حسن کودکی را در میان جو مذهبی و معتقد خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیتهای مذهبی و فرهنگی او بیشتر شد و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتابهای آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری زبان عربی را نیز سرلوحه اقداماتش قرار داد. در سال 1343 در رشتۀ ریاضی دیپلم گرفت و پس از مشورت و تحقیق، تحصیل در دانشکدۀ افسری ارتش را برای مسیر زندگی انتخاب کرد.
دوره سه سالۀ دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید کلاهدوز، با موفقیت طی کرد و سپس برای گذراندن دورۀ مقدماتی زرهی به شیراز منتقل شد. او همیشه تلاش میکرد تا از افراد ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمیشد و از اسب سواران خوب و عضو تیم چوگان ارتش بود.
در سال 1350، با بهترین یار زندگیاش آشنا شد و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود. دو سال بعد برای تکمیل آموختههایش راهی سفری کوتاه به خارج از کشور شد.
اقارب پرست به دلیل داشتن روحیه و اعتقاد بالای مذهبی، پیوسته تلاش می کرد ضمن ارتقاء معنویت در خود، بر دیگران و اطرافیان خود هم تأثیرات مثبتی داشته باشد. به همین دلیل با کمک دیگر هم قطارانش توانسته بود با ایجاد ارتباطات خوبی با افراد متعهد ارتش که در جای جای بدنۀ این نیروی نظامی حضور داشتند، هسته های مقاومت را در یگانها و پادگانها تشکیل دهند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همین کار باعث پایداری ارتش جمهوری اسلامی گردید.
به زودی به پیشنهاد شهید نامجوی، که در آن زمان در دانشکدۀ افسری استاد نقشه برداری بود، به عضویت یک سازمان مخفی نظامی در آمد و آموزشهای لازم را در درون تشکیلات دید. او حتی دربارۀ عضویت در این سازمان، به عزیزترین دوست و همدورهاش – کلاهدوز- حرفی نزد تا این که در یک جلسۀ مخفی تشکیلاتی با او روبهرو شد و معلوم شد هر دو عضو این سازمان نظامی – سیاسی – مذهبی هستند و خود این نیز عاملی شد که پیوند دوستی وی با کلاهدوز محکمتر شود.
حسن در سال 1352، برای طی دوره تانک چیفتن به کشور انگلستان اعزام شد و با دنیایی تجربه و اندوخته برگشت و در بازگشت از سفر، به زیارت خانه خدا رفت و حج عمره را به جای آورد.
او مؤسس کارگاه عملیاتی کلاسهای ضد میکربی ـ شیمیایی در مرکز زرهی شیراز بود. در کنار آموزش نظامیان با اصول جنگهای میکربی، از هدف خود – که برای آن به استخدام ارتش درآمده بود- غافل نماند و به جمعآوری نیروهای متعهد در ارتش پرداخت و اعضای جدیدی به گروه سازمان مخفی خود وارد کرد.
مدتی بعد، برای طی دورهای دیگر به آمریکا رفت و در بازگشت از طریق ترکیه به عراق عزیمت کرد. در آنجا به عتبات عالیات مشرف شد و با روحیهای بالاتر و شوقی بیشتر به فعالیت پرداخت. در سال 1354، کلاهدوز به تهران منتقل شد و در تهران جبههای جدید بر ضد رژیم گشود و حسن تنها ماند.
در سال 1356 که علائم نارضایتی مردم در ادامه روند مبارزات تاریخی امام خمینی(ره)، امکان بروز و ظهور مجدد یافت، حسن – که برای این روزها ثانیهشماری میکرد – فعالیت خود را گستردهتر و حتی کمی علنیتر کرد و با کمک کلاهدوز، به سازماندهی نیروهای انقلابی پرداخت.
در این برهه، وظیفۀ اقارب پرست و کلاهدوز، دریافت اعلامیههای امام از طرف سازمان مخفی بود که توسط شهید نامجوی تهیه میشد. او نه تنها اعلامیهها و نوارهای امام را در شهر پخش میکرد بلکه در داخل پادگان نیز از تبلیغات باز نمیایستاد و با حرکتهای پنهانی خود، باعث درد سر مسئولین وقت می شد.
با پیروزی انقلاب، حیاتی جدید در رگهای اقاربپرست جاری شد و به سالم سازی و تقویت ارتش جمهوریاسلامی ایران پرداخت. هنگامیکه اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، حسن مظلومترین نقطه درگیری، یعنی خرمشهر را در نظر گرفت و برای دفاع از حریمش به آن جا رفت. در خرمشهر دشمن تا دندان مسلح، جدیدترین انواع تانکها و توپها و ابزار زرهی را به کار برد و حریصانه جلو آمد. در جنگ کلاسیک میگویند که «در مقابل تانک باید تانک داشت و در مقابل توپ باید توپخانه آورد و…» ولی در آن شهر دور دست، برای نیروهای ایرانی نه تانکی بود و نه توپی. در آن شرایط بسیار دشوار عدهای از جوانان عاشق دین و میهن اعم از نیروهای ارتش شامل گردان دژ خرمشهر، تکاوران نیروی دریائی، دانشجویان دانشکده افسری و نیروهای سپاهی و مردمی با جنگ افزارهای ابتدایی مانند تفنگ ژ-3 و سایر سلاحهای سبک، در مقابل نیروهای دشمن ایستاده بودند؛ چرا که نمیخواستند در این جنگ نابرابر، خونینشهر، زیر چکمههای اجنبی لگدمال شود.
حسن اقاربپرست با اصولی که از رزم میدانست و با توجه به امکاناتی که در دسترس داشت، نیروهای موجود را سازماندهی کرد؛ در مقابل دشمن ایستاد و با نیروی بسیار کمی که در آنجا بود از پیشروی نیروهای بعثی جلوگیری کرد.
در آن لحظات با آن که دشمن از محله های کشتارگاه و گمرک به داخل شهر آمده بود، حسن با خونسردی خود، نیروهای حاضر را توجیه میکرد. او حتی برای کسانی که شهید میشدند نماز میت میخواند و با تشریفات رسمی، جنازه آنها را به عقب منتقل میکرد و یا اگر درگیری شدید بود، با مراسم رسمی در همان جا به خاک میسپرد.
او قبل از آغاز هر عملیاتی، نیروها را جمع میکرد و با نطق شیوای خود، به آنان روحیه میداد؛ به طوری که نیروهای خودی بیشتر از 34 روز در مقابل انبوهی از نیروهای دشمن ایستادگی کردند و این امر در تاریخ جنگهای کلاسیک بیسابقه است.
او بارها و بارها گفته بود که: «ما به خاطر خدا میجنگیم و هرگز شکست نخواهیم خورد» و به همین خاطر استراحت برای او معنا نداشت. شب و روز در تلاش بود و در ادامه تلاشهایش در خرمشهر، ترکش خمپارهای به او اصابت کرد و مجروح شد.
مقام معظم رهبری که خود از نزدیک شاهد فداکاری و مجاهدت شهید اقارب پرست بوده اند، در این مورد می فرمایند: « … آنروزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروى مسلحى نداشت؛ نه که صد و بیست هزار نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیرى از کار افتاده را مرحوم شهید «اقاربپرست» – که افسر ارتشى بسیار متعهدى بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد… »
پس از اشغال خرمشهر، سرگرد اقاربپرست به آبادان اعزام شد و در آنجا ستاد مقاومت تشکیل داد. او در کنار سرگرد شریف النّسب، فعالیتهای گستردهای انجام داد و با تعداد کمی از نیروهای بومی، جبهه بهمنشیر و ذوالفقاری آبادان را به کنترل در آورد و نگذاشت نیروهای عراقی که آبادان را محاصره کرده بودند، وارد شهر شوند.
سرانجام پس از مدتی، اولین گردان زرهی در آبادان به نام گردان المهدی تشکیل شد و سرگرد اقاربپرست، تانکها و توپهای اطراف را جمع کرد و توانست در مقابل دشمن یک آرایش نظامی نسبتاً مناسبی شکل دهد.
در یکی از درگیریها در تاریخ 20 دی 1359، تیری به گلوی اقاربپرست اصابت کرد، ولی او بیاعتنا به زخم، سوار تانکی که از دشمن برجای مانده بود شد و به طرف آنها تیراندازی کرد. ساعتی بعد به علت خونریزی شدید از حال رفت و به بیمارستان آبادان منتقل شد. حسن آرام و قرار نداشت و پس از رفع کسالت و مدتی استراحت، در عملیات فتحالمبین شرکت کرد و به عنوان معاون لشکر 92 زرهی، در آنجا خوش درخشید.
در سال 1360، خدا او را به مهمانی خانه خود دعوت کرد، وی پس از مراجعت از سفر مکه، در اداره دوم ستاد مشترک مستقر شد و تا سال 1362 در این مسئولیت خطیر باقی ماند. اوایل سال 1362، پس از دو سال خدمت در اداره دوم ارتش، دوباره به جنوب بازگشت و در لشگر 92 زرهی اهواز به فعالیتهایش ادامه داد.
میگویند کسی که آب و نمک جبهه را خورده باشد نمیتواند دور از جبهه بماند. حاج حسن اقاربپرست هم پس از مدتی دلش برای جبهه تنگ شد و به صورت داوطلب، دوباره راهی جبهههای نور علیه ظلمت شد. به نظر او جبهه، تجلیگاه نور خدا و جایگاه تزکیه نفس بود و به همین خاطر اکثر وقت او در جبههها میگذشت. همیشه می گفت:« نور الهی در آنجا (جبهه) متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است».
او با آن که معاون لشکر بود ولی همیشه در خط اول و در کنار سربازان دیده میشد و سربازان با دیدن او در کنار خود لذت می بردند و احساس اطمینان میکردند.
این فرمانده لایق، هرگز اسیر مقام دنیوی نشد و هر روز ایمان خود را تقویت کرد تا آن جا که لایق رفتن به میهمانی خدا شد.
سرانجام صبح روز بیست و پنجم مهر 1363، شهید حسن اقارب پرست هنگامی که به همراه عدهای از فرماندهان، از جزایر مجنون بازدید میکرد، آخرین گامهایش را در طی طریق حق، بر خاکهای سرخ جبهه جنوب نهاد و «اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره ای فرود آمد و خون سرخ او را بر زمین جاری ساخت. یاد و خاطرۀ این شهید جاودانه به یادگار خواهد ماند و سرخی فلق، داستان او را هر روز تکرار خواهد کرد.
تلخیص و تنظیم: سرهنگ علی سجادی
منبع: نشریه شاهد یاران/ شمارۀ 92 و 93/ خرداد و تیر 1392/ یادمان سرلشکر شهید حسن اقارب پرست.
انتهای مطلب