آن تعداد را جدا كردم و به عنوان تداركات كننده در عقب جبهه جهت حمل مهمات، مسئول غذا، پارك موتوري و غيره انتخاب كردم2. بعد، از سربازان سوال كردم چه كسي داوطلب است كه شبها با گروه مينبردار جلو برود تا ميدان مين دشمن را شناسايي كند و بتواند در شب عمليات راهنماي گروهان و دستهها باشد؟
چند نفري دستشان را بالا بردند. از جمله سربازي بود بنام جلال حسينزاده، پدرش از بازاريهاي تهران بود و وضع مالي بسيار خوبي داشتند. اين مورد را دوستانش تاييد ميكردند. او سرباز خيلي شجاعي بود. لازم است مقداري در مورد خصوصيات وي شرح بدهم. اين سرباز ضمن اينكه داوطلب هر مأموريت خطرناكي بود، طالب شهادت هم بود. ايشان به من گفت: اگر اين دفعه در عمليات شهيد نشوم، واقعأ حقم ضايع شده است. او شعار نميداد واقعا ايمان داشت و چندين بار گفت، اين بار ديگر شهيد ميشوم گفتم: حسين زاده ميترسي؟ گفت: ميترسم؟ من دارم ميگويم اگر شهيد نشوم حقم ضايع مي شود.
گفتم: چرا شهيد بشوي؟ انشاا… همه با هم مأموريت را انجام ميدهيم و دوست داريم همه سالم برگرديم. به اصطلاح نظامي بكش تا كشته نشوي و شما هم نبايد كشته شوي. او گفت: خير، من بايد كشته شوم، يعني شهيد بشوم. من اين جملات را واقعأ بدون تعصب مينويسم واقعيتي بود كه من ديدم و شنيدم. گفتم: حسينزاده تو شهيد بشوي كه چه بشود؟ در جوابم گفت: براي شما كه اعتقاد نداري هيچي. من كمي ناراحت شدم كه اين سرباز جسورانه به فرماندهاش ميگويد، براي شما كه اعتقاد نداري هيچي. گفتم: خوب منظورم اين است كه ما بايد تمام اصول تاكتيك را رعايت كنيم، خودمان را از ديد و تير مستقيم دشمن حفظ كنيم و به قول معروف، در زمان آموزش عرق بريزيد تا در زمان جنگ خونتان ريخته نشود. ما دوست داريم مأموريت به نحو احسن انجام شود و حتي از بيني كسي خون نيايد.
از تندرويهاي او كمي كاستم و باز هم گفتم: من و تمام گروهان دوست داريم تمام نیروهای متجاوز را بكشيم و انتقام تجاوزشان را گرفته و آنها را از ايران بيرون كنيم. اصلاً هم دوست نداريم كشته شويم. اگر تقدير اين باشد كه شهيد شويم، اين ديگر بستگي به خداوند دارد كه جان ما در يد قدرت اوست.
اين سرباز در آن عمليات براي شناسايي رفت و شب عمليات مجروح شد. دو ماه بعد هم در عمليات آزاد سازي خرمشهر شركت كرد و باز هم شهيد نشد. اما شنيدم بعد از اتمام خدمت سربازي به صورت داوطلبانه در عمليات مسلمابنعقيل شركت كرد و در آنجا به شهادت رسيد. او بعد از عمليات فتحالمبين به من گفت: جناب كريمي ديديد باز هم شهيد نشدم. اما بايد در عمليات بعدي شهيد شوم…
از اينگونه سربازان زياد داشتيم كه از ايمان قوي برخوردار بودند و واقعاً دل ما با اينگونه سربازان گرم بود.
شهادت مظلومانه سرباز3
ابوالفضل منصوري4
دي يا بهمن ماه سال 1365 مشغول خدمت سربازي در گروه پدافند هوايي دزفول بودم كه به من گفتند برو و ببيين برگهي تسويهات در چه مرحلهاي است. از سايت دو به پايگاه چهارم آمدم. زمان جنگ بود و تعدادي توپ 35 مم و 23 مم جهت دفاع از منطقه در پايگاه مستقر شده بود. من براي رسيدن به گردان، بايد از كنار يكي از همين توپهاي 35 مم رد ميشدم. آنهايي كه خدمت سربازي را طي كردهاند، ميدانند كه سربازان انس و علاقه خاصي به هم دارند و حتي اگر همديگر را هم نشناسند يك نوع نزديكي خاصي را بين خودشان احساس ميكنند. به موضع توپ اورليكن رسيدم و با يكي از كاركنان وظيفه كه به عنوان نمره يك5 توپ ضد هوايي 35 مم «اورليكن» مشغول انجام وظيفه بود، هم صحبت شدم. چند دقيقهاي به همين منوال گذشت. ديرم شده بود و بايد به گردان مراجعه ميكردم. به ناچار با هم خداحافظي كرديم و او نيز برايم آرزوي توفيق كرد. از موضع خارج شدم و به طرف گردان به راه افتادم. حدود 10 دقيقه بعد به محوطه گردان رسيدم. همين كه نزديك گردان شدم، يكباره تعداد زيادي هواپيماي عراقي در بالاي سرخود ديدم كه شروع كردند به بمباران منطقه. صداي شليك توپهاي ضد هوايي با انفجار بمبهاي دشمن در هم آميخته بود. لحظاتي بعد بمبي در محوطه منفجر شد. من بر اثر اصابت بمب و موج انفجار آن به سمت آسمان پرتاب شدم. با كمر به زمين و روي جدولهايي كه توي پايگاه گذاشته بودند و حالت باغچه داشت، خوردم كه البته هنوز هم خونمردگي آن وجود دارد. وقتي بلند شدم، همه جا را دود فراگرفته و همه شيشهها خرد شده بود. نميدانم كه چه حالتي به من دست داده بود. دلم شور ميزد. احساس كردم، براي آن سربازي كه همين چند لحظه قبل در سر توپ با او صحبت ميكردم، اتفاقي رخ داده است. در حالي كه از شدت درد به خود ميپيچيدم و تمام بدنم له شده بود، با هر سختي كه بود به سمت موضع اورليكن دويدم. هنوز هم منظره آن روز در جلوي چشمم رژه ميرود. چه صحنه غمانگيزي در روبرويم قرار داشت. بمبي به موضع اصابت كرده بود و تركش بمب در همه جاي توپ ديده ميشد، سربازي كه با وي همين چند دقيقه قبل مشغول صحبت بودم، بر روي همان توپ به شهادت رسيده بود و از آن پيكر رعنا جز تكه گوشتي سوخته چيزي نمانده بود. سربازي كه با شجاعت تمام تا آخرين لحظههاي حيات خود سرفرازانه از آسمان كشورش دفاع كرده بود و به شهادت رسيده بود.
البته بعداً اعلام شد كه 74 فروند هواپيماي عراقي، به قصد بمباران منطقه حمله كرده بودند. دلير مردان پدافندهوايي نيز تعداد زيادي از آن هواپيماها را مورد اصابت قرار داده بودند. چند نفر از خلبانان عراقي نيز به اسارت درآمدند.
پا نوشته ها:
1- كريمي، قاسم، (1385)، صص 89 الي91
2- آن زمان سربازان ما برابر جدول سازمان گروهان كامل بودند و از طرفي مدت خدمت وظيفه دو سال بود و مدت 6 ماه هم بايد به عنوان سرباز احتياط خدمت ميكردند. علاوه بر آن قرار بود براي شب حمله تعدادي از برادران بسيج از تيپ 33 المهدي را به گروهان ما واگذار نمايند. لذا از اين لحاظ كم و كسري نداشتيم.
3- روحافزا، فرامرز، حجامي، محمود، جهانفر، رضا، صص 40 و 41 همچنين فايل تصويري مصاحبه با آقاي ابوالفضل منصوري
4- منقضي خدمت سال 65
5- نشانهرو و يا هدفگير كه وظيفه اصلي درگيري با هواپيماهاي مهاجم بر عهده او است.
منبع: با دوست به سر رفت، جهان فر، رضا، کرمی، فهیمه، 1393، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب