فرماندهان در پادگان تصمیم گرفتند با نفربر زرهی، غذای ما را به روی ارتفاع بفرستند که نفربر هم نتوانست بهدلیل مسدود بودن جاده مأموریتش را انجام دهد، بعد از مدتی سعی کردند، غذای افراد را با تراکتور به پایگاه بفرستند که تراکتور تا نیمه راه آمد و در برف وگل، گیرکرد. چند نفر از نفرات پایگاه به طرف تراکتور رفته و غذا را آوردند، ولی امکان ارسال شام بهدلیل سرما و یخبندان و عدم امکان تردد در جاده میسر نشد. ارسال غذای پایگاه ربط هم که همه روزه با بالگرد فرستاده میشد، دیگر میسر نبود و مجبور شدند از جیره اضطراری استفاده نمایند. جنگیدن و تحمل مشقات در آن شرایط واقعاً دشوار است، حتی ترسیم کردن و یا به روی کاغذ آوردن آن لحظات کار هرکسی نیست، شاید برای کمتر کسی هم قابل تصور باشد. شبها بهعلت سردی هوا، نگهبانی را به ربع ساعت تقلیل داده بودیم، یعنی یکربع سرپست بودیم و تعویض میشدیم تا در سنگری که پر از آب بود و سرما از همه جای آن به بدنمان نفوذ میکرد، دقایقی را به خود پتو پیچیده تا گرم شویم. من طول شبانه روز را بهگونهای بین خودم و نفراتم تقسیم نموده بودم که، هر کدام بتوانیم استراحت کافی داشته باشیم و از همه مهمتر دیدگاه دائماً فعال باشد.
من سعی میکردم مواقع حساس شبانهروز را علیالخصوص شبها را، درخصوص پاییدن منطقه به خودم اختصاص دهم تا در مواقع بحرانی عکسالعمل بهتری داشته و غافلگیر نشویم، هرچند شبهای سرد مجبور بودم از دیگر نفراتم نیز استفاده نمایم. در این لحظات بعضاً مورد هدف گلولههای مختلف هم قرار میگرفتیم که میبایست پاسخ تیراندازیها را داده و دشمن را وادار به عقبنشینی میکردیم.
در آنزمان شاید آرزوی تعدادی از نفرات نوشیدن یک فنجان چای داغ، یا خوردن یک وعده غذای گرم بود که عمدتاً از آن محروم بودند. واقعاً زنده ماندن در آن شرایط سخت یعنی دوباره متولد شدن و دوباره به دنیا آمدن. هرچه از آن سختیها، رنجها، اندوهها، خشم و آزردگیها بگویم کم گفتهام، شاید خداوند میخواست ما را بیازماید ولی آزمایش سختی بود.گاهی اوقات در تنهایی به فکر فرو میرفتم، با افکاری که جرأت نداشتم با کسی درمیان بگذارم، پیش خود میگفتم، ما که در زندگی لذتی نبردهایم، درجوانی در شرایطی گرفتار شدهایم که انتظار مرگ خود را داریم. چه خوب بود همه چیز را میتوانستم بنویسم و افکار و احساساتم را روی کاغذ بیاورم اما احساسات را نمیتوان نوشت و به دیگران منتقل نمود.
همانطورکه قبلاً اشاره کردم، از طرف سهراهی ربط یا سهراهی پیرانشهر در شرق پادگان سردشت که از نقاط سوقالجيشي منطقه محسوب میشد، گاهاً با گلولههای تفنگ 106 میلیمتری و یا خمپارهانداز، مورد هجوم عناصر ضدانقلاب قرارمیگرفتیم. یک شب ارتفاعی که روی آن مستقر بودیم، مرتب مورد اصابت قرار میگرفت، من با افسر رابط هوایی سرگرد خلبان گلچین که در پادگان سردشت مستقر بود، تماس گرفتم و موضوع را به او اطلاع دادم و پرسیدم، آیا مقدور میباشد که این عناصر را با جنگنده مورد شناسایی قرار داد؟ زیرا شناسایی آنها و مورد هدف قرار دادنشان برایم مقدور نیست. ایشان به من گفت: هر زمان تشخیص دادی که دشمن در دسترس است و میتوان آنها را منهدم نمود، به من اطلاع بده تا اقدام لازم را بهعمل آورم. من هم انتظار این پاسخ مثبت را داشتم تا با متواری نمودن عناصر خرابکار، آسودگی و امنیت را برای یگانم به ارمغان بیاورم. ضمن اینکه مردم ساکن منطقه هم آرامش مییافتند، چون گلولهباران آنها در منطقه، امنیت مردم را نیز به مخاطره انداخته بود و امکان این که گلولههای شلیک شده منازل مسکونی آنها را تهدید نماید نیز بود. نیمههای شب بود که عناصر ضدانقلاب، با استقرار خمپارهانداز و تفنگ 106 میلیمتری، در حوالی سهراهی سردشت – پیرانشهر، اقدام به تیراندازی نمودند. من سریع بهعلت عدم دید کافی روی آن منطقه، موضوع را با دیدهبان مستقر در ربط ستوانیکم عباس علیلو درمیان گذاشتم.
پس از بررسی کامل و اطمینان از فعالیت و اجرای تیراندازیها از آن منطقه، مراتب را به افسر رابط هوایی که قبلاً هماهنگی کرده بودم اطلاع دادم و درخواست جنگنده کردم، دقایقی بعد دو فروند از جنگندههای نیروی هوایی بر آسمان منطقه سردشت ظاهر شدند، ارتباط من با خلبانان برقرار شد، مختصات استقرار عناصر ضدانقلاب را که از آنجا پایگاه ما را هدف قرار میدادند را دقیقاً به خلبانان جنگندهها که اف ـ 4 بودند اطلاع دادم. لحظاتی بعد با سرعت و دقت تمام، خلبانان تجهیزات خرابکاران را با راکت مورد اصابت قرار داده و نابود کردند.
یکی از خلبانان با اطمینان کامل به من گفت، هدف مورد اصابت قرار گرفت. آن شب نفرات گروهان پیاده وفرمانده دسته، بسیار خوشحال شده و از دقت کار ما که دیدهبان گروهان بودیم سپاسگزاری کردند.
من یک طرح منظری مناسبی را برای تسهیل مأموریتم تهیه کرده بودم، آنرا با زمین منطقه تطبیق کرده و مسافتهای تقریبی نقاط حساس و مشخص منطقه را روی آن بههمراه مختصات قائم الزاویه و جغرافیایی ثبت کرده بودم تا جهت عکسالعمل سریع، سرعت و دقت لازم را داشته باشم که در اینگونه موارد واقعاً برایم حیاتی بود و استفاده بسیاری نمودم، حتی برای گلولههای روشنکننده در شب من بهقدری روی طرح منظری منطقه دقت نموده بودم که الآن که این مطالب را مینویسم، مدت 34 سال از آن وقایع میگذرد ولی هنوز هم تسلط کافی روی آن طرح دارم و در خاطرم میباشد. از آن شب به بعد، دیگر ما از آن ناحیه مورد هجوم قرار نگرفتیم و برای همیشه آن تهدید منتفی شد. مطمئن هستم آنها هوشیاری ما را دیده و بهدقت کار ما، آگاهی یافتند و دیگر جرأت نکردند اقدامی مشابه اقدام قبلی انجام دهند. معمولاً خرابکاران و افرادی که اینگونه اقدامات را انجام می دهند،یگانهای ضعیفی را انتخاب و اعمال ناشایست خود را انجام میدهند. وقتی یگانی قوی و هوشیار را مقابل خود ببینند، مطمئناً در رفتارشان تأثیر گذاشته و بیمبالاتی نمیکنند.
منبع: افسر توپخانه در مأموريت كردستان ؛ اصلاني، علی اکبر،1393 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب