با او هم سخن شدیم. اول کمی رسمی صحبت میکرد، اما خیلی زود حرارتی وصفناپذیر در هیزم سخنانش کارگر افتاد؛ چنانکه در بخشی از حرفهایش –اگر دقت میکردی – میتوانستی قطرههای راه گمکرده اشک را روی گونههایش بیابی.
یکبارش آنجا بود که گفت طیِ یک نیمروز، 39 تن از یارانش به شهادت رسیدهاند و او مجبور شده برای آنکه گروهان تحت امرش بدون سرپرست نماند، یک «سرباز» را بهفرماندهی گروهان بگمارد. حرفهایش از رنگدل سوختگان بود و برای همین بود که به درازا کشید. خلاصة آنچه طیِ گفتوگوی ما گذشت، از این قرار است:
امیر رسولی، سلام و وقت شما بهخیر. آنگونه که شنیدهام، شما معتقد هستید مدارکی که تاکنون راجع به سوسنگرد ارائه شده، کامل نیست و سخنان ناگفتهای هم باقی است؛ چیست آن سخنان؟ البته باید اشاره کنم آنچه باعث شد این موضوع را بهعنوان سؤال نخست طرح کنم، آن است که شما موقع عملیات سوسنگرد، جمعیِ لشکر 16 بودید و عملکرد لشکر 16 در محاصره سوسنگرد، پیرامونی است و…
من، طی دوران جنگ، دستکم در 15 عملیات، سمتِ ستادی و فرماندهی داشتهام. عملیات طریقالقدس، والفجر مقدماتی، بیتالمقدس و… از آن جمله هستند. راجع به عملیات سوسنگرد –همانگونه که شما اشاره کردید –معتقدم که حق مطلب ادا نشده و یک رشته از موضوعات بهصورت ناقص طرح شده است. برای اینکه بخواهیم حق مطلب را ادا کنیم، باید بتوانیم همه ابعاد و شرایط سختی را که آن عملیات داشته، تشریح کنیم.
میدانیم که عراق تلاش کرد که از چند ناحیه بر خوزستان فشار وارد کند. کاری که درباره سوسنگرد کرد، آن بود که شهر را در 25 آبان کاملاً به محاصره خود درآورد. مدافعان هم مشخص بودند: عناصری از ژاندارمری، شهربانی سوسنگرد، نیروهای شهید چمران، سپاه، ارتش و…
نیروهای عراقی، از سمت جنوب چند خیابان شهر را اشغال کردند، ولی قادر به اشغال کامل شهر نشدند. روز بعد هم تیپ2 دزفول، در کنار گردان 148 از لشکر77 که اساساً برای کار دیگری در نظر گرفته شده بود، وارد عمل شد و شهر از محاصره نجات یافت. در واقع، نیروهای عراقی از ناحیه شرق سوسنگرد پس زده شدند و 15 کیلومتر عقبنشینی کردند. کسبه در شرایطی خانه و کاشانهشان را رها کرده، گریخته بودند که –خود شاهد بودم –حتی فرصت تخلیه دخل مغازههایشان را هم پیدا نکرده بودند.
شما میگویید در چنین شرایطی در سوسنگرد بودید؛ چه درجهای داشتید و جمعیِ چه یکانی بودید؟
من، درجه «سرگردی» داشتم و رئیس رکن سوم از گردان 201 تانک لشکر 16 زرهی اهواز بودم.
مگر آن موقع نیروهای لشکر 16 در منطقه میانی جبهه خوزستان گسترش داشتند؟
نه، آمده بودیم که برای اجرای عملیات شناسایی کنیم و در همان حال، لشکر 16 درحال جابهجایی از دزفول به شرق اهواز بود. در واقع، اول پای پلِ کرخه را شناسایی کردیم و آنگاه ابوصلیبیخات را و بعد شناساییهای مربوط به عملیات نصر را انجام دادیم و…
ببخشید حرفتان را قطع میکنم. شما معتقدید که ریشههای عملیات نصر –که چهار ماه بعد اتفاق افتاد –با عملیات سوسنگرد مرتبط است و به آن پیوند خورده است؟!
بله، مرتبط است. ما در تپههای فولیآباد مستقر شدیم و به شناساییهایمان ادامه دادیم؛ تا اینکه برای عملیات نصر –آزاد سازی هویزه –آماده شویم. در این عملیات –چنانکه میدانید –تیپ 3 لشکر16 در شمال؛ یعنی در منطقه گلبهار مستقر بود و تیپ1 هم در غرب هویزه استقرار داشت. گردان 201 که من رئیس رکن سومش بودم، باید بهعنوان «تلاش اصلی» وارد عمل میشد و از غرب به شرق هویزه حمله میکرد و همین طور هم شد. ما تیپ46 عراق را در منطقه گلبهار –از پشت –محاصره کردیم. روز قبلش –14 دیماه –با یک دستگاه بولدوزر با یک راننده به سمت «یزدنو» رفتیم و…
امیر، من دوباره به اصل سؤال اشاره میکنم: شما باید سرشاخههایی را که معتقد هستید این دو عملیات را به هم پیوند میدهد، بازنمایی کنید و…
متوجه هستم و به همان نقطه خواهیم رسید. برای اینکه یکانهای مدافع در حاشیه رودخانه مالکیه که در حال دفاع از سوسنگرد بودند، از عقب، مورد شبیخون واقع نشوند، نیروی زمینی چنین اندیشیده بود که نیروهای عراقی ممکن است مجدداً از سمت هویزه و ابوحمیظه، جاده حمیدیه را قطع کرده، نیروهایی را که در شمال کرخه هستند، محاصره کنند. در نتیجه، محمل و یکی از مبناهای پیشبینیِ عملیات نصر جلوگیری از این امکان بود. پس نخستین ریشههای ارتباط این دو عملیات را اینجا مشاهده میکنیم.
در 15 دی، به کمک برخی از برادران سپاه و نیروهای مردمی تیپ46 عراق را محاصره کردیم. تا ساعت 15:30 نیروهای عراقی را وادار به هزیمت و روز16 دی، برخی اتفاقات پیش آمد که داستانش را بارها شنیده و یا خواندهاید. مجمل آنکه برادران سپاه بهفرماندهی آقای کلاهکج بازگشتند، ولی شماری از نیروها بهصورت خودسر جلو رفتند که به محاصره دشمن درآمده، همگی به شهادت رسیدند. در شرق هویزه، یک گروهان از ژاندارمری، بهعنوان نیروی تأمین در نظر گرفته شده بود؛ آنها مواظب بودند که نیروهای عراقی از این ناحیه به شرق سوسنگرد حمله نکنند.
سؤال پیشین، مرا به این سمت کشاند که از شما بپرسم آیا لشکر 16 در عملیات سوسنگرد، مشخصاً نقش مستقیمی داشته و دیگر اینکه ارتباط دو عملیات نصر و سوسنگرد، منحصراً در همان یک موردی که اشاره کردید، خلاصه میشود؟
اول، سؤال دومتان را پاسخ میدهم. اگر عملیات نصر اجرا نمیشد، در واقع پدافندی از شرق رودخانه کرخهکور صورت نمیگرفت و هر لحظه ممکن بود نیروهای عراقی تلاشی را که برای آزادسازی سوسنگرد انجام شده بود، از بین برده، جاده سوسنگرد را قطع کنند و دوباره نیروهای ما را در محاصره قرار دهند. عملیات نصر، یکی از دلایلش تأمین و پایداری امنیت سوسنگرد بود. از این رو وقتی این عملیات را اجرا کردیم، باعث شد که در ضلع شمالی مواضع جدیدی تأسیس کنیم و پدافندی را ایجاد کرده، مانع از توجه دوباره عراقیها به منطقه سوسنگرد شویم. این عملکرد به اعتقاد من، نقشی مستقیم در فرایند عملیات سوسنگرد دارد که اگر انجام نمیشد، هر آن ممکن بود که دشمن برای محاصره نیروهای سوسنگرد اقدام بکند که در آن صورت با مشکل جدی مواجه میشدیم. آن موقع، بخشی از نیروهای لشکر6 عراق در ورودی روستای گلبهار مستقر بودند و این امر، تمایل آنان را برای توجه دوباره به سوسنگرد دوچندان میکرد. عملیات نصر، احتمال نفوذ دوباره دشمن را در منطقه سوسنگرد به صفر رساند.
در 31 اردیبهشت 1360، تیپ3 لشکر92 درشمال رودخانه کرخه عملیات کرد. در این عملیات، یکی ازتیپهای لشکر16 بهانضمام تیپ هوابرد –که تحت امر لشکر 16 در آمده بود- با لشکر 92 همراهی کرد. حتماً میدانید که عملیات سوسنگرد، منجر به آزاد سازی شرق سوسنگرد شد و منطقه غرب سوسنگرد –در حاشیه رودخانه مالکیه – همچنان در اختیار دشمن بود. در این عملیات، مواضع پدافندی عراق را در غرب رودخانه مالکیه از بین بردیم. رودخانه مالکیه از کرخه جدا شده، تا دقاقله امتداد مییابد و از آن پس به نام نهر «نیسان» خوانده میشود. در 31 اردیبهشت، منطقه غرب سوسنگرد هم آزاد شد. در شمال کرخه هم تیپ3 لشکر 92 عمل میکرد که توانست منطقه موسوم به «تپهسبز» را از دست دشمن بیرون آورد. پیشروی لشکر16 در رودخانه کرخه تا دقاقله بود و از جنوب هم تا دهلاویه. در واقع با اجرای عملیات 31 اردیبهشت که آزاد شدن غرب سوسنگرد را به دنبال داشت، همه منطقه سوسنگرد آزاد شد. از آن پیش، شرق آزاد شده بودو ما هم ناحیه غرب را آزاد کردیم.
بعد از این عملیات باز در 27 شهریور 1360 ، عملیات کردیم. من، معاون گردان بودم. تیپ3 لشکر92، در شمال کرخه –ارتفاعات اللهاکبر –وارد عمل شد؛ یک روز زودتر از واحد ما. عراق البته قبلاً متوجه شده بود و مواضعش را تخلیه کرده بود و در نتیجه، آتش تهیه ما بیاثر ماند. بهاعتقاد من، این تأخیر در اجرای عملیات میان دو واحد در ناکارآمد ماندن آتش تهیه ما بیتأثیر نبود؛ چنانکه سهروز بعد، زمانی که شهید نیاکی، فرمانده لشکر92 به واحد ما آمد، او هم این موضوع را بیان کرد. در واقع، نیروهایی که در برابر ما بودند، با استفاده از این فرصت پیشآمده، به کمک نیروهایی رفتند که در جبهه شمال شرق کرخه –محل عمل تیپ3 – درگیر بودند.
برابر ارزیابی شما، عملیات 27 شهریور 1360 هم در تعیین سرنوشت سوسنگرد، یکسال پس از آزادی سوسنگرد، دخیل است؟
دقیقاً! ببینید، هدف اصلی نیروی زمینی و در مجموع فرماندهی جنگ، قطع ارتباط شمال و جنوب عراق بود؛ چون نیروهای عراق، در هر منطقهای که واحدهای ما عملیات میکردند، در جهت تقویت نیروهایشان اقدام میکردند. قطع ارتباط شمال و جنوب این امکان را از آنها میگرفت.
شما که اینطور از توجه عراق به منطقه میانی جبهه عراق –یکسال پس از آزادی سوسنگرد –صحبت میکنید، برای من این پرسش را ایجاد میکند که علت تمرکز عراق روی این جبهه چیست؟ یکسال پس از آزادی سوسنگرد، دو عملیات قدرتمند علیه نیروهای عراق انجام شده، اما ارتش عراق همچنان متوجه این جبهه است؛ علت چیست؟
ببینید، در یک عملیات، شهرها در حکم «موانع» بهشمار میآیند. وقتی شهر بهعنوان یک «عارضه حساس» مطرح میشود، ابعاد سیاسی و یا تبلیغاتیاش مد نظر قرار گرفته که در بالابردن روحیه نیروها مؤثر است. فتح سوسنگرد چنین ویژگیای داشت. در نتیجه، وقتی عراق سوسنگرد را محاصره کرد،خیلی سریع اسم «خفاجیه» را رویش گذاشت و تبلیغات وسیعی را آغاز کرد. ما برای اینکه این امتیاز را از دشمن بگیریم، روی این منطقه میانی خیلی فکر کردیم. طراحی جالبی برایش در نظر گرفته شد. سرلشکر فلاحی در این طراحی نقش عمدهای داشت؛ علتش هم آن بود که ایشان پیش از پیروزی انقلاب –زمانی که درجه سرهنگدومی داشت–رئیس رکن دوم لشکر92 بود و منطقه را بسیار خوب میشناخت. تأکید میکنم؛ منطقه جنوب را بسیار خوب میشناخت؛ چه مناطق تحت اختیار عراق و چه مناطق کشور خودمان را.
شهید فلاحی بهخوبی میدانست که در کناره ارتفاعات میشداغ-رقابیه، جادهای وجود دارد که از طریق این جاده میتوان به «تنگ سعده» دست یافت. منتهی این جاده در اثر مرور زمان، توسط عوامل طبیعی از جمله رملها پوشیده و تقریباً ناپدید شده بود. در کنار این جاده، مسیری احداث شد که درعملیات طریقالقدس، در احاطه دشمن، بهما خیلی کمک کرد. جهاد جاده را ساخت؛ تقریباً 20 کیلومتر. آنجا دو گردان از نیروهای بسیج و گردانهایی از لشکر92 را مستقر کردند. آنان مأموریت محاصره دشمن را داشتند و این توفیق بسیار بزرگی برای دراختیار گرفتن تنگ چزابه بود و…
ببخشید امیر؛ داشتید راجع به عملیات 26 شهریور 1360 و تأثیری که این عملیات بر سرنوشت سوسنگرد طی دوران جنگ داشت، صحبت میکردید.
بله، همینطور است. نباید زیاد از موضوع فاصله بگیریم؛ منتهی عملیاتها خیلی درهم تنیدهاند. عراق، با توجه به اهمیتی که برای سوسنگرد قائل بود، 11 ضدحمله برای دراختیار گرفتن این منطقه علیه نیروهای ما اجرا کرد. میخواست مواضعی که طی این عملیاتها از دست داده، پس بگیرد. واحد ما تیپ25 عراق را در همین عملیات 27 شهریور منهدم کرد و عراق در پی تصرف دوباره مواضع دراختیار این تیپ بود.
در آن عملیات ما حتی قرارگاه تیپ25 عراق را هم گرفتیم و فرمانده تیپ گریخت. روز بعد (28 شهریور 1360) نیروهای عراقی چهار یا پنج بار پاتک انجام دادند؛ با دو گردان تانک –اسم یکی از گردانها «القعقاع» بود- که به سمت واحد ما هجوم آورد. نُه تانک را زدیم و گروهی را هم اسیر کردیم تا عقب نشستند.با تانکهایشان نیروی پیاده همراه نبود. بههمین خاطر، شبهنگام، هول برشان داشته بود که محصولش، آتش سنگینی بود که روی نیروهای ما ریختند.
من، بههمراه یکی از دوستان بررسی کردیم و متوجه شدیم که تانکها همراه با این آتش سنگین عقب میکشند. همینجا شهادت دوست و معاون همراهم –شهید امیری –اتفاق افتاد: من وقتی میخواستم از دیدگاه پایین بیایم، به امیری گفتم که از چه سمتی پایین بیاید، ولی راه خودش را آمد. شاید بیشتر از 10 ثانیه نگذشته بود که افسر وظیفهام خبر داد که سروان امیری بهشهادت رسیده است. تنها 10 ثانیه بود که ما از هم جدا شده بودیم.
