در یکی از همین مأموریت ها به قم، آمد منزل و دیدة انتظارم به دیدار نگاهش روشن شد. چیزی نگذشت که با عجله کفش و کلاه کرد که برود.
گفتم: کجا؟
گفت: وقتم کم است. باید برگردم خطّ.
– پس زن و بچّه ات چی؟
– به آنها هم سری می زنم.
– پس مرا تا بازار ببر تا برای بچّه ات چیزی بخرم.
– نه، بهتر است شما با تاکسی بیایید.
با تعجّب گفتم: بازار که سر راه توست!
با معصومیّت خاصی گفت:
- ولی مادر! این ماشین دولتی است و استفادة شخصی از آن صحیح نیست. همین مقدار که شما درش را باز و بسته می کنید و روی صندلی اش می نشینید، موجب استهلاکش می شود.
این را که گفت، سرش را انداخت پایین و رفت.
رفت و پشت سرش در را بست. در را گشودم و با نگاه تعجّبم ماشینش را تا ابتدای خیابان بدرقه کردم و خود در کوچة عظمتش گم شدم.1
عبدالله بن جعفر بن ابی طالب به علی (ع) عرضه می دارد: یا امیر المؤمنین اگر دستور می دادی کمکی به من بشود، و یا مداخلی برایم در نظر گرفته شود زیرا به خدا سوگند چیزی ندارم جز اینکه بعضی حیوانات خود را بفروشم. امام (ع) فرمودند: نه به خدا سوگند چیزی برای تو ندارم جز اینکه بگویی عمویت (از بیت المال) دزدی کرده به تو بپردازد.2
پانوشته ها :
1- راوی: مادر شهید «مهدی زین الدّین» / ما آن شقایقیم / ص 105
2- توزیع بیت المال از دیدگاه خلفاء ص 159
منبع: حافظان بیت المال،امین محمود جانلو،انتشارات زهیر،1381
استخراج و تنظیم: گروهبانیکم وظیفه شایان کارگذار، زیر نظر مدیریت سایت
انتهای مطلب