هرچند تا اینجا به آنچه میخواست رسیده بود، اما احساس کرد که بحران ایجادشده در ایران، بهواسطه ضربات گذشته، مشابه اوضاع شهریورماه ۱۳۵۹ است. با همین احساس، در جنوب بهطرف اهواز شروع به پیشروی کرده و با منافقان به دروازههای کرمانشاه نزدیک شد. هشیاری مسئولان و بسیج بهموقع مردم، بار دیگر این نکته را به دشمن فهماند که خیالهای خام او هرگز به واقعیت نخواهد پیوست.
منافقان و عراقیها باتحمل شکست سنگینی، قسمتهای عظیمی از خاک ایران را رها کردند و آتشبس، به شکل غیررسمی در طول جبههها برقرار شد.
ناظران غیرمسلح سازمان ملل، در خطوط تماس دو طرف مستقر شدند. همه منتظر آتشبس در ساعت شش بامداد روز ۲۸ مردادماه ۱۳۶۷ بودند.
قبل از عملیات 21/4/1367 عراق، در منطقه موسیان مستقر بودیم و به اقتضای مسئولیتی که داشتم، با آمدن فرمانده از مرخصی و موافقت وی، همراه برادرم محسن عازم مرخصی شدم. هنوز خورشید روز اول مرخصی طلوع نکرده بود که رادیو اعلام کرد: نیروهای عراقی با استفاده از تک شیمیایی و بمباران شدید و همکاری منافقان در منطقه دهلران بعد از عبور از خطوط مقدم جبهه، پیشروی خود را شروع کردهاند.»
این عملیات کاملا قابل پیشبینی بود؛ اما زمان کافی برای ایجاد یک پدافند مناسب و مطمئن در دو جبهه، روی زمین و ذهن نیروها، وجود نداشت. مابعد از فاو، بهخوبی میتوانستیم پیشبینی کنیم که عراق تا حاج عمران ما را راحت نخواهد گذاشت.
اگرچه پیشبینیهای تعجیلی در ردههای بالا، مبنی بر عقب کشیدن بنهها و قسمتهای مهم، بر اساس این واقعیت استوار بود که عراقیها به عملیات خود عمق نخواهند داد، اما از این نکته نیز غافل بودیم که دشمن برای حد نهایی نبردهای پایانی و به دست آوردن تجربههای جدید، عمق عقبنشینی ما را در نظر میگیرد. در عمل نیز به همین نتیجه منجر شد و در هر منطقه و هر عملیات، نیروهای عراقی تا جایی پیشروی کردند که ما عقب نشستیم.
در تاریخ 19/5/1367 با پایان یافتن مرخصی و با آگاهی از چگونگی وضعیت منطقه و در حالی که چند روزی به شروع آتشبس مانده بود، بهطرف جبههها و منطقه جنگی جنوب حرکت کردم. اوضاع تا پل کرخه تقریباً عادی بود. یک ماه از حمله عراق در این منطقه میگذشت. از پل کرخه که عبور کردم، یگانهای پراکنده و بیسازمانی را مشاهده کردم که در گوشه و کنارههای حاشیه رودخانه تشکیل بنه داده و مشغول جمعآوری نیروهای متفرق خود بودند؛ توپخانه مهندسی… یگانهای زرهی و پیاده…….
به هر زحمتی بود، صبح روز 20/5/1367 خود را به منطقه تجمع یگان در غرب رودخانه کرخه رسانیدم و با تعدادی از پرسنل دیدار کردم. هرکسی، از اوضاع نبرد عراق و اتفاقات یک ماه گذشته داستان و حکایتی داشت که بسیار شنیدنی و باارزش بود.
نزدیک ظهر، به شهرک مجاهدین در بیست کیلومتری عبدالخان واقع در جاده اهواز رسیدم. مهدی فرمانده یگان، را دیدم که تلاش فراوانی جهت سازماندهی مجدد یگان زیر امر انجام داده بود و بعد از ۲۴ ساعت که باهم بودیم، به مرخصی رفت و مسئولیت را به من سپرد. یک فانسقه، همراه کلت کالیبر ۴۵ به دستم داد و با خنده گفت: «اینها را تحویل عراقیها ندهی!»
ما مستقیما زیر نظر فرمانده لشکر قرار داشتیم و تنها واحدی بودیم که سریع بازسازیشده بود. مأموریت تأمین جاده و قرارگاه لشكر را به عهده گرفتیم و بعد از چند روز، با دستور فرمانده لشکر قرار شد روز 28/5/1367 همراه یگانهایی از ژاندارمری، خطوط خالی پدافندی در شمال غرب پاسگاه فکه را اشغال کنیم. این حرکات باید قبل از ساعت ۹ صبح روز 29/5/1367 یعنی با شروع رسمی آتشبس انجام میگرفت.
در حال آماده کردن یگانهای زیر امر برای این مأموریت بودم که خبر دادند خودم را به سهراهی جمهوری در نزدیکی تنگه ابوغریب برسانم. نزدیک غروب بود که به محل رسیدم. فرمانده لشكر و تنی چند از افسران ارشد حضور داشتند. ضمن هماهنگی و صحبتی که باهم کردیم، قرار گذاشتیم بهجای مکان تعیینشده قبلی، خطوط پدافندی در تپههای شرهانی با رعایت حداقل فاصله با دشمن، تا قبل از ساعت ۹ صبح فردا اشغال شود. در این مأموریت، واحدهایی از مهندسی، توپخانه، یگان آموزشی و قسمتهایی از یک تیپ مستقل، ما را همراهی میکردند.
منبع: جهنم تکریت، جعفری، مجتبی، 1375، سوره مهر، تهران
انتهای مطلب