-شوهرت مجروح جنگه؟
جای نرگس، دارعلی جواب داد:
-اگه چیزیه، به خودم بگید!
نگاه دکتر که به نرگس برگشت. زن گفت:
-اشکال نداره، بگید بهش.
-باشه… سمت چپ مغزتون، کنار ترکش، یه غده بدخیم ریشه زده، درد سرت هم به خاطر همینه!
-چقدر مهلت دارم؟
-البته با شیمی درمانی می شه…
-آقای دکتر چه مدت مهلت دارم؟
-دو، سه ماه، شایدم کمتر، گفتم می شه با شیمی درمانی یه کارایی کرد.
دارعلی با خنده گفت:
-قربونت برم امام حسین!
دکتر با تعجب به نرگس نگاه کرد! زن گفت:
-پابوس امام حسین، دعا کرد از این درد خلاص بشه.
دارعلی که از مطب بیرون رفت، کلامی حرف نزد. نرگس خودش را رساند به او.
-جا زدی مرد؟
برگشت و خیره شد به چشمان عسلی نرگس.
-می دونی اهل جا زدن نیسم.
-شوخی کردم فدات بشم! بگو تو چه فکری هستی؟
-قرض و بدهیم می افته گردن تو!
-خدا کریمه! خوب می شی گردن خودت. شیمی درمانی.
حرف زن را برید:
-نمی خوام آخر عمری از قیافه بیفتم.
دکتر عکس جدید را با عکس قبل مقایسه کرد.
-همون عکس قبله؟
جای دارعلی، نرگس جواب داد:
-چیزی شده دکتر!؟
دکتر هر دو عکس سی تی اسکن را چسباند روی تابلوی نور مهتابی، با نوک خودکار جای غده را نشان داد.
-ترکش داخل هر دو عکس سر جای خودشه، این جا… این جا… اما نمی فهمم چرا توی عکس دوم، اثری از غده نیست! هنوز درد هم داری؟
-کم!
-اون به خاطر چشم مصنوعیته!
نرگس با شوق و حرارت به دکتر نزدیک شد،گفت:
-یعنی غده ای وجود نداره؟
-عکس که اینو می گه خانم!
نرگس برگشت تا خوشحالی اش را با دارعلی قسمت کند، مرد از مطب بیرون رفته بود! نفس نفس پشت سرش دوید.
-شنیدی دکتر چی گفت؟ خدایا شکرت! چی شده؟ خبریه و من نمی دونم؟
دارعلی برگشت و به صورت نرگس خیره شد. خندید.
-از حسین بپرس!
-حسین کیه… چرا این جوری نیگاه می کنی؟ گیج شدم!
-یادته روز آخری که رفتیم بصره؟ بعدش همراه سید عبد بطاط رفتیم کربلا.
همون جا، پای قبر آقا گفتم حالا که قرض و بدهی ام صاف شده و مزه زندگی رفته زیر زبونم.
خندید، ادامه داد:
-رفقا فهمیدن مردنی هسم، هم قرض و بدهی ام رو دادن، هم خط تلفن برام کشیدند… پای ضریح از خدا خواسم.
-ساکت شدی!؟ کُشتی منو!
-یه دفعه رفتم تو فکر رفقا و همکارام. این همه بدهی و گرفتاری منو حل کردن که با خیال راحت بمیرم.
-باز داری می خندی؟
-آخر خرجشون هدر رفت!
منبع: آنا هنوز هم می خندد، صحرایی، اکبر، 1387، سوره مهر، تهران، چاپ سوم
انتهای مطلب