آن زمان ابوالحسن ایزدجو فارغ التحصیل دانشکده افسری وعبدالحسین مرشدی فارغ التحصیل دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان، وابسته به ارتش و ناخدا لنگرا از پرسنل نیروی دریایی ارتش بودند که هر سه این عزیزان هم زمان ولی جداگانه و بدون اطلاع و شناخت از یکدیگر به استقبال جنگ رفتند و مانند سایر مدافعان خرمشهر در آن شهر حضور پیدا کردند و مشغول دفاع از شهر شدند.اما خرمشهر مظلوم با وجود مقاومت سرسختانه رزمندگانش، سرانجام بعد از 34 روز به دست دشمن افتاد. این رزمندگان دلاور لحظه به لحظه ناظر و شاهد سقوط خرمشهر بودند، که در این کتاب به طور جداگانه به آن پرداخته شده است.
کتاب « دفاع از خرمشهر» با قیمت 10 هزار تومان و از طریق تماس با شماره های زیر قابل دریافت می باشد:
تلفن مرکز پخش: 22488756 نمابر: 22488650
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
خاطرات کارمند مرشدی؛ بعد از سقوط خونینشهر
روز پنجم آبان اولین روزی بود که ما خونینشهر را نداشتیم و به طور کامل آن را از دست داده بودیم و حتی یک نفر مدافع از ایرانیها در آن طرف شط نبود. اگر هم کسی باقی مانده بود، بالطبع به اسارت دشمن درآمده بود. این طرف کارون بچهها در حالی که رو به خونینشهر ایستاده بودند و اشک میریختند و بغضِ گلویشان ترکیده بود فریاد میزدند. یکی از همان بچهها در میان فریاد بقیه میگفت: خرمشهر صدای مرا میشنوی؟
به تو میگویم خونینشهر! به سربازان بعثی بگو دیر یا زود ما برمیگردیم و آزادت میکنیم.
خونینشهر! میدانم کوچه و خیابانهایت توان آن را ندارند که حضور چکمهپوشان صدامی را تحمل کنند، ما نخواهیم گذاشت سربازان بعثی خندهکنان کوچه پس کوچههایت را جولانگاه خود قرار دهند.
خونینشهر! مطمئن باش اجازه نمیدهیم متجاوزین خواب راحتی را در آغوش تو داشته باشند. بار دیگر میگویم! ما برمیگردیم. خداحافظ خونینشهر.
عبور از کارون و وداقع با خونین شهر واقعاً ذلتبار بود.
انتهای مطلب