روز 31 شهریور، یازدهمین پاتک عراق برای در اختیار گرفتن مناطق موصوف، علیه واحد ما اجرا شد؛ از ساعت دو بعد از ظهر تا سه. نقطه بهنقطه یکان ما را زیر آتش گرفتند. فرمانده گردان به همراه رئیس رکن سوم –سرگرد قناتی –در گردان نبودند. در نتیجه، مسئولیت گردان با من بود. رئیس رکن دوم هم بود. دنبال یک تفنگ 106 میگشتم و یکی از برادران سپاه را مأمور این کارکردم. رفت و دست خالی آمد. تا ساعت هفت داشتیم دفاع میکردیم. در جناح چپ و راست، یکانها عقب نشسته بودند؛ چنانکه فرمانده لشکر6 عراق هم درباره این عملیات میگوید که یکانهای ایرانی همه عقب نشستند جز واحدی که در سوداییه همچنان مقاومت میکند و مقاومتش شکسته نمیشود. فرمانده لشکر اشتباه میکرد؛ ما یک دسته نبودیم، بلکه باقیمانده یک گروه رزمی بودیم که داشتیم مقاومت میکردیم. آنروز، روز عجیبی بود: 39 تن از بهترین افسران، درجهداران و سربازانم شهید شدند. گروهان پیاده- مکانیزهای که زیر امر ما بود، همه افسران، درجهداران و سربازانش به شهادت رسیده بودند؛ تا آنجا که یک سرباز را بهعنوان فرمانده گروهان منصوب کردم.
ساعت 19:00 عراق تهاجم شدیدی را آغاز کرد. یکی از فرماندهان گروهان ستوان داوری (امیر داوری کنونی) آر.پی.جی بهدست، از طریق کانالها و حفرهها بهسوی دشمن شلیک میکرد. بهاندازهای از نیروهای دشمن کشته شده بودند که تا چهار روز از برابرمان جنازه میبردند. هیچ یادم نمیرود که در آن عملیات، سربازان چه شجاعتی نشان دادند. ساعت 18:30، فرمانده دسته خمپاره، از طریق بیسیم به من گفت که نیروهایت در حال «دور خوردن» هستند. فریاد زدم و گفتم که عقب نخواهم نشست. آن نبرد سهمگین و آن مقاومت جانانه، سوسنگرد را دوباره حفظ کرد و این فشار عراق، ناظر بر همان توجهی است که همواره در طی جنگ به منطقه میانی خوزستان مبذول میداشت و این اتفاق، یکسال پس از آزاد سازی سوسنگرد روی داد.
و این آخرین مرتبهای بود که عراق برای در اختیار گرفتن منطقه میانی خوزستان تقلا کرد؟
خوشبختانه، مواضعی که آنجا در اختیار داشتیم، بهگونهای بود که عراق از هر سمت که هجوم میآورد، از دو ناحیه مورد حمله واقع میشد. دو گروهان تانک من در موضع پدافندی شمالی- جنوبی آرایش گرفته بودند و یک گروهان پیاده –مکانیزهام، به شکل شرقی–غربی مستقر بودند. بنابراین اگر عراق از جنوب یا غرب جلو میآمد، از سمت پهلو و روبهرو مورد آسیب بود. با این سبک هرگز نتوانستند به ما نزدیک شوند و با رشادتی که بهخرج دادند، نگذاشتند، عراق به خواستههایش برسد.
امیر رسولی، برای من جالب بود که وقایع یکسال پس از آزادسازی سوسنگرد را به این شکل برایمان تشریح کردید. یقیناً سخنان دیگری هم هست که میتوان به آنها نیز استناد کرد. از اینکه وقتتان را به مجله صف دادید، از شما ممنون و سپاسگزار هستیم.
از شما تشکر و برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
منبع: مجله صف شماره 392
انتهای مطلب