به همین خاطر گاهی مهمات سهمیه یگان ما دیرتر از زمان معمول به دست ما میرسید. مسئول مهمات ما، ستوان امینی بود که آن روز خیلی دیر کرده بود و همه ما نگران بودیم.
آن روز ستوان امینی برنگشت و ما الباقی مهمات را هم مصرف کردیم. شب را با نگرانی به سر بردیم. صبح روز بعد ساعت 7:30 صبح بود که گروهبان حسینی فریاد زد:
– جناب قمری یک خوردو به طرف ما میآید.
من ابتدا تصور کردم که ستوان امینی است. تصميم گرفتم در اولین برخورد با او به تندی و گلایهآمیز صحبت کنم. خودرو به ما نزدیک و نزدیکتر شد و تقریباً در 50-60 متری ما توقف نمود و لحظهای بعد دور زد.
گروهبان حسینی و چند نفر دیگر به سرعت به طرف خودرو رفتند و در همان حالت عقب و جلو خودرو را گرفتند و لحظاتی بعد خودرو در مقابل من بود.
وقتی با دقت به خودرو نگاه کردم از شماره و ظاهر آن فهمیدم که آیفای عراقی است. داخل آیفا پر از گلولههای آرپیجی 7 و جعبههای دیگر از انواع گلولهها بود.
یکی از بچههای خرمشهر با راننده آیفای عراقی صحبت کرد و به ما این گونه ترجمه کرد:
– راننده عراقی میگوید که ما دیروز به یگانهای خود در همین محل، مهمات دادیم. امروز هم من با همین نیت آمدم و اسیر شما شدم.
ما با سرعت گلولههای آیفای عراقی را پیاده کرده و به سمت خودشان نشانه رفتیم.
ساعتی بعد ستوان امینی که برخلاف همیشه کسی به استقبالش نرفته بود با خودروی حامل مهمات به محل استقرار ما آمد و وقتی از مهمات غنیمتی باخبر شد گفت:
از این به بعد همیشه یک شب دیرتر میآیم تا شما مهمات عراقیها را به غنیمت بگیرید.
من که از حرف او خندهام گرفته بود. از گلایه منصرف شدم و گفتم:
– بسیار خوب، ما سعی خودمان را میکنیم.
یه دونه انار
آزاده علیرضا بصیری جزی
بالاخره اسرای اردوگاه 12 تکریت توانستند در دهه فجر سال 1368، مراسم جشنی برپا کنند. این جشن هر چند خیلی باشکوه نبود ولی در داخل خاک عراق و در قلب کشوری که با همه چیز ما دشمنی ميكرد، کار بزرگی بود. یکی از نگهبانان عراقی به نام محمد افغانی متوجه جشن آسایشگاه 7 میشود و برای آنکه آنها را تنبیه نکند از آنها میخواهد ترانههای قدیمی ايراني را بخوانند.
سید حمید یکی از بچههای زبر و زرنگ ارتش بود. او برای آنکه این جشن به تلخی نکشد به محمد افغانی قول مساعدت میدهد و در حالی که ترانهای میخواند به طرف محمد افغانی میرود.
یه دونه انار، دو دونه انار، سه دونه انار… یه سبد انار، دو سبد انار، سه سبد انار… یه گونی انار، دو گونی انار، سه گونی انار…
بچهها متوجه بودند که حمید معروف به حمید صلواتی قصد مسخره کردن محمد افغانی را دارد، آنها هم شروع به کف زدن کرده و در حالی که به محمد افغانی میخندیدند، حمید صلواتی را همراهی میکنند. حمید صلواتی دست بردار نیست و هنوز میخواند یه تابه انار، دو تابه انار، سه تابه انار… یه شهر انار، دو شهر انار، سه شهر انار… یه دنیا انار، دو دنیا انار، سه دنیا انار…وقتی حمید صلواتی به اینجا رسید، عنان اختیار خنده اسرا از کف خارج شد و خیلی بلند خندیدند.
محمد افغانی تازه متوجه شد که سرکاري بوده و بچهها او را مسخره کردهاند، شروع به فحاشی حميد صلواتی کرده و از پشت پنجره دور شد. در این حال حمید صلواتی او را صدا کرد و گفت:
– کجا هنوز تمام نشده، یه دونه انار، دو دونه انار، سه دونه انار… و بچهها یکریز میخندیدند.
منبع: میگ و دیک2، سرهنگ پور بزرگ وافی، علیرضا، 1392، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب