با اعلام خطر از طرف ما و اينكه تعدادي از افراد متوجه تيراندازي دشمن شده بودند، خودروهاي ستون متوقف و كلية افراد پياده و زمينگير شدند. آتش دشمن شدت گرفت و براي مدتي انبوهي از گلولههاي دشمن به سمت ما شليك شد. زمين كنار جاده در محلي كه ماشين ما متوقف شد تا حدودي پستتر از زمينهاي اطراف بود. محلي كه ما درازكش كرده بوديم، از تير تراش دشمن مصون بود. تعدادي از سربازان ما هم به تيراندازي كور به طرفين جاده پرداختند. من و همراهان هر چه روبهرو و اطراف را نگاه كرديم، كسي را نديديم و سنگر يا محل مشكوكي هم ديده نشد اما از همه جهات صداي صفير گلوله شنيده ميشد! زمينِ دو طرف جاده هموار و در جهت غرب بيش از 500 متر صاف و بدون عارضه بود. محل شليك تيراندازان دشمن مشخص نبود ولي ستون در محاصرة كامل افتاده بود و از هر جهت صداي تير به گوش ميرسيد. به نظر ميرسيد دشمن تا حدودي از ما فاصله دارد، زيرا دقت تير نداشت و محل شليك ديده نميشد. مواضع مهاجمين در خارج از شهر كاملاً مخفي و استتار شده بود و احتمالاً در داخل سنگرهاي «حفره روباه» و از فاصلة دورتر از 500 متري به ما شليك ميشد. ما از سرِ ستون خبر نداشتيم و ابتدا تصور ما اين بود كه ستون از ناحية عقب مورد تهاجم قرار گرفته است! حدود نيم ساعت در وضعيت تدافعي بوديم و اطراف را با چشم كاوش ميكرديم. به جز صفير گلوله آثاري از دشمن نبود. من با خيز و استفاده از نقاط پست زمين به طرف سرِ ستون رفتم تا ضمن بررسي اوضاع، با فرمانده گردان صحبت كنم و براي خروج از آن وضعيت چارهاي بجويم. در اين فاصله تيربار 7/12 ميليمتري گروهان كه در داخل كاميون روي سه پايه مستقر و كيسة گوني شن اطرافش چيده شده بود، به سمت محل شليك آتش گشود و رگبارهايي را به اطراف تيراندازي كرد. به ستوان «فلاح كردي» معاون خود گفتم من براي هماهنگي پيش فرمانده گردان ميروم. تا نزديك سرِ ستون جلو رفتم. آنجا ديد مهاجمين از جناح چپ محدود ميشد. سرهنگ پاكسرشت فرمانده گردان، سروان اسدالله دهقان رئيس ركن سوم گردان و ستوان دوم «يدالله رشنو» فرمانده دستة خمپارهانداز 120 ميليمتري گردان ايستاده بودند و گفتگو ميكردند. به جمع آنها پيوستم. ستوان رشنو خطاب به فرمانده گردان و سروان دهقان ميگفت اگر چند نفر همراه من بيايند و مرا با آتش پشتيباني نمايند، من ميروم و جنازة شهدا و زخميها را ميآورم. فرمانده گردان با اين پيشنهاد موافقت نكرد. از گفتگوي آنها به عمق فاجعه پي بردم و متوجه شدم كه دو دستگاه گاز 66 حامل افراد جلودار جمعي تيپ هوابرد هنگام عبور از روي پل مورد هجوم افرادي قرار گرفته است كه در طرفين پل كمين كرده بودند. افراد مسلح ضدانقلاب همزمان و از چند جهت افراد نشسته در داخل خودروهاي روباز را به رگبار بسته و در عرض چند دقيقه تعداد 18 نفر را به شهادت رسانده و يا مجروح كرده بودند. تنها يك نفر توانسته بود از دست ضدانقلاب بگريزد و سالم خود را به گردان برساند. در اين حادثه ستوان يكم قهارترس[1] فرمانده گروهان مجروح و به اسارت دموكراتها درآمده بود. چگونگي حادثه و وضعيت مهاجمين را از ستوان رشنو جويا شدم. او اطلاعاتي به من داد و از اينكه افراد گروهان دوم بلاتكليف هستند و كمكاري ميكنند، شكايت داشت و ميخواست كه عكسالعمل مناسبي به تيراندازي دشمن بدهند. نظر فرمانده گردان را در رابطه با چگونگي عمل جويا شدم. ايشان گفتند مسأله مهمي نيست! اينها تعدادي فريب خوردهاند و مردم با ما هستند. ما به زودي راه را به سوي پادگان باز ميكنيم و ميرويم جلو! احساس كردم اين نحوه صحبت فرماندهي گردان براي تقويت روحية ماست و او نبايد موضوع را خيلي بزرگ جلوه دهد. يا شايد او فكر ميكرد وقوع آن حادثه ضدانقلاب را قانع و از ادامة نبرد باز ميدارد؟ اما موضوع به اينجا ختم نميشد و ما ميبايست راه كار مناسبي ميجستيم. پس از تبادل نظر به اين نتيجه رسيديم كه ابتدا تپة مشرف به پل و شهر و اطراف را تصرف كنيم تا چنانچه از ورود ما به شهر ممانعت شد، از اين عارضة مسلط استفاده كنيم. تپه در غرب جاده و سمت چپ ما بود و احتمال داشت عناصري از نيروهاي ضدانقلاب در اطراف آن باشند. در اين حين يك فروند بالگرد 214 در جنوب تپه و كنار ستون خودرويي ما بر زمين نشست. چند نفر از آن پياده شده و با فرمانده گردان صحبت كردند. چند نفر زخمي و يك نفر شهيد را سريعاً به داخل بالگرد انتقال داديم.
راهنماهايي از جانب فرمانده لشكر يا فرمانده تيپ2 با آن بالگرد آمده بودند و پيشنهاد دادند كه ستون به سمت غرب تغيير جهت دهد و از حاشيه غربي شهر از رودخانه عبور كند. فرمانده گردان هم دستور داد كه فرماندهان يگانها را به خط كنند و آمار بگيرند تا از غرب شهر وارد پادگان شويم. ذكر اين نكته لازم است كه در آن زمان و به مدت كوتاهي حدود نيم ساعت آرامش نسبي برقرار بود و صداي تير دشمن از فاصلة دور شنيده ميشد و گلولههاي آنها مؤثر به نظر نميرسيد. به خصوص محل توقف فرمانده گردان به وسيله تپة ذكر شده و تعدادي كاميون احاطه شده بود و تير سلاح سبك دشمن روي آن قسمت مؤثر نبود. از طرفي راهنماهاي تيپ كه توسط بالگرد به محل آمده بودند خبر آوردند كه فرمانده تيپ به اتفاق امام جمعه به ميان مردم آمدهاند و از آنها ميخواهند كه دست از تيراندازي و مخاصمه بردارند. بيسيمچي پادگان نيز به فرمانده گردان گفته بود كه امام جمعة شهر پيام داده است قاطبه مردم آمادهاند كه با دسته گل از ستون نظامي استقبال كنند! شايد اين اخبار و اوضاع فرمانده گردان را اميدوار كرده بود كه خشونت مهاجمين فروكش كرده است! اين حالت سردرگمي و از طرفي خستگي و گرسنگي مفرط باعث شده بود كه وضع ستون به هم ريخته و تعداد زيادي از كاركنان در اطراف و بين ماشينهاي ستون تجمع نمايند.
منبع: استقبال خونین ، سرتيپ2 ستاد علي عبدي بسطامي ، 1390، نشر صرير
[1]ـ اين افسر كه اهل شيراز بود، مدتها در اسارت حزب دموكرات به سر برد. وي را ميشناختم، زيرا قريب به چهار سال از دور و نزديك همديگر را ميديديم. او فردي متدين و مقيد و انساني با صفات و اخلاق نيكو، بشاش، مؤدب و متين بود. چند سال بعد از آن حادثه با خبر شدم كه از زندان حزب منحلة دموكرات آزاد شده ولي در اثر شكنجه و بدرفتاري آن جنايتكاران دچار بيماري رواني گشته و در نهايت دست به خودكشي زده است! روزنامة كيهان در شمارة سوم شهريور سال 58 ، از ستوان حميد قهارترس به عنوان شهيد نام برده بود.
انتهای مطلب