شفراتر از خواست بنیصدر که اختیارات فرماندهی کل قوا را در اختیار داشت، یکانهای تحت امرش را برای شکستن محاصره شهر سوسنگرد، هوشیارانه جابهجا کرد و دشمن را از این شهر به عقب راند. فقط شش ساعت کافی بود تا صفِ رزمی دشمنی که با تمام توان در صدد اشغال خوزستان بود و 15 هزار کیلومتر مربع از خاک زرخیز ایران اسلامی را اشغال کرده بود، فرو بپاشد. این شش ساعت برای امیر سرتیپ دوم قاسمی، نبرد در دو جبهه بود؛ او باید از سد بنیصدر میگذشت تا به سوسنگرد برسد. این مطلب، گفتوگوی منتشر نشدهای از این فرمانده موفق است.
میتوان او را در زمره فرماندهان نوآور هم به حساب آورد که بخشی از طرح آب با ابتکار او در خوزستان اجرا شد تا ماشین جنگی عراق، در گل بماند و تانکهای دشمن در خوزستان متوقف شوند و پیش از تحصیل پیروزی بزرگی که در انتظارش بودند، زمینگیر شوند.
گفتوگوی زیر را برای اولین بار از میان خاطرات منتشر نشده مرحوم امیر سرتیپ دوم قاسمی تقدیم علاقهمندان حقیقت فتح سوسنگرد میکنیم.
سرتیپ دوم غلامرضا قاسمی نو، متولد تبریز، در سالهای 1330-1329 وارد دبیرستان نظام شد و از اولین روز مهر 1330 به استخدام نیروی هوایی درآمد. خلبانی را آموخت و مدتی هم پرواز کرد، اما تو گویی سرنوشت او را روی زمین میجست. میگوید: «به علت اینکه بلند قامت نبودم و از سوی دیگر بر فرمانها اشراف کامل نداشتم، تقاضا کردم که مرا به دانشکده افسری، بفرستند. از دانشکده افسری، با درجه ستواندومی دانشآموخته شدم. بعد از دانشآموختگی تقاضا کردم که مرا به نیروی زمینی بفرستند؛ یعنی روحیهام بیشتر با افسر صف موافق بود تا خلبانی. البته خلبان هم یک افسر صف است.»
دورههای مقدماتی و عالی رسته زرهی، دانشکده فرماندهی و ستاد و دانشگاه پدافند را هم طی کرده و به این ترتیب افسری کارآمد و باآموزش به حساب میآمد. مدتها در خوزستان خدمت کرده و از آشناترین افسران به شرایط اقلیمی و نبرد در خوزستان بوده است. مراتب فرماندهی را تا سطح معاون تیپ (دزفول) تا قبل از انقلاب طی کرده و از از سال 1354 تا 1357 ،در دزفول خدمت کرده است.
او از فرماندهانی است که همراهیاش را با مردم در انقلاب اسلامی، با نقض فرمانهای حکومت نظامی اثبات کرده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و چند ماه قبل از شروع جنگ تحمیلی به فرماندهی لشکر 88 زرهی زاهدان رسید. اما شرح آنچه در ماههای اول جنگ رخ داد تا سرهنگ قاسمی باز هم به خوزستان بازگردد، از این قرار است:
«درست در زمان حمله عراق به ایران، سرتیپ ظهیرنژاد به من زنگ زد و گفت به اهواز میروی؟ گفتم چرا نروم. میدانستم که جنگ شروع شده، اما حقیقتاً نمیدانستم که لشکر 92 وضع خوبی ندارد.
روز سوم مهر با دانشجویان دانشکده افسری، به همراه شهید نامجو (آن موقع سرهنگ 2) و سرلشکر حسنی سعدی به سمت اهواز حرکت کردیم. ابتدا توپخانه لشکر را دیدم.
روزی که به اهواز رسیدم، وضع ناراحت کنندهای دیدم. روسای ارکان لشکررا خواستم. رئیس رکن دوم، سرگرد ترکپور بود. به او گفتم که اطلاعات مربوط به جو و زمین را نمیخواهم، چون به آن آشنا هستم. اما میخواهم بدانم دشمن چه کسی است؟! چگونه و از کجا حمله کرده است؟ گفت که چیزی نمیداند. در رکن سوم اساساً افسری وجود نداشت! درجهدارش را خواستم و گفتم نیروهای خودی کجا هستند و چه میکنند؟! او هم پاسخی برای ارائه نداشت. رکن چهارم و رکن یکم هم اینگونه بودند. یکی از همان روزها آقای غرضی با شمخانی گریهکنان وارد شدند؛ درحالیکه آنها را نمیشناختم. به آنها گفتم مگر مرد هم گریه میکند؟! یا آنها را میکشیم و یا کشته میشویم. بعد از رفتن آنها و پایان ارائه طرح راهنمای من، حضرت آیتالله خامنهای به همراه آقای جزایری (نماینده ایشان در اهواز) و احتمالاً آقای غرضی تشریف آوردند. گریهام گرفت. گفتم خدایا، مگر من چه گناهی کردهام که ارتش عراق تا بیخ گوش اهواز آمده است؟! من حضرت آیتالله خامنهای را دورادور و از طریق رادیو و تلویزیون میشناختم.
یادم میآید که کاغذی روی درِ اتاق ایشان زده بودند که کسی بدون اجازه وارد اتاق جنگ نشود. ایشان به من فرمودند که بگویید این را بردارند و بنویسند به دستور شما وارد شوند.
ایشان در ستاد لشکر با من صحبت کردند و به نیروها روحیه دادند. اولین ارتباطم در اهواز با ایشان اینگونه بود. تمام جلساتی که در ستاد و مهمانسرای اهواز تشکیل میشد، با حضور ایشان بود. من در همه آن جلسات شرکت داشتم. ایشان با من روابط گرم و صمیمانهای داشتند؛ تا زمانی که واقعه سوسنگرد رخ داد.
به دستور حضرت آقا، آقای سرداری رئیس سازمان آب و برق، آب کارون را باز کرده بود. این آبها سمت راست جاده خرمشهر- اهواز را در خود گرفتند. عراقیها از این قسمت نتوانستند جلو بیایند. ضمناً آبی هم که ما از سمت کرخه باز کرده بودیم، زیر تانکهای آنها رفت و آنها را در گل نشاند. در هشتم آبان، عراقیها از سوسنگرد و حمیدیه عبور کرده، به دبحردان رسیده بودند. از دبحردان تا اهواز چهار تا پنج کیلومتر بیشتر راه نیست و عراق تا آنجا رسیده بود. تانکهای آنها در آب گیر کردند و خدمهشان فرار کردند. تا مدتها همان تانکها آنجا بودند. تعدادی هم در منطقه حمیدیه در آب فرو رفته بودند. به این ترتیب، عراقیها نتوانستند جلو بیایند. ما فهمیده بودیم که هدف عراقیها از تمرکز روی سوسنگرد و جنوب خوزستان این است که هرچه زودتر اهواز را تصرف کنند. اگر ما اهواز را از دست میدادیم، جنگ را باخته بودیم؛ یعنی دیگر نمیتوانستیم عراقیها را بیرون کنیم.
حضرت آقا در جریان سوسنگرد فرمودند که ارتش نقش محوری دارد. این فرمایش کاملاً صحیح بود. به این ترتیب، ما به کمک آب، نیروها و توسل به خدا جلو پیشروی عراق را به طور کامل گرفتیم. من در سال 1347 در خوزستان فرمانده گردان 255 تانک بودم. یادم میآید که یکبار از مسیر کارون و کرخه سیل جاری شد. متوجه شدم که وقتی آب، زمینهای خوزستان را در خود میگیرد، حرکت تانک و خودرو در آن خیلی مشکل میشود. این نکته در خاطرم باقیماند به همین خاطر به افسر مهندس لشکر- سرهنگ شالچی- (آن موقع سرگرد) و معاونش- سروان جوهری که به درجه سرتیپ دومی هم رسید، دستور دادم که آب کرخه را از سد کرخه و کانال حمیدیه به سمت طرح یک (در پایین سوسنگرد) و طرح دو (در اطراف حمیدیه) باز کنند تا این آب به جنگل اکالیپتوس برسد. عراقیها پیشروی کرده، سوسنگرد را دور زده، از حمیدیه هم عبور کرده بودند. یک ستون زرهی آنها مشغول پیشروی بود که آب در جلوی دب حردان جلوشان را گرفت.
در همان ایام، حضرت آقا به وسیله آقای سرداری رئیس سازمان آب خوزستان، یک کانال دیگر از سمت کارون باز کردند. آب آمد و از جلوی فولیآباد با آن آبی که ما از بالا باز کردیم، تلاقی حاصل کرد و در جنگل اکالیپتوس نیروهای عراقی را متوقف کرد. اولینبار نیروهای جهاد و تیپ1 خاکریز درست کردند. در این مقطع، سرهنگ سرفراز و سرهنگ بدر، خواهان کمک بودند. به این ترتیب، آهسته جلو میرفتیم. من در روز 16 مهر دستور انجام یک حمله بهمنظور شناسایی دادم.
در جریان عملیات سوسنگرد، حضرتآیتاللهخامنهای با من تلفنی صحبت کردند و پرسیدند: «چهکار میکنی؟» من، قبل از ایشان به ظهیرنژاد زنگ زده بودم که تیپ 2 زرهی دزفول از لشکر اهواز را که در احتیاط خودت[نیروی زمینی] قرار دادهای، به ما پس بده تا عراقیها را از سوسنگرد بیرون کنیم. اگر ما به آنها اجازه بدهیم که تا فردا مواضعشان را مستحکم کنند، دیگر نخواهیم توانست آنها را بیرون کنیم. موافقت نشد. حضرت آیتالله خامنهای نتیجه را تلفنی از من پرسیدند. گفتم تیپ2 را نمیدهند و من، غیر از آن واحدی ندارم که بتوانم کاری کنم. فرمودند تیپ را میگیریم و به تو میدهیم. مجدداً تماس گرفتند و فرمودند که آقای ظهیرنژاد دو دقیقه دیگر تماس میگیرد و تیپ را در اختیار یکان تو میگذارد؛ همینطور هم شد. تیپ2 در دقاقله؛ یعنی در 60 کیلومتری اهواز مستقر بود. اگر میخواستیم از حمیدیه به سوسنگرد برویم، 40 کیلومتر باید طی میکردیم. ایشان دوباره به من زنگ زدند. ضمن اینکه نامهای هم برای من فرستاده بودند. ایشان در نامه نوشته بودند: ……… شهید چمران هم پایین همان نامه نوشته بود: …………..
سرانجام پس از رؤیت نامه بود که تیپ2 را در اختیار من گذاشتند. حضرت آیتاللهخامنهای به من تلفن کردند. گفتم شما فردا ساعت 12:00 ظهر به سوسنگرد تشریف بیاورید؛ سوسنگرد آزاد است. با همین اطمینان گفتم. ایشان فرمودند: «با همین اطمینان!» گفتم که بله قربان؛ با همین اطمینان! بعد گفتم که دیگر کسی مرا اینجا پیدا نمیکند. اگر خواستید با من تماس بگیرید، باید با بیسیم تماس بگیرید. بیسیم را برداشتم و همراه رکن سوم و رکن دوم با جیپ به دقاقله رفتیم. شهبازی و فرماندهان گردانش را پیدا کردم. او سه گردان داشت؛ گردان 217 [احتمالاً گردان 256] تانک، گردان 207 تانک، گردان 105 پیاده زرهی و گردان توپخانه.
فرمانده گردان توپخانه سرگرد دهقان و فرمانده یکی از گردانهای تانک؛ یعنی سرگرد رستمی در بیمارستان بود، اما معاونش حضور داشت. فرمانده گردان 256 هم سرگرد لهراسبی بود. (سرتیپ بازنشسته لهراسبی کنونی) این هردو را خواستم. دستور عملیات را در دو صفحه، خودم نوشته بودم؛ چون وقت نداشتیم که رکن سوم طرح و دستور را بنویسد. دستور این بود:
«تیپ2 زرهی از محل فعلی آماده حرکت باشد. تحت فرماندهی من و سرهنگ شهبازی تیپ را حرکت میدهیم و به حمیدیه میرویم. حمیدیه منطقه تجمع است. بعد آنجا به شما دستور خواهم داد که از خط عبور کنید. یک گردان پیاده [148] در آنجا مستقر است؛ آن گردان پیاده را زیر امر بگیرید و دشمن را سرکوب کنید.» ضمناً نوشته بودم که هیچ تانکی (تانک ها از گروه «چیفتن» بودند) حق ندارد بایستد و تیراندازی کند. باید در حال حرکت تیراندازی میکردند. تعدادی از آنها را سوار تانکبر کردم و تعدادی دیگر را روی شنی سوار کردم و با خود آوردم ساعت 04:00 به منطقه تجمع رسیدیم. همه کارکنان را جمع کرده، گفتم که تنها نیم ساعت وقت دارید استراحت کنید و بخوابید. بعد از نیم ساعت، دستور میدهم که سوار تانکهایتان شوید. همه مهمات گرفته بودیم. ساعت 04:00 از خط و آن گردان پیاده عبور کردیم. سرهنگ امرالله شهبازی، فرمانده تیپ، آن گردان را زیر امر گرفت. من هم پشت سر آنها میرفتم. به هر حال، به دشمن حمله کردیم و ساعت 09:00 سوسنگرد آزاد شد. از نیروهای دیگر هم استفاده کرده بودم. نیروهای شهید چمران در پشت سرِ من، بهعنوان نیروی احتیاط بودند. نیروهای سپاه پاسداران با 200 نفر در سمت راست من سنگر ساخته بودند.
آقای علی شمخانی، از سپاه بسیار مطیع من بود. آنها آموزش نداشتند. استوار غیوراصلی که بعدها سرگرد شد به نیروهای سپاه آموزش میداد. آنها بسیار معتقد بودند و حفظ جناح چپ تیپ 2 را به عهده داشتند.
به آقای شمخانی دستور داده بودم که مواظب باشند عراقیها از جناح بغل شبیخون نزنند. آنها هم وظیفه خودشان را خوب انجام دادند. من هم با آنها ارتباط داشتم. تا اینکه ساعت 09:00 سوسنگرد آزاد شد. ضمناً یک تانک نفربر روی جاده گذاشتم و گفتم به هیچکس اجازه ندهید از روی جاده عبور کند و گفتم که هیچکس حق ندارد تفنگی، فشنگی، مهماتی و … با خودش همراه ببرد. حدود 100 دستگاه تانک، 100 نفربر پیامپی1 به اضافه 10 سامانه موشکانداز مالیوتکا از عراقیها گرفتیم. من با غنایم سوسنگرد، سازمان شش گردان مکانیزه را تکمیل کردم. بعدها مقام معظم رهبری را قبل از عملیات نصر دیدم.
در مدارکی که در مراسم یادبود چهار هزار و500 شهید به لشکر اهواز دادم، از قول ایشان نوشتهاند: ارتش شجره طیبه است. لشکر 92 زرهی سهم بسزایی در جنگ ایفا کرده است. من هم یکی از اجزای همان لشکر 92 زرهی بودم.»
فرمانده آن روزهای لشکر 92 زرهی خوزستان از پیشینه تهاجم دشمن به سوسنگرد و علت مقاومت مدافعان شهر و نتایج احتمالی سقوط سوسنگرد، اینگونه میگوید:
«عراق سه بار به سوسنگرد حمله کرد. دفعه اول، ستوان عاشوری که بعدها به درجه سرتیپی رسید، با عده کمی آنها را بیرون کردند. دفعه دوم، با یک گردان پیاده (از لشکر 77 ثامنالائمه) آنها را بیرون کردیم. اینکه مقام معظم رهبری قبل از این حماسه معروف سوسنگرد در اجتماع مردم سوسنگرد فرمودند که شما طعم تلخ تسلط دشمن را چشیدید و حق دارید بیش از دیگران مقاومت کنید، این موضوعات مطرح بوده است. طرح شکست محاصره سوسنگرد در جلسه فرماندهان عالی و منطقهای ارتش و فرماندهان عملیاتی سپاه و استاندار خوزستان مطرح شد. من در آن جلسهها حضور نداشتم، ولی بر مبنای سخنان حضرت آقا و ارتباط ایشان با حضرت امام رضواناللهتعالیعلیه برای آزادسازی تیپ2 زرهی کار را انجام دادم. اگر این کار انجام نمیگرفت، طبق گفته شهید چمران، جوانان زیادی کشته میشدند و سوسنگرد، حمیدیه و اهواز سقوط میکردند. آن موقع، عراق تمام نیروهایم را دور زده، جدا کرده بود. تیپ3 در دشت آزادگان باقیماند که در صورت سقوط سوسنگرد بعداً از پشتسر به نیروهای این تیپ حمله میکرد. تیپ 1 هم در جنوب اهواز مستقر بود و عراق میتوانست به آنها هم حمله کند.
تیپ2 در دقاقله بود. سقوط اهواز مصادف بود با از بین رفتن شرکت نفت. نفت در اقتصاد کشور ما نقش مهمی داشته و دارد. شرکت مخابرات خوزستان و تمام نیروها منهدم میشدند. اگر عراق سوسنگرد را تصرف میکرد، ما کفه پیروز جنگ را حقیقتاً واگذار کرده بودیم و نمیتوانستم به هیچ وجه کاری انجام دهیم.»
منبع: ماهنامه صف شماره 392 (ویژه آزادسازی سوسنگرد)
انتهای مطلب