در این وضعیت یک اسیر عراقی را پيش من آوردند و گفتند داخل تانک عراقی پنهان شده بود. گروهبان حسینی را صدا کردم که صحبتهای او را ترجمه کند. عراقی از لحظهای که به من رسید شروع به رقصیدن کرد و در حالی که دست میزد و بدنش تکان میداد، جواب گروهبان حسینی را هم میداد. گروهبان حسینی برای آنکه او را ساکت کند سیلی محکمی به گوش او زد ولی عراقی اهمیتی به سیلی او نداد و همچنان در حال رقص جواب حسینی را میداد. وقتی از گروهبان حسینی خواستم حرفهای او را ترجمه کند. او اینچنین گفت:
من خمینی را دوست دارم. میخواهم بروم جماران و برای امام خمینی برقصم و او را خوشحال کنم.
وقتی حسینی متن حرف مرا ترجمه کرد به عربی به او گفت: تو میگویی امام را دوست داری ولی بچههای امام را میکشی؟
آن اسیر در حالی که همچنان میرقصید با قسم و آیه گفت که حتی یک گلوله هم به سمت ایرانیها شلیک نکرده است. من هم دقایقی او را به حال خود گذاشتم. او مرتب میرقصید و حتی لیوان آبی را که به او دادم در حال رقص خورد.
یکی از بچههای خوش ذوق بر مبنای ریتم رقص او، شعرگونهای درست کرد و در حالی که بچهها او را سوار ماشین میکردند، او همچنان میرقصید. بچهها دسته جمعی با ریتم او چنین میخواندند:
ای صدام ای صدام ما داریم میآییم….. لباس زنانه بپوش
چای داغ – آزاده علیرضا بصیری جزی
«فرمان» یکی از قسی القلبترین مأموران حزب بعث در اردوگاه 12 تکریت بود. او هر روز به دنبال بهانهای میگشت که اسرا را آزار بدهد. اسرا مراقب خود بودند که به قول معروف برق فرمان آنها را نگیرد. آن روز فرمان بهانهای پیدا نکرد. ما هم داشتیم آخرین دقایق هواخوری را طی میکردیم. با خود گفتیم که انشاءالله امروز از شر فرمان در امان هستیم.
ناگهان حسن لری از بچههای اصفهان در حین قدم زدن در روبروی فرمان ظاهر شد. فرمان او را صدا کرد. حسن جلوتر آمد. فرمان با نوک کابلی که در دست داشت به صورت حسن لری کشید و گفت:
چرا ریشت را نزدهای؟
و بدون اینکه منتظر جواب بماند دستور داد حسن خودش را به چاله آب بیندازد. حسن لری ملزم به اطاعت بود و اگر خودش را داخل چاله آب نميانداخت تنبیهات سختتری در انتظارش بود. به ناچار با گفتن بسم الله خودش را به داخل آبی که سردياش در حد یخ بود انداخت.
بچهها در این موقع وظیفه خود را خوب بلد بودند. بلافاصله حسن را به داخل آسایشگاه برده و لباسهای خیس او را درآوردند و چند پتو دورش پیچیدند و یک لیوان چایی داغ به او هدیه کردند.
در آن ایام برای هر 5 نفر یک لیوان چایی سهمیه میرسید و آن یک لیوان خیلی مهم بود. حسن لری پس از آنکه چایی را خورد و حالش جا آمد، از دوستانش تشکر کرد و گفت:
درسته که شکستن یخ و داخل آب سرد شدن خیلی سخت است ولی به یک لیوان چایی داغ خوردن میارزد.
منبع: میگ و دیک2، سرهنگ پور بزرگ وافی، علیرضا، 1392، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب