آبهای کثیف را خالی میکردند، غذا را میگرفتند، ظرفهای کثیف را میشستند و گاهی که دسر میآمد، آن را تقسیم میکردند. دسر معمولا خیارهای پلاسیدهای بود که به هر نفر، نصف و گاهی یک خیار میرسید و دو عدد نان شبیه نان ساندویچی، اما کوچکتر و باکیفیتی پایینتر به نام سمون و ناهار معمولا یازده تا سیزده قاشق برنج بود.
برای جلوگیری از هرگونه بیعدالتی در تقسیم جیره، قرعهکشی بهترین روش بود. وقتی مقسم جیره را به قسمتهای مساوی تقسیم میکرد، یک نفر پشت به جیره میایستاد و مقسم دست روی یک قسمت میگذاشت و میپرسید این مال کی و او جواب میداد فلانی. همهچیز قرعهکشی میشد و بدین ترتیب، کمتر کسی اعتراض میکرد.
مدتی گذشت. آرامآرام با محیط اردوگاه خو میگرفتیم. بعد از نام کارهای تزئینی روی سنگها عمدهترین فعالیتها، درباره بالا بردن کیفیت و کمیت غذا بود. کم بودن غذا همیشه احساس گرسنگی را در ما زنده نگه میداشت؛ به شکلی که انتظار برای آمدن غذا برایمان عادت شده بود. شوربای صبح که برای پنجاه نفر میآوردند، بهسختی ده نفر را سیر میکرد و غذای ظهر که غذای عمده حساب میشد نیز به همین شکل بود و شب بهندرت غذا به سه قاشق میرسید. استفاده از تکههای خمیر نانها، اولین اقدام برای بالا بردن میزان غذا بود. ابتدا این خمیرها را با چوبهای درازی روی آتش کباب میکردیم و میخوردیم و بعد از مدتی، آنها را پودر مینمودیم و خشک میکردیم و سپس روی آتش تفت میدادیم و در برنج ظهر میریختیم، یا با شکر مخلوط میکردیم و بهجای بیسکویت میخوردیم.
تیمسار نظر مسئول اسرای ایران در عراق، ما را به حال خود رها نکرد. هنوز یک ماهی از استقرار ما در اردوگاه نگذشته بود که برای بازدید آمد. بچهها جمع شدند و او صحبت کرد و فرصت داد تا بتوانیم چند کلامی صحبت کنیم. سؤالهای اکثر بچهها، در مورد چگونگی مذاکرات ایران و عراق و زمان آزادی ما دور میزد. او با لحن خاصی گفت: «انشاءالله تا دو یا سه ماه آینده مبادله شروع میشود.»… و صدای اعتراض بچهها بلند شد.
بدبینترین بچهها نیز چنین زمانی را خیلی دیر بهحساب میآوردند. تیمسار رفت و اظهار نظرات و تجزیهوتحلیلها شروع شد. زمان و اوقات بیکاری فراوان، میل به تفسیر اخبار را زیاد میکرد و هرکسی، از هر اتفاقی برای اثبات نظر خویش استفاده میکرد. فردای آن روز برای همه تخت آوردند و با تشکهای ابری، آسایشگاهها شکل و قیافه خاصی گرفت. هر نفر، دو عدد پتو، یکدست لباسزیر و لباسخواب و کفش کتانی و مقداری خوراکی که از حقوق ماهیانه خریداریشده بود، دریافت کرد. سربازها و بسیجیان اسیر ؛ 5/1دینار، درجهداران ۳ دینار، افسران جز 350/6 دینار و افسران ارشد 7 دینار ماهیانه حقوق دریافت میکردند.
پیش از قول آتشبس، در بعضی از اردوگاهها، این مبلغ بهصورت پول رایج تحويل اسرا میشد؛ اما بعد تصمیم گرفته بودند آن را بهصورت جنس تحویل دهند. شیر خشک، شکر، شیره خرما، شانه، مسواک، خمیردندان، تیغ و مقدار کمی لوازمالتحریر، جزء این وسایل بود.
شورای ارشدها، متشکل از یک پیرمرد پنجاهساله بهعنوان ارشد اردوگاه به نام محمد و از هر آسایشگاه، یک نفر تشکیل میشد. این شورا جهت امور مهمی چون تقسیم دسر، حقوق و استحقاقی نفرات، ساعتها شور میکرد و سرانجام دستورهای لازم به نفرات ابلاغ میشد. یک سروان عراقی، که ابتدا مسئولیت اردوگاه را به عهده داشت، جای خود را به سروان دیگری به نام «ساعد» داد. این سروان شیعه بود و از رفتارش چنین به نظر میرسید که آدم خوبی باشد.
شوق رفتن، بدون استثنا، در همه موج میزد و دراینباره ما بینصیب نبودیم. منظور از ما، افرادی بودند که اصطلاحا آنها را حزباللهی نام گذاشته بودند؛ کسانی که ضمن قید داشتن نسبت به امور مذهبی، طرفدار سرسخت دولت ایران بودند و در اندیشه راهی جهت ارشاد و راهنمایی دیگران و ایجاد جو مقاومت در مقابل عراقیها به سر میبردند. من، ادیب، احمد، و یکی دو نفر دیگر، اولین جلسه را در آسایشگاه 3 تشکیل دادیم. محور صحبت در مورد چگونگی رفتار ما در اردوگاه بود.
گفتم: «دو برنامه داریم، یکی کوتاهمدت است، درصورتیکه آزادی نزدیک باشد، و دیگری درازمدت، درصورتیکه اسارت طولانی شود…»
منبع: جهنم تکریت، جعفری، مجتبی، 1375، سوره مهر، تهران
انتهای مطلب