او به عشق همكاران و با ميهن دوستي در مقابل حمله دشمن مردانه دفاع كرد و به شهادت رسيد. از دسته بهداري تقاضاي آمبولانس كردم، آمبولانس هم با توجّه به بعد مسافت به موقع رسيد و به كمك افراد موجود شهدا و مجروحين را سوار بر آمبولانس و روانه اورژانس كرديم. آن موقع بهداري تيپ در حوالي چاه نفت داير شده بود. اين درگيري كار ما را به تأخير انداخت چون هاديزاده هنوز نرسيده بود، من و چند نفر از همراهان به سمت عين خوش رفتيم تا او را بيابيم و وضع پادگان را ملاحظه كنيم. نزديك درب پادگاني مَتروكه او را ديدم كه تعدادي از افراد را جمع آوري كرده بود و به سمت ما در حركت بود. علّت تأخير را پرسيدم، او گفت: من توانستم همين تعداد را شناسايي كنم، آنجا تعدادي سرباز هست ولي من آنها را نميشناسم. سربازهاي 139 را صدا زدم، همين عده خود را معرفي كردند، بقيه بسيجي هستند و احتمالاً از سربازان گردان 182. براي اولين بار بود كه وارد آن پادگان كوچك و موقتي شدم، مايل بودم به صورت نظري و سريع امكانات و وضع آنجا را ببينم، به هاديزاده گفتم سريع گشتي داخل پادگان بزنيم و برگرديم، با هم گوشهاي از پادگان را ديديم و به طور نظري محدودة آن را مشاهده كردم، تعدادي سنگر زيرزميني بتوني، تأسيساتي براي آشپزخانه و حمام و سرويس و خاكريز و تپههاي كوچك خاكي كه نقش ديدگاه يا پوشش سنگرها را داشت مشاهده ميشد، از نقطه بلندي در داخل پادگان محل دشمن و استعداد او را در روي202 بررسي كرديم و شكل زمين را به خاطر سپردم، وقت كم بود و حوصله بازديد گوشه و كنار را نداشتيم، بنابراين سريع به جلوي پادگان و كنار جاده آسفالت برگشتيم، حدود نيم ساعت منتظر ماشين مانديم و سرانجام توسط يك وانت تويوتا خود را به خاكريز احداث شده رسانيديم.
از مشاهدة خاكريز و تجمع تعداد قابل توجّه نيروها در پشت آن خوشحال شدم، اين حفاظ دفاعي و شور و فعاليت رزمندگان نويد تثبيت موقعيت و گام مهمي در امر پيروزي بود. سروان پرويز شرفيان، معاون گردان كه او نيز مرد شجاع و جنگجويي بود، در محل حضور داشت و با ديدن من گفت: بابا از صبح تا حالا كجايي؟ و با حالت تأثر گفت: ديدي نقدي چه بلايي سر خودش آورد؟ پرسيدم چه شده؟ او اظهار داشت سرگرد بياحتياطي كرده و به اتّفاق ستوان نيازي و چند نفر سرباز با تويوتاي خودش2 از خاكريز به جلو رفته و تاكنون برنگشته، حتماً عراقيها او را كشته يا دستگير كردهاند؟! با ناباوري ساعت حركت و اقدامات انجام شده را جويا شدم. معلوم شد حدود ساعت 0900 صبح خاكريز را ترك كرده و تا آن موقع كه ساعت 1230 بود خبري از آنها نرسيده بود. محل احداث خاكريز زمين، نسبتاً مرتفع و به صورت يالي است كه از امتداد تپههاي 204و 202 به سمت خرابه شيخ قوم به وجود آمده و ارتباط نظري دشت عباس و عين خوش را برقرار ميسازد. سروان شرفيان گفت سعي كرديم به دنبال آنها به جلو برويم، ولي آتش شديد دشمن اجازه نميداد و ما نميدانيم به دنبال آنها به كجا برويم. اختلاف ارتفاع آن يال نسبت به دشت عباس با شيب بسيار ملايميمشخص ميشد و چنانچه 200 يا 300 متر هم از خاكريز جلو ميرفتيم باز هم ديد كافي روي دشت و تپههاي 202 نبود. افرادي كه به جلو اعزام شده بودند ميگفتند به سمت دشت چيزي مشاهده نكردهاند. اين حادثه در روز 4/1/1361 اتفاق افتاد و تا چهار روز بعد يعني 8/1/1361 موفق نشديم پيشروي كنيم و اطلاعي از آنها به دست آوريم. عصر روز 8/1/1361 كه براي تعقيب نيروهاي عراقي از خاكريز به جلو حركت كرديم، جسد او و همراهانش را در حدود پانصد متري جنوب شرقي خاكريز يافتيم. در آن روز شديداً درگير پيشروي و هدايت يكانها بودم، بنابراين فرصت نكردم تا در محل حادثه حضور يافته و پيكر مطهر آن شهدا را مشاهده كنم، امّا پيكر شهيد نقدي را گروهبان ابراهيمي در كف اتاق يك تويوتا وانت سوار كرده بود و گريان و نالان به طرف من در مسير پيشروي آورد و من پيكر ايشان را شخصاً مشاهده كردم و آثارحداقل هفت گلوله برسينهاش پس از كنار زدن بلوز نظامياش مشخص بود و بدن او كاملاً سالم و با توجّه به برودت هوا هيچگونه تغييري نكرده بود. شب همان روزي كه سرگرد و همراهانش به سمت دشمن رفته بودند، سربازان نگهبان به من خبر دادند كه يك نفر پشت خاكريز صدا ميزند و ميگويد تيراندازي نكنيد تا من بيايم پيش شما، گفتم تيراندازي نكنيد و بگوييد بيايد. و با احتياط او را به جلوي خاكريز نزد من هدايت كنيد. او را شناختم، سرباز بيسيمچي گردان بود. كه بارها من را همراهي كرده بود و اسمش مجيدي بود، سربازي بود با جثه استخواني و لاغر ولي فعال بود وكارش منظم بود. درباره سرنوشت سرگرد نقدي و ستوانيكم نيازي و همراهان از او سؤال كردم، در پاسخ چنين گفت: جناب سرگرد و جناب سروان پيش هم نشسته بودند، من و آر.پي.جيزنها هم سوار عقب وانت شديم و ماشين در مسير جادة آسفالت به سمت دشت عباس به حركت درآمد، وقتي از خاكريز جلوتر رفتيم و به ديد و تير عراقيها رسيديم، ما را به شدّت زير آتش قرار دادند. ما به كف تويوتا چسبيديم و ماشين به چپ و راست منحرف ميشد و بالاخره از جاده منحرف و متوقف شد، ما تا زماني كه داخل ماشين بوديم تير نخورديم. شاهد بودم كه همه سرنشينان از سمت راست (سمت عراقيها) به بيرون پريدند و هنگام پريدن از ماشين و يا روي زمين مورد اصابت رگبار تيربارهاي عراقي قرار گرفتند و شهيد شدند. سئوال كردم تو مطمئني آنها همه شهيد شدند؟ گفت بله، چون عراقيها همه آنها را روي زمين گلوله باران كردند و ديگر هيچ كدام از زمين برنخواستند، حدود ده ساعت از آن زمان ميگذشت و كار از كار گذشته بود، در مورد زنده ماندن خودش گفت: من از سمت چپ تويوتا پريدم پايين و در پناه آن فوراً خودم را به آبراه زير جاده آسفالت (پل كوچك) رساندم و در آن پناهگاه از ديد و تير محفوظ ماندم و تا فرا رسيدن شب و فروكش كردن آتش همانجا باقي ماندم. سرباز مجيدي، قادر به تشخيص موقعيت ماشين و دشمن نبود، ولي در حين پيشروي روز 8/1 معلوم شد حدود 500 ـ 400 متر كه به سمت دچّه جلو رفتهاند زير آتش تيربار و تانك دشمن قرار گرفتهاند و ماشين در چند متري غرب جاده متوقف و قسمت جلوي آن مورد اصابت گلوله تانك يا نفربر قرار گرفته و منهدم شده بود و آثار گلولههاي سبك زيادي هم بر بدنه آن مشاهده ميشد و آبكش شده بود.
پا نوشته ها:
1- عبدي بسطامي، علي؛ خاكريز 202؛ صص 106 ـ103.
2- دو دستگاه تويوتا وانت لندكروز آلبالويي رنگ در پاوه به گردان اختصاص يافت و سرگرد ميگفت بنا به خواسته ايشان آن دو دستگاه را نيروي زميني به نام گروه رزمي پاوه به كرمانشاه فرستاده است.
منبع: سرباز در خاطرات دفاع مقدس، نادری، مسعود، 1386، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب