از همان دوران کودکی عشق و علاقه فراوانی به کشورش داشت. به اسباب بازی اسلحه علاقه نشان میداد. مادرش از وی پرسید که چرا این همه علاقمند به اسباب بازی تفنگ است؟ وی در پاسخ گفت که:« اسلحه را به این خاطر دوست دارم که بتوانم روزی در برابر دشمنم از کشورم دفاع کنم»2.
او دوره ابتدایی را در مدرسه ارامنه نائیری گذراند و سپس با ناتمام گذاشتن تحصیلات به کار فنی نزد داییاش روی آورد و استاد کار برق خودرو و باطریساز شد. سکوت و آراستگی وی، دو خصوصیت مهم اخلاقی بود که در جلب توجه و محبت دیگران موثر بود.
رازمیک تا قبل از اعزام به جبهه در هزینه زندگی کمک خرج پدرش بود و در احترام به پدر می کوشید. با شدت گرفتن جنگ و اعلام نیاز به سرباز، خود را به جبهه معرفی کرد. مادر شهید میگوید، که چند بار به رازمیک گفته بود:« پسرم نرو جبهه، لااقل صبر کن جنگ تمام بشود»3. وی در جواب اصرار مادر و سایراعضای خانواده که برای رفتن به جبهه عجله نکن، پاسخ داد:«تا جنگ هست من باید بروم. الان به سرباز نیاز دارند. امام فرموده جبهه ها را خالی نکنید»4. وی در بیستم خرداد 1365 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. پس از طی دوره آموزشی مقدماتی به یکی از پادگانهای تهران منتقل شد تا دورههای تکمیلی را طی کند. سپس به مناطق عملیاتی جنوب اعزام شد و با کمال شایستگی بیست و سومین ماه خدمت سربازی را به پایان رساند.
مادر شهید بزرگوار میگوید: در شب قبل از شهادتش به من زنگ زد و گفت خواب دیدم که مادر بزرگ برای ما یک مرغ آورده ولی مرغش پا نداشت. من یک لحظه دلم لرزید و میدانستم این خواب باید تعبیر بدی داشته باشد ولی به او چیزی نگفتم و فقط گفتم پسرم مواظب خودت باش5.
سرانجام در هفتم اسفند 1366 در راه انجام ماموریت در مسیر بین اهواز و امیدیه و در راه دفاع از میهن و مردم عزیزش به افتخار شهادت نائل شد و پیکر این شهید بزرگوار به آرامگاه ارامنه «نوربوراستان» تهران منتقل و در جایگاه ویژه شهیدان به خاک سپرده شد. وی در زمان شهادت بیست و سه سال سن داشت.
وی در وصیتنامهاش مینویسد:« من رازمیک خاچاطوریان هستم. این هم خانه ابدی من است. پدر ومادر عزیزم، هرگز برایم غمگین و دلتنگ نباشید. قبول دارم که من غنچهای هستم که خیلی زود از بوته جدایم خواهند کرد، ولی هرگز پژمرده و خشک نمیگردم. من باید از شما جدا شوم. زیرا دشمن به خاک ما حمله کرده است. من باید از شما جدا شوم. نه فقط من، بلکه هزاران و صدها هزاران نفر همچون من باید که جان خود را فدای کشورم، ملتم و خانوادهام کنم.
پدر عزیزم و مادر گرامی به شما میگویم. بگذارید که رشادت و شجاعتم برای شما تسلی بخش باشد. همیشه یاد من و خاطرات من جاوید بماند. هزاران هزار رازمیکها و رزمندهها بودند و خواهند بود. من نه اولین شهید این آب وخاک هستم ونه آخرینش خواهم بود. خداحافظ – دیدار در روز قیامت».
مادر شهید در خصوص آخرین خاطراتش از رازمیک میگوید:«دو مرد به در خانه ما آمدند و گفتند که پسرم تصادف کرده و الان در بیمارستان است وحالش هم خوبه…به آنها گفتم:
– من مطمئنم پسرم حالش خیلی خراب است وگرنه خودش به من زنگ میزد، پسرم میدونه که من خیلی میترسم و حتماً به من زنگ میزد.
به برادرش اطلاع دادم و به همراه دامادمان به سمت اهواز راه افتادیم. دیدم پسرم در بیمارستان است و چند روزی است که در کما است. دقیقاً هشت روز بعد پسرم شهید شد. دوستانش میگفتند که وقتی وي را به بیمارستان آوردیم، حرف میزد و حتی اسم پدر و مادر و آدرس را ایشان به ما داده بودند، ولی انگار سوختگی شدیدتر شد و ایشان به کما رفتند. پسرم در هفتم اسفند 1366 در بیمارستان شهید شدند… هر وقت که بتوانم سر خاکش میروم»6.
مراسم تشیع پیکر شهید خاچاطوریان با حضور گسترده مردم به ويژه هممیهنان ارمنی برگزار شد و پیکر شهید در آرامگاه ارامنه «نوربوراستان» تهران و در جایگاه ویژه شهیدان مدفون شد7.
پا نوشته ها:
1– جنگ تحمیلی 8 ساله و ارامنه ایران، ص 159
2- خاطرات مادر شهید از ایام کودکی شهید
3- روایتهای ماندگار،ص140
4- روایتهای ماندگار،ص142
5- روایتهای ماندگار، ص 143
6- روایتهای ماندگار، صص 143 و144
7- جنگ تحمیلی 8 ساله و ارامنه ایران، ص260
منبع: با دوست به سر رفت، جهان فر، رضا، کرمی، فهیمه، 1393، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب