ای صبحِ صِدق
ای چون کویر ساده و چون کوه، استوار ای چون ستیزه محکم و چون غم، بزرگوار
چون حرمت شب رمضان، نزد حق، سترگ چون روز رستخیز بُلندات بیشمار
چون زانوی شریف تواضع، زمین گزین چون قامت غرور قلل، آسمان گذار
چون خنده سپیده، لبت برکه بلور چشمت ز خوف حق چو دل چشمه اشکبار
ای چون سحر زلال و چون شب رازدار نور چون تیغِ ظهر واضح و چون شام غمگسار
ای چون سلام ساده کودک، صمیم و گرم ای چون سرود گرم اذان، پاک و باوقار
دستت به کار دوست دو جوبار دلنواز بَرجای[1] دشمنان خدا، سخت و جانشکار
چون تیغ آذرخش تو را تیغ عزم، تیز بانگت به گوش خصم چو تندر به کوهسار
چون سایه از فروتنی افتادهای به خاک اما به احترام تو خورشید سوکوار
در سوکت ای تناور بالا بلند باغ تنها نه جان ما، که دل لاله داغدار
زین داغها که بر دل ما مینهد خزان بسیار دیدهایم در این دشتِ لالهزار
چندان فرو فشاند خزان خون گل به باغ تنها نه گل که سرخ بود برگ و شاخسار
ما خون خود ز سرخی گل وام کردهایم چون بگذرد خزان، به درآییم در بهار
بگذار تا معاینه بینی چو آفتاب تابنده جان ما، چو نشیند فرو، غبار
چون قاصدک، وَگَر، به تَرقُص رود، عَدُو با صَرصَرِ[2] خدای نماند بدو قرار
گیرم که خون فاخته[3] ریزند، نک شنو بانگ بلند حق حق او، از لب هزار[4]
گیرم که سرو را فِکَنَد از جفا، تبر کی میتوان گسست ز آزادگان، تبار
ای صبح صدق، ای سحر عشق، ای شهید ای راد، ای صدوقی نستوه و بردبار!
ای خفته چون شقایق پرپر، به خاک ره برخیز و همچو لاله سر از خاک ره، برآر
ماکآب بیاشارت چشمت نخوردهایم نک بین به آب دیده نداریم اختیار
رنگین کمان عشق شد از رنگ خون تو محراب آن حظیره که داری تو در کنار[5]
مرداد1361
منبع: خواب ارغوانی، موسوی گرمارودی، علی، 1389،سوره مهر( وابسته به حوزه هنری )
انتهای مطلب