دستکم 30 دستگاه تانک و10 دستگاه نفر بر بی ام پی در اختیار داشتم. موضع ما پشت خاکریز بود که از لایروبی کرخه درست شده بود. قبل از انقلاب، گل و لای کرخه را میریختند کنار ساحل. آنجا یک دیوار به ارتفاع سه، عرض دو و به عمق سه متر وجود داشت که جای خوبی بود برای تانک. قرار بود ما مساحت کنار این رودخانه را تا عمق 15 کیلومتری پوشش بدهیم که تیپ محاصره نشود. برای این منظور، دهکده طالقانی را بهعنوان مقر گروه رزمی انتخاب کرده بودیم. در فاصله هفت تا هشت کیلومتر پایینتر و بههمان میزان از سمت بالا، نیروها مستقر شده بودند.
سروان موسوی، فرمانده گروهانمان بود. دو شب پیش، روی همین خاکریز، توی هوای مهآلود، داشت دیدبانی میکرد که شهید شد. موشک زدند وسط شکمش؛ دو تکه شد.
سرهنگ قاسمی توی بیسیم از مسیر کانالی غیر از کانال سازمان خودمان گفت که فلانی میتوانی در عرض سه ساعت گردانت را ببری جلو و آن را از پنج کیلومتری شهر تا خودِ سوسنگرد سازمان بدهی؟» جواب دادم که کار خیلی مشکلی است. گفت که تصمیم گرفته شده و میخواهیم عملیات انجام بدهیم. واحد تو را هم تقویت میکنیم که بروی جلو. الان یکی میآید و جریان را برایت توضیح میدهد. آقای خسروشاهی در رکن سه لشکر کار میکرد. آمد و گفت که ماجرا از چه قرار است. او گفت که در نظر است ساعت چهار حمله انجام شود؛ تو آمادهباش که پشتیبانی کنی.
شب 25 آبان، به ما گفتند عملیات در حال آغاز است و باید بروید یک مکان دیگر. ما در پناه همین به اصطلاح خاکریزی که از لایروبی کرخه درست شده بود، خودمان را تا ساعت 04:00 رساندیم به محل مقرر و مستقر شدیم. حدود 25 دستگاه تانک و 10 دستگاه نفربر هم با خودمان برده بودیم. به بچهها گفتم که اول، توپخانه منطقه را زیر آتش میگیرد و بعد که از حجم آتش کم شد، ما با تیپ2 و گروه شهید چمران وارد عمل میشویم. روحیه نیروهایم خوب بود؛ یعنی وقتی خبر دادند که قرار است به عراق حمله کنیم، خیلی خوشحال شدند. جمعشان کردم و به آنها گفتم که این عراقیها که از کیلومتر پنج سوسنگرد هم عبور کردهاند، قصد دارند به حمیدیه و از آنجا به پادگان ما یا اهواز بروند. درحالیکه بعضی از درجهدارهایمان خانوادهشان را از پادگان حمیدیه نبرده بودند بیرون و هنوزآنجا بودند.
وقتی هوا روشن شد، دیدیم خیلی به عراقیها مسلطیم. موضعی که شب گرفته بودیم، عالی بود. روی تمام نفربرها و افرادشان دید کامل داشتیم. راحت با تانک میتوانستیم آنها را هدف قرار دهیم. بین خاکریز، یک شیارهایی بود که لوله تانک را میگذاشتیم داخلش. سه متری که جلو میرفت. شلیک میکردیم. همه نفربرها و تانکهایشان را ساقط کردیم. نمیدانستند از کجا ضربه میخورند دیشب ما با 30 تانک، در 300 متریشان خوابیده بودیم، اما آنها فکر کرده بودند ما رد شده و رفتهایم. اوایل حمله، بهصورت ثابت مستقر بودیم، ولی بعد برای اینکه تیراندازی کنیم، چند متری عقب یا جلو میرفتیم.
آنقدر زدیم تا عراقیها پارچهای سفید- بهنشانه تسلیم- آوردند بالا. میآمدند و تسلیم میشدند. رکن دوم تیپ اینها را جمع کرد و برد. تا ساعت 08:00 یکریز ادامه دادیم. نزدیک ساعت 08:00 تیپ 2 دزفول را در پنج کیلومتری سوسنگرد دیدیم. دیدیم تانکهایش آمدند پهلوی ما فهمیدیم کار عراقیها را ساختهاند.
ساعت 08:00 دستور دادند که برویم جلوتر. ساعت 11:00 رفتیم داخل سوسنگرد. چند نفر از نیروهای پیاده و چند نفربرها را بردم داخل شهر. عراقیها غیر از آن تانکهایی که جلوی ما در دشت آرایش داده بودند، دم درِ هر مغازهای یک تانک گذاشته بودند. کلی نفربر هم توی شهر رها شده بود. تانکهاشان را گذاشته بودند و فرار کرده بودند. تا یک ماه بعد هم آنجا بودند. کسی نمیتوانست حرکتش بدهد. بعداً گفتند اسرای عراقی به بچهها آموزش داده بودند. آمدند روشن کردند بردندشان اما یادم است تا 2-3 سال یکی دو تا از تانکها مانده بود توی سوسنگرد. توی عملیات دو درجهدار و چند سرباز شهید شدند. درجهدارمان، اسمش ایزدپناه بود؛ درجهدار بهداری بود. خدا رحمتشان کند.
منبع: مجله صف شماره 392(ویژه نامه آزادسازی سوسنگرد)
انتهای مطلب