گر چه در دوران حضور این حقیر در جبهه این افتخار را داشتم که در عملیاتهای زیادی به عنوان پزشکیار درخط مقدم حضور داشته باشم، ولی اینبار در یکی از تکهایی که عراق بهصورت ناخودآگاه و کاملاً غافلگیرانه به ما زده بود، با یک ماشین بهداری به خط مقدم اعزام شدیم و با تعداد زیادی از مجروحین مواجه شدیم که با کمک راننده آمبولانس بالاخره توانستیم مجروحین را پس از اقدامات اولیه به بهداری منتقل کنیم. بعد از آن جابهجاییها در حالیکه در یکی از سنگرهای خط مستقر شده بودیم، حدود ساعت حدود 4 صبح به ما اطلاع دادند که سربازی در گروهان 2 به شدت مجروح گردیده و نیاز شدید به کمک دارد. در حالیکه تیر و ترکش سراسر منطقه را فرا گرفته بود، بلافاصله در آن تاریکی شب خودمان را به سنگر سرباز مجروح رساندیم و متوجه شدیم که از ناحیه سر و گردن به شدت مجروح شده است. اگر دیر به بهداری برسد شهادتش صددرصد است. بلافاصله در حالیکه کارهای اولیه را انجام میدادیم، با آمبولانسی که در اختیار داشتیم او را به بهداری گردان رساندیم و خودم به عملیات برگشتم. در طول عملیات مرتب نگران آن سرباز بودم. بعد از اتمام عملیات، وقتی که به گردان برگشتم، از سربازهای بهداری جویای حال آن سرباز شدم که خبر خوشحال کنندهای شنیدم که خستگی را از من دور کرد و گفتند که بعداز اعزام به بهداری تیپ و نجات از مرگ، به بیمارستان ارتش در باختران منتقل شده و حالش هم خوب است که آن لحظه یکی از شیرینترين لحظات عمرم بود.
خاطره اي از شروع سربازي و شركت در عمليات بدر3 – يوسف اشكور كيايي
سال 63 بود كه براي گذراندن خدمت مقدس سربازي خودم را به نظام وظيفه معرفي كردم. در تاريخ 19 آذرماه 1363 به پادگان 02 چهلدختر اعزام شدم. پس از طي دوره سه ماهه آموزشي در پادگان لشكر 21 حمزه4 مستقر شدم. در تاريخ 20 اسفندماه 63 از لويزان تهران به همراه ساير همرزمانم به وسيله قطار به طرف اهواز حركت كرديم. وقتي به اهواز رسيديم، در همان ايستگاه قطار، ما را به چند تيپ تقسيم كردند كه من با يكي از همشهريهاي تنكابنيام در گروهان 2 از گردان 140 كه در منطقه جفير بود، سازماندهي شديم و شروع به خدمت كرديم. چه روزهاي خوبي بود. در همان روزهاي ابتدايي حضور ما در منطقه عملياتي، من با دو سه نفر از همشهريهاي تنكابني با هم بوديم.در تاريخ 25 اسفندماه 63 ساعت 16 به سمت خط عمليات حركت كرديم. نزديكيهاي صبح بود كه با تدابير نظامي خاص سوار قايق شديم و از آنجا به جزيره مجنون رفتيم. بعد از چند ساعت به يك كانال رسيديم كه گويا سه روز قبل، اين كانال از عراقيها گرفته شده و به تصرف نيروهاي ايراني درآمده بود. وقتي به آنجا رسيديم شاهد جابهجايي شهدا و زخميها بوديم كه از طريق اين كانال و به وسيله قايق به پشت جبهه منتقل ميشدند.نيمهشب از طريق همين كانال به سمت رودخانه دجله كه خط اصلي بود به راه افتاديم و ساعت 4 صبح – البته با چند زخمي- به كنار دجله رسيديم. به علت خستگي زياد به مدت يك ساعت خوابيديم. حدود ساعت 5 صبح بود كه از خواب بيدار شديم و در داخل يك سنگر انفرادي قرار گرفتيم. با توجه به اينكه دشمن حدود 500 متري ما بود و در واقع رود دجله حائلي بين ما و دشمن بود، آتش گلولههاي كاتيوشا و توپخانه دشمن از يك طرف و باران حملههاي هوايي هواپيماهاي دشمن از طرف ديگر، امان از ما بريده بود و پشت سر هم سنگر ما را به لرزه در ميآورد. مجبور شديم تا ساعت 6 غروب در سنگر بمانيم. در اين فاصله حدود شش نفر از همرزمانم، شهيد و يا زخمي شدند. هنگام غروب و حدود ساعت 30/6 بعد از ظهر طبق دستور فرماندهان جابهجا شديم و خودمان را به پل شناوري كه طول آن حدود 13 كيلومتر بود رسانديم. دشمن تمام تلاش خود را براي از بين بردن ما و ادوات زرهي و تجهيزات ما صرف كرد كه البته با جانفشاني همه همرزمان، خوشبختانه هيچ كدام از اهداف دشمن پليد محقق نشد. شكست دشمن در مجنون، نتيجه همدلي همه رزمندگان ارتشي و سپاهي و بسيجي و… بود. من خود شاهد بودم كه روابط خيلي خوب و دوستانهاي بين كاركنان كادر و سربازان وظيفه برقرار بود. اين وحدت و همدلي يكي از عوامل اصلي قدرت رزمندگان اسلام در جنگ با بعثيها بود.
پا نوشته ها:
1- دست نوشتههای فرهاد فاضلیثانی در خصوص خاطرات وی از خدمت سربازی
2- آزاده جانباز و سرباز منقضي خدمت نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران
3- دست نوشتههای یوسف اشکور کیایی در خصوص خاطرات وی از خدمت سربازی
4- اين لشكر در آن زمان در لويزان مستقر بود.
منبع: با دوست به سر رفت، جهان فر، رضا، کرمی، فهیمه، 1393، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب