یکی از اسرا یعنی همان کسی که این طرح را اجرا کرده بود سراغ مجید باغچه آمد و گفت: سیدی، من.
مجید، باغچه با عصبانیت گفت: علی بابا (لازم به ذکر است که در عراق به دزد علی بابا میگویند.)
پس از آن اسیر مذکور را مجبور کرد که به همه سلولها برود و به آنها بگوید که علی بابا یعنی دزد است.
این اسیر به همراه مجید باغچه سلول به سلول میرفتند و این اسیر رو به اسرای دیگر به زبان فارسی میگفت: بچهها من علی بابا هستم. هندوانه ها را خودم خوردم و نگذاشتم این شکمو بخورد.
مجید، فارسی بلد نبود و فکر میکرد که این اسیر از بابت کارش عذرخواهی میکند و اسرا هم وقتی این جمله را میشنیدند میگفتند: نوش جانت.
مجید باغچه هم به خیال آنکه تنبیه بزرگی انجام داده است بعد از هر جملهای که این اسیر میگفت بادی به غبغب میانداخت!
گربه
سرهنگ علی قمری
موش یکی از مشکلات همه رزمندگان در همه جبههها بود، ولی موشهای دب حردان، هم بزرگتر بودند و هم گستاختر. آنها گاهی انگشتان رزمندهها را گاز میگرفتند. یکی دیگر از ضررهای بزرگ موشها این بود که دیواره سنگرها را میخوردند و گاهی سنگر خود به خود فرو میریخت. گاهی هم در زمان بارندگی نفوذ آب باران به سوراخهای حاصله از تلاش موشها عامل فرو ریختن سنگرها میشد.
به پیشنهاد یکی از سربازان به نام نعمتی قرار شد یک گربه به سنگر بیاوریم و چنانچه این گربه توانست حریف موشهای منطقه بشود آن را به صورت پروژه عمومی در تمام سنگرها اجرا کنیم. به همین خاطر در مأموریتی که به اهواز داشتیم از سرباز نعمتی و سرباز همراهش که اهل اهواز بود خواستم بروند یک گربه بزرگ و قوی پیدا کنند تا، با خود به منطقه ببریم.
ساعتی بعد 2 سرباز با یک گربه به ما ملحق شدند. نعمتی گربه را نشان داد و گفت:
– جناب سروان، گربهای را که آوردهام نه تنها موشها بلکه سربازان عراقی را هم خواهد بلعید!
نگاهی به داخل کیسهای که گربه را در آن جا کرده بودند انداختم. الحق که گربه درشت و رشیدی بود. آن را با خود به منطقه آوردیم. همه بچهها ميخواستند گربه را به سنگر خود ببرند. من برای آنکه غائله را ختم کنم با لحنی شوخیآمیز گفتم:
– شما میدانید که این موشها آنقدر بی ادب و گستاخ هستند که بدون اجازه به سنگر فرماندهی وارد میشوند و هر وقت فرمانده شما به دیواره سنگر تکیه میکند آن موشهای بیادب و گستاخ او را گاز میگیرند! پس تقدم استفاده از گربه به سنگر فرماندهی میرسد.
یکی از درجهداران گفت: پس اجازه بدهید ما هم به اهواز برویم و برای سنگر خود گربه بیاوریم. گفتم: صبر کنید تا آزمایشات اولیه انجام بشود بعد. اگر این پروژه موفق بود، نه تنها به سنگر شما، بلکه به سنگر سایر رزمندگان هم گربه صادر میکنیم.
بالاخره بحث گربه به خوبی و خوشی تمام شد و من و گربه به سنگر رفتيم.
وقتی اولین موش در صحنه سنگر ظاهر شد، گربه قهرمان ما به سرعت خودش را بالای سر او رسانید و با یک حالت تهاجمی کنار او قرار گرفت. اندازه موش حاضر کمی کوچکتر از گربه رشید ما بود! گربه دستی به سر و صورت موش کشید و موش بدون حرکت در مقابل گربه ایستاد. لحظاتی بعد موش به طرف سوراخ رفت و داخل دیواره سنگر شد.
به سرباز نعمتی گفتم: نعمتی اول خودت یک موش بگیر تا این گربه هم یاد بگیرد!
نعمتی گفت: جناب سروان، من که هیچ، حتی صدام هم نمیتواند این موشها را با دست بگیرد. میخواهید من بدون انگشت بشوم؟
من دیگر حرفی نزدم و موش دوم و سوم و چهارم به صحنه سنگر وارد شدند و شروع به جولان دادن کردند. گربه لحظاتی به آن موشها نگاه کرد و بعد میو میو کنان به آغوش نعمتی پرید. من از میو میوی شبیه به ناله و التماس گربه فهمیدم که حریف موشها نخواهد شد و با ناله از نعمتی میخواهد در مقابل این موشها از جان او دفاع کند.
ما به مدت 4 روز گربه را آموزش دادیم که بتواند با موشها نبرد کند. متأسفانه نه تنها گربه حریف موشها نشد، بلکه مجبور شدیم یک نفر را برای مراقبت از جان گربه در مقابل موشها بگذاریم! البته موشها در چند نوبت به گربه حمله کرده و زهر چشمی به گربه ما نشان دادند.
بعد از ظهر روز پنجم در جلو سنگر نشسته و مشغول خوردن چای بودیم و بدبختانه نگهبان ویژه گربه هم از او غافل شده بود که گربه از در سنگر خارج شد و نگاهی به آسمان کرده و با سرعت حداقل 50 کیلومتر در ساعت به سمت اهواز شروع به فرار نمود!
سرباز نعمتی مقداری از مسیر طی شده را دنبال گربه دوید و او را صدا کرد. گربه با صدای نعمتی لحظهای متوقف شد و نگاهی به نعمتی انداخت و بار دیگر موتورش را روشن کرد و لحظه به لحظه از چشم نعمتی و ما دور و دورتر شد.
وقتی پروژه گربه ناموفق و غیر عملیاتی شد، تصمیم گرفتیم با وضع موجود، ساخته و با موشها، زندگی مسالمتآمیزی داشته باشیم.
پس از مدتی یک گربه رشید دیگر آوردیم. این گربه موشها را میگرفت و به داخل سنگر میآورد و در آنجا میخورد که با این کار سنگر ما را به کثافت میکشید. در نهایت مجبور شدیم آن گربه را هم رها کرده و با موشها قرارداد صلح امضاء کنیم.
منبع: میگ و دیک2، سرهنگ پور بزرگ وافی، علیرضا، 1392، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب