربر دشمن توانست خود و گروهش را نجات دهد. ولی ماهینی و شاهسون تا شب در محاصره بودند و در تاریکی شب خود و گروهشان را از محاصره نجات دادند.
سرعت حرکت و قدرت ارتش ایران و ترس و وحشت نیروهای عراقی، در نیروهای خودی ایجاد غرور نمود. این غرور ناشی از موفقیت، باعث شد که یگانها تحکیم موضع نکردند و فقط آماده برای حمله بودند. آنقدر ارتش عراق بی اهمیت در نظرشان رسید که اقدامات احتیاطی رعایت نشد. حتی دانشجویان پیرو خط امام هم بدون هماهنگی مواضع خود را ترک و برای استراحت به اهواز رفته بودند که فردا صبح برگردند. صبح روز بعد که یگانها برای ادامه حرکت آماده میشدند، دشمن با قدرت پاتک خود را شروع نمود. عدم تحکیم موضع، غرور ناشی از پیروزی و نداشتن آمادگی برای پدافند و همراه نداشتن مهمات کافی در جلو و عمق منطقه عملیات، عرصه را بر نیروهای خودی تنگ کرد. در عوض نیروهای دشمن چنان آتشی به پا کرد که هر نوع حرکتی را از نیروهای ما سلب کرده بود. در ساعت 11صبح، تیپ1 لشکر 16 به شدت زیر آتش توپخانه و موشکهای دشمن قرار گرفت، بهطوری که ظرف مدت دو ساعت اکثر تانکهای خود را از دست داد و مرتباً تقاضای کمک مینمود. در آخر تقاضای تکلیف نمودند. بنیصدر که فرماندهی کل قوا را داشت، بدون بررسی و مشورت با ستاد فرماندهان خود، دستور عقبنشینی را به تیپ1 صادر کرد، بدون اینکه فکری به حال جناح تیپ همدان نماید. این موضوع باعث شد که نیم ساعت بعد، ازدحامی بزرگ و عجیب در جاده سوسنگرد به وجود آید. روی جادهای باریک چهار ردیف تانک و نفربر و نفرات پیاده در حال عقبنشینی بودند که هواپیماهای دشمن ظاهر شدند نیروهای خودی را زیر آتش گرفتند.
آتش توپخانه دشمن از جناح راست تیپ 3 مانند تگرگ بر سر آنها ریخته میشد، آنها مردانه میجنگیدند. تمام نیروهای ستاد نامنظم در میان آتش انبوه دشمن تلاش میکردند تا مهمات را به تانکها برسانند. از شدت شلیک تانکها، رنگ لولههایشان سرخ شده بود و بوی سوختگی همهجا را گرفته بود. آتش یک لحظه قطع نمیشد. رنگ آسمان تغییر کرده بود، از بس دود آتش به هوا برخاسته بود. با این حال نفراتی که تانک ها و نفربر خود را از دست داده بودند، همراه نیروهای ستاد نامنظم در ساحل کرخهکور موضع گرفته بودند تا جلوی حرکت ارتش عراق را سد نمایند. دکتر چمران هم مرتباً مراحل حمله را پیگیری مینمود، تا اینکه دستور دادند تلاش کنید حداقل مواضع قبل از حمله از دست ندهید. در این لحظه من به طرف تقاطع جاده طراح آمدم و منتظر نیروهای تازه نفس ستاد نامنظم بودم. جناب آقای خامنهای تنها و بسیار نگران و ناراحت روی قسمت عقب یک تریلی کفی نشسته بودند و از اینکه واحدها عقب میرفتند، خون دل میخوردند. جلو رفتیم و سلام کردم. فرمودند چه خبر؟ ماجرای تیپ همدان را گفتم که تعدادی پیاده و فرمانده تیپ به تنهایی جلو پل نشستهاند و منتظر آمدن دشمن هستند. فرمودند چرا؟ گفتم هرچه با بیسیم به جناب سرهنگ جوادی گفتم عقب بیائید، گفتند من واحدم از بین رفته، دیگر نمیخواهم برگردم. آقا بیسیم را از من گرفتند و به جناب سرهنگ جوادی گفتند: قهرمان به عقب بیائید. ما رشادت تو را دیدیم. انشاالله یک تیپ دیگر به شما خواهیم داد. تا به جلو بروی، قبول نکرد و گفت من کارم تمام است. سپس آقا دستور دادند ایشان را به اجبار به عقب بیاورید. من هم به رضا بختیاری و حسین مقدم گفتم بچهها هرطور شده با حفظ حرمت و احترام جناب سرهنگ جوادی را به عقب بیاورید. بچهها بعداً به من گفتند که وقتی رفتیم ایشان را به عقب بیاوریم میخواست با کلت خودش را بزند و ما نگذاشتیم. وقتی من به سوسنگرد رسیدم، با فرمانده سوار زرهی لشکر 92 جناب سرگرد عرب روبرو شدم. ایشان گفت به فکر تقویت من باشید، گردان من قادر به دفاع در اینجا نیست. من به او اطمینان دادم علاوه بر تقویت شما، از رزمندگان گروه چمران در جلو شما مستقر مینمایم. پاتکهای دشمن در 28 صفر صدمات زیادی وارد کرده بود. علاوه بر شمال کرخهکور، هویزه را هم تصرف نمود و قصد داشت از طریق هویزه خود را به سوسنگرد برساند.
سرگرد عرب با یک گردان سوارزرهی در برابر نیروهای دشمن منتظر رسیدن نیروهای کمکی بود. روز دوم بود که به دیدنش رفتم. پس از حال و احوال، کسب خبر کردم. گفتند میخواهی چه باشد؟ یک گردان در مقابل تیپ10 نیرو مخصوص عراق که مجهز به تانکهای تی-72 است، چه میتواند بکند؟ گفتم نگران نباش، ما به کمک شما میآییم. نگاهی ناباورانه به من انداخت. من هم معطل نکردم، اولین گروه از نیروهای ستاد نامنظم را که از نیروهای جناب سروان رستمی بودند از فرسیه به مالکیه آورده و تا ساریه نیمه راه هویزه پیشروی کردند. ولی با نفوذ دشمن به جناح راست لب رودخانه که خالی بود و پوششی نداشت، سروان رستمی مجبور شد تا مالکیه عقبنشینی کند و خط دفاعی خود را دو کیلومتر جلو نیروهای سرگرد عرب تکمیل کند. هر روزه یک گروه سی تا چهل نفره به جای گروهی که تلفات داده بود اعزام میشد. سی روز تمام دشمن آتش میریخت و قصد پیشروی داشت، ولی بچههای گروه نامنظم با شدت مقاومت میکردند و حرکات دشمن را عقب میزدند. وقتی برای بار دوم به دیدن سرگرد عرب رفتم، ایشان از شجاعت بچهها لذت میبرد و از مقاومت آنها قدردانی میکرد. او تمام دیدهبانهای خود و دیدهبانهای توپخانه را نزد بچههای مالکیه گذاشته بود، درحالیکه درسی به عراقیها داد که فکر پیشروی از این منطقه را از سر بیرون نمایند. درس ایثار و مقاومت و پایداری را به تمام رزمندگان آموخت، آنطور که نه قلم و نه زبان یارانی بیان آن را دارد.
به تدریج که نیروهای دشمن زمینگیر شدند جناب سروان رستمی به اللهاکبر اعزام و منطقه مالکیه به آقای دهکردی مقدم که از پرسنل نیروی هوایی بود تحویل گردید.
بعد از سرگرد عرب، گردان سرگرد فردوس جایگزین آنها شدند در هماهنگی که آقای دهکردی مقدم با جناب سرگرد فردوس مینماید، آنها تانکها را روشن و در حالت درجا به جلو و عقب حرکت میکنند و دشمن با شنیدن سر و صدای تانکها پا به فرار میگذارند و نیروهای نامنظم سنگر و خاکریز دشمن را بدونه تلفات تصرف مینمایند و تعدادی از آنها را اسیر گرفته و به عقب میفرستند. با تحکیم و تثبیت دروازههای مالکیه، نیروهای نامنظم به عقبه نیروهای دشمن در کوههای اللهاکبر دسترسی پیدا میکنند و این موضوع باعث طرحریزی برای عملیات بیرون راندن آنها از ارتفاعات اللهاکبر و شحیطیه میشود.
پا نوشته ها:
1- سرهنگ فرتاش در سال 1320 در تربت حیدریه متولد و سال 1340 وارد ارتش و خدمت افسری شد. مشاغل وی: فرمانده دسته پیاده در جلدیان، در مشهد، در قوچان، فرمانده گروهان پیاده و شرکت در عملیات ظفار و دریافت نشان شجاعت، فرمانده گردان پاسدار، از سال 1358 انتقال به نیروی هوایی ارتش و جانشین حفاظت نیروی هوایی، از روز 14/7/1359 فرماندار نظامی سوسنگرد، بعد از شکست حصر سوسنگرد فرمانده عملیات و رئیس رکن 3 ستاد جنگهای نامنظم، پس از شهادت دکتر چمران مراجعت به یگان اصلی و فرمانده گردان پاسدار، به درخواست شهید صیاد شیرازی از نهاجا انتقال به نزاجا و فرمانده مرکز آموزش 02 شاهرود، فرمانده تیپ 3 مریوان از لشکر 28، دریافت یکسال ارشدیت در عملیات والفجر4، فرمانده آمادگاه 541 مشهد، فرمانده پشتیبانی منطقه 3 در جنوب، سال 1368 به درخواست شخصی و به علت بیماری قلبی، به افتخار بازنشستگی نائل آمد.
منبع بخشی از این خاطرات: کتاب؛ طلایهداران ارتش اسلام، گوشهای از عملیات نیروهای چمران، به قلم سید کاظم فرتاش، نشر راز توکل، مشهد، 1391.
2- سرتیپ داود نهاوندی، آخرین مشاغل خدمتی وی فرمانده دانشگاه افسری هوایی شهید ستاری و سپس رئیس سازمان حفاظت اطلاعات ارتش بوده است.
3- سرتیپ ملک از امرای خوشنام هوابرد و مورد اعتماد بود که در این زمان شهید چمران از همکاری ایشان بهره خدمتی میبرد.
منبع: شهید چمران و هم رزمان، سرتیپ دوم مرآتی، ابراهیم، 1395، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب