در صورت درگیری در جادهها نمیتوانیم ازخود دفاع کنیم، زیرا فاقد سلاحهای سنگین و آموزشهای لازم برای درگیریهای چریکی و رزم پیاده هستیم، لذا اعزام آتشبار، با ستون خودرویی اصلاً به صلاح نبوده و منطقی بهنظر نمیرسد و امکان نابودی آتشبار در مسیر، هر لحظه متصور خواهد بود. مطمئناً شما هم که نمیخواهید چنین فاجعهای رخ دهد. صحبتهای ما طولانی شد و ایشان به هیچوجه نمیپذیرفت و اصرار داشتند، ما با ستون خودرویی به منطقه سردشت اعزام شویم و لشکر 28 پیاده در مسیر، تأمین ما را برقرار خواهدکرد. با تمام بحثها و توضیحات جناب سرهنگ ایرج سپهر فرمانده لشکر، من قانع نشدم و نپذیرفتم. اصرار من این بود که از طریق هوایی اعزام شویم.
جناب سرهنگ خرسندی معاون فرمانده توپخانه لشکر و همچنین جناب سرهنگ ترکان با نظر من موافق بودند و آنها هم دلایلی را مطرح نمودند که بالاخره فرمانده لشکر28 پیاده با شنیدن دلایل آنها متقاعد شدند و تصمیم گرفتند که نفرات آتشبار با بالگرد به سردشت اعزام شوند.
من از آن عزیزان که من را حمایت کردند تشکر و قدردانی کردم و آنها گفتند: شرایط درکردستان هرلحظه متغیر است، در وضعیت موجود و محدودیتهای آتشبار شما، واقعاً حرکت از طریق زمین در این شرایط منطقی بهنظر نمیرسد. ایشان در نهایت آرزوی توفیق و سلامتی برای تمام نفرات آتشبارکردند و از یکدیگر جدا شدیم. ناگفته نماند در آنزمان فرمانده لشکر قصد داشت ما را با یک یگان رزمی به منطقه سردشت اعزام نماید که آن راهکار هم با اطلاعاتی که از شرایط منطقه داشتم مرا نگران میکرد.
صبح روز10/8/58 که عید قربان بود چند فروند بالگرد 214 هوانیروز از پایگاه کرمانشاه به پادگان سنندج آمدند، تا نفرات آتشبار را جابهجاکنند. ابتدا من بارؤسای توپ و تعدادی از نفرات آتشبار بهعنوان نفرات پیشرو آتشبار، برای انجام کارهای مقدماتی تعویض، حرکت کردیم. در راه بهعلت ابری بودن آسمان و در قسمتهایی بارش برف در مسیر، مجبور شدیم در پادگان بانه فرود بیاییم.
در پادگان بانه خیلی سریع از بالگردها پیاده شدیم که اوضاع بسیار بدی را مشاهده کردیم. نفرات و ستون خودرویی گردان پیادهای که در همان روز در منطقه سردشت تعویض شده و بهطرف بانه درحرکت بودند، توسط عناصر ضدانقلاب در مسیر جاده سردشت به بانه مورد هجوم قرارگرفته و شدیداً آسیب دیده بودند. فرمانده آن گردان سرهنگ2 رسول سداد بود.
وقتی وضعیت گردان را تعریف میکرد، واقعاً ناراحت کننده بود، او از نحوه شروع درگیریها و کمین خوردن یگانش میگفت که اخبار بسیار ناگوار و تکاندهندهای بودند. سرپرست ستون سرهنگ اشراف که جانشین لشکر1پیاده مرکز بود، به شهادت رسیده بود. وی ابتدا از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار میگیردکه خودش با کمربند پایش را بهجهت جلوگیری از خونریزی میبندد و سعی میکند نفرات را هدایت و راهنمایی کند، اما متأسفانه در ادامه درگیری چندین گلوله به وی اصابت میکند که به شهادت میرسد. تعدادی از نفرات گردان به شهادت رسیده و تعداد زیادی نیز مجروح شده بودند که بر اثر اصابت گلوله به آنها شرایط جسمی و روحی بدی داشتنند و منتظر بودند توسط بالگرد به کرمانشاه تخلیه شوند.
خلاصه اینکه نفرات آن گردان در شرایط روحی و روانی مناسبی نبودند، دیدن نفرات آن گردان و ناراحتیهای آنان ما را نیز متأثر و ناراحت میکرد و از نظر روحی بههم میریختیم. یکی از درجهداران آن گردان بهنام استوار جمشیدی که بعدها به یگان ما منتقل شده بود و با من – ستوان اصلانی– در سال1361 در بیمارستان خانواده بهعلت مجروحیت بستری بود، میگفت: گردان ما مدت زیادی در سردشت مستقر بود و نفرات از نظر روحی و جسمی واقعاً خسته بودند. در تاریخ 9/8/58 گردان ما با گردان 147پیاده از لشكر 1 پیاده مرکز که از طریق جادههای زمینی به سردشت اعزام شده بودند، تعویض شد. گردان ما صبح روز10/8/58 از پادگان سردشت برای رفتن به سنندج حرکت کرد. ستون خودرویی گردان بهخوبی در حال حرکت بود و همه هم خوشحال بودند.
از پادگان سردشت که حرکت کردیم اکثر نفرات گردان بهخاطر خوشحال بودن، تیراندازی هوایی می کردند. حدفاصل سردشت و بانه بودیم بعد از پل "ربط" در حوالی کوخان، حدود ساعت1400 بود که با نیروهای ضدانقلاب درگیر شدیم. ابتدا درگیری از سر ستون شروع شد، که تعدادی از مهاجمین را به اسارت درآوردیم، سپس درگیریها به انتهای ستون انتقال یافت، بههمین ترتیب تمام ستون مورد تهاجم نیروهای ضدانقلاب قرارگرفت و درگیریها به اوج خود رسید.
رگبار تیربار و دیگر سلاحها از همه جهات بهطرف ما شلیک میشد. هر لحظه تلفاتمان بیشتر میشد، خودروهایی که سالم مانده بودند، سعی میکردند خود را به پادگان بانه برسانند. ولی در ورودی شهر هم مورد هجوم واقع شدیم. روز بسیار بدی بود و هیچگاه آن روز را فراموش نخواهم کرد.
او میگفت من زیر یک خودروی اورال خودم را چسبانده بودم تا به پادگان بانه رسیدم ولی کل ستون ما منهدم و تلفات زیادی را متحمل شدیم. ضمناً تعدادی زن را من در بین مهاجمین مشاهده کردم که آنان نیز بهطرف ما تیراندازی میکردند. یکی از آنان توسط نفرات گردان به هلاکت رسید.
جناب سروان علمی در ادامه خاطراتش میگوید سرهنگ احمد مدرکیان که بعداً فرمانده لشکر پیاده 28 شد، در آن زمان فرمانده پادگان تيپ2 سقز بود. اوضاع بهقدری آشفته بود که کسی حرف کسی را نمیخواند و دستورات بهخوبی اجرا نمیشد. بعضاً فرماندهان را میدیدم که متوسل به زور و تهدید میشدند، تا بتوانند مأموریتشان را اجرا نمایند. ایشان نیز با مسائل و مشکلات گوناگونی دستوپنجه نرم میکرد، واقعاً فرماندهی کردن در آنزمان بسیار سخت بود و فرماندهان میبایست با آن شرایط نابسامان بهگونه ای کنار آمده و نفرات را بهنحوی اداره و مدیریت میکردند تا آرامش را برقرار نمایند. این موضوع و مشکل از تدابیر فرمانده بود که به هر ترتیبی که شده خود را اثبات نموده تا بتواند اعمال فرماندهی کند.
البته این امر بهسادگی میسر نیست و فقط از عهده فرماندهان باتجربه و مردان بزرگ و افسرانی که روزهای سخت و بحرانی را تجربه کردهاند برمیآید.
ما که گروه پیشرو آتشبار بودیم دو شب در پادگان بانه با تمام اوضاع آشفتهای که داشت ماندیم تا هوا برای پرواز بالگردها مساعد شد. بعد از 2 روز بالگردهای 214 هوانیروز به پادگان بانه آمدند و ما را به پادگان سردشت انتقال دادند.
در مدتی که در پادگان بانه مانده بودیم مرتباً از طریق مسئولان لشکر 28 پیاده با ارسال پیامهای مختلف از من توضیح میخواستند که چرا به سردشت نرفتهاید؟ هرچه پاسخ میدادم، مورد قبول واقع نمیشد و مرتباً علت عدم حضور ما را به پادگان سردشت جویا میشدند که واقعاً کلافه شده بودم. بالاخره مسئولان لشکر با توضیحات مبسوط من و فرمانده پادگان بانه، با اطلاع یافتن از اوضاع و احوال منطقه و شرایط نامساعد هوا قانع شده و من را رها کردند.
منبع: افسر توپخانه در مأموريت كردستان ؛ اصلاني، علی اکبر،1393 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب