غروب روز اول استقرار گروهان ما بر روي ارتفاع و برج قديمي، سه نفر از اهالي روستايي در شمالغرب سقز كه زير ديد و تير و نزديك به محل ما بود، با برافراشتن پرچم سفيد به يگان و محل استقرار ما نزديك شده و تقاضاي ملاقات با فرمانده يگان را داشتند. آنها راهنمايي شدند و نزد من آمدند. آن چند نفر پس از احوالپرسي و ابراز محبت، خود را از طرفداران جمهوري اسلامي و وفادار به ارتش معرفي كرده و از حوادث پيش آمده توسط گروهي خطاكار و خائن اظهار تأسف نمودند. يكي خود را كارمند بانك و ديگري خود را پاسبان معرفي كرده و كارت شناسایی خود را ارائه نمودند. آنها گفتند از جانب اهالي روستا آمدهاند تا تقاضا كنند به طرف آنها تيراندازي نشود و اهالي روستا بتوانند در پناه ارتش به زندگي عادي خود ادامه دهند! تقاضاي آنها پذيرفته شد و به آنها معرفينامه جهت تردد در شهر و تهيه نيازمنديها از جمله نفت و غيره داده شد. به آنان تذكر داده شد كه به كلية افراد و اهالي روستا ابلاغ كنند راه دادن و همكاري و كمك به ضدانقلاب با شليك گلولهاي از جانب آنها به سمت پايگاه و هر گونه اقدام خصمانه، مستوجب برخورد قاطع است. آنها تعهد كردند كه همكاري كنند و چنانچه اطلاعاتي هم از عمليات ضدانقلاب داشته باشند، فوراً به ما برسانند. تا آخر مأموريت كوچكترين حركتي كه حاكي از مخالفت با ارتش باشد، از اهالي آن روستا سر نزد.
شهر و پادگان سقز پذيراي تعداد زيادي از افراد نظامي، پاسدار و عناصر كميتة انقلاب بود و همة محلهها و كوچه و بازار شاهد عناصر اطلاعاتي و پاسدار و نظامي بودند. آرامش و امنيت كامل برقرار گرديد، به طوري كه ما آزادانه و بدون هيچ احساس خطري براي خريد، استحمام و گردش در خيابانها وارد شهر ميشديم. البته افراد يگان ما با كنترل و چندنفري و صرفاً براي استحمام و خريد از محلهاي خاص و در ساعاتي از روز به شهر اعزام ميشدند.
تحولات ناشي از انقلاب اسلامي در آن شهر و شايد ديگر شهرهاي كردستان هنوز مشهود نبود و آثار رژيم گذشته محو نشده بود.
روزي با تعدادي از جوانان شهر به بحث و گفتگو پرداختم تا علت درگيري آنان با ارتش و به طور كلي ديدگاه و ايده و آرمان آنها را جويا شوم. آن جوانان تحت تأثير گفتهها و تبليغات گروهكهاي كمونيست و احزاب چپگرا، شيفته و طرفدار حكومتي كارگري و ماركسيستي بودند و حكومت اسلامي به رهبري روحانيت را نميپسنديدند. آنها در خواب و خيال خودمختاري كردستان و ادارة آن به روش كشورهاي بلوك شرق بودند و ايالت يا كشوري را آرزو ميكردند كه در آن قيد و بندهاي مذهبي نباشد و آزادي بيان، فكر، قلم و زبان، موسيقي و هنر و… باشد. از آنها پرسيدم مگر شما نميخواهيد ايراني بمانيد و استقلال و تماميت ايران باقي باشد و شما هم در استاني كردنشين با حفظ آداب و سنن و دين و مذهب خود از حكومت مركزيِ منتخب اكثريت جمعيت ايران تبعيت كنيد؟ پاسخ قانع كنندهاي نداشتند. آنها خيال ميكردند جمهوري اسلامي محدوديتهاي زيادي برايشان فراهم ميكند و تحت سلطة حكومتي قرار ميگيرند كه به خواست آنان توجهي ندارد. خواستههاي آنان و توقعاتشان بيشتر ناشي از ناآگاهي و خوشباوري و تاثير تبليغات سوء بود. براي مثال ميگفتند چرا ما بايد در مدارس فارسي حرف بزنيم؟ چرا ارتش و پليس كردستان اختصاصي كردستان نباشد؟ چرا معلم و دكتر و ديگر كارمندان از جاهاي ديگر به كردستان بيايد؟ چرا سهمية نفت ما را به خودمان نميدهند تا خرج استان كنيم، چرا ما نبايد مجلس محلي داشته باشيم و وزراي كُرد در دولت نباشند؟
افراد سالخوردة كُرد چنين تصوراتي نداشتند و گفتههاي احزاب جديد و گروهكها را نميپسنديدند. در مدت هفت ماهي كه از پيروزي انقلاب گذشته بود گروههاي متعددي كه اعلام موجوديت كرده بودند، بر روي قشر جوان بخصوص در منطقة كردستان كه آزادي عمل زياد بود كار كرده، ذهن آنان را با آرمانها و آرزوهاي خيالي انباشته و مدينة فاضلهاي را به نام حكومت خودمختار براي آنها ترسيم نموده بودند. بنابراين به كار فرهنگي زيادي نياز بود تا آنان را با واقعيت آشنا كرد.
در اين مدت شخصيتهاي مختلف نظامي و سياسي وارد شهر ميشدند و براي هدايت يگانهاي مأمور پاكسازي و امنيت در محورهاي سقزـ بانه ـ سردشت و سقز ـ بوكان ـ مهاباد از اين پايگاه استفاده ميكردند. از جمله سرتيپ وليالله فلاحي فرمانده نيروي زميني ارتش، دكتر مصطفي چمران معاون نخست وزير و وزير دفاع ملي، آقاي عباس زماني(ابوشريف) فرمانده سپاه پاسداران، سرتيپ آذري فرمانده وقت منطقة نظامي غرب، سرگرد آذرفر و تعداد ديگري كه ما روي آنها شناخت نداشتيم يا به علت دوري از پادگان با آنان ارتباط پيدا نميكرديم.
پادگان سقز يك پايگاه مادر و مركز هدايت و تدارك عمليات در ديگر محورها شده بود و در مدت يك ماه مأموريت ما در شمال سقز، نيروي فراواني به تدريج وارد اين شهر شده و براي عمليات پاكسازي به محورهاي مجاور اعزام گرديدند.
يك روز باخبر شدم سرتيپ فرخ يعقوبآذري فرمانده اسبق تيپ 84 و فرمانده فعلي سپاه غرب به پادگان سقز آمده و تا رسيدن من براي ديدار با او بالگرد حامل وي به پرواز درآمد و ديگر هيچوقت او را نديدم!
منبع: استقبال خونین ، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، 1390، نشر صرير
انتهای مطلب