اما برقراري روابط ميان آمريكا و عراق نياز به ايجاد شرايط جديدتر، دلايل قطعيتر و منافع حياتيتر در منطقه داشت كه از دي ماه سال 1358، سه عامل فوق تحقق عملي يافت. دو تن از نويسندگان روزنامه «واشنگتن پست»[1] آمريكا در سوم دي 1358 در سر مقالهاي به اين موضوع اشاره كرده و نوشتند: «مشاركت در خصومت با {امام}خميني(ره)، به طور رسمي روابط منجمد و سرد ميان بغداد و واشنگتن را گرم ساخته است.»(كريمي،1380: 18) دولت عراق در 23/8/1358 با بلدوزر، تعدادی از میلههای مرزی را به نفع خود جا به جا کرد و قسمتی از قلمرو ایران را به خاک خود اضافه نمود. دولت ایران به این تجاوز آشکار عراق به سرزمین ایران، اعتراض کرد و سه فقره یادداشت رسمی به دولت عراق تسلیم کرد، ولی دولت عراق از دادن پاسخ به یادداشتهای رسمی ایران اعراض نمود.(حسینی،1387: 129)
ريچارد نيكسون از سياستمداران اصلي كاخ سفيد، در سالهاي 1358 و 1359 دقيقاً به تبيين عملي دکترین كارتر پرداخته است و عامل اجراي اين دکترین را در حوزه خليج فارس معرفي ميكند. وي در كتاب خود به نام «جنگ واقعي– صلح واقعي» كه در اوايل سال 1359 نوشت و بعد از آغاز جنگ عراق با ايران منتشر شد، به نكات مهمي اشاره دارد كه نبايد به سادگي از آن گذشت. نيكسون، با ارائه استدلالهاي مختلف، دولت عراق را واجد شرايطترين گزينه جهت مقابله با انقلاب نوپاي اسلامي ايران معرفي و خواهان تعميم و گسترش روابط با آن كشور ميگردد.
همانگونه كه اشاره گرديد، كاخ سفيد مستمرأ تحولات كشور عراق را دنبال ميكرد. «صدام حسين» در 26 تير 1358 در يك اقدام شبه كودتايي، «حسن البكر» را كنار گذاشت و بالاترين پست رهبري را به دست گرفت. وي از زمان وقوع انقلاب اسلامي به عنوان معاون حسنالبكر سياستهاي ضدايراني و اسلامي خود را علني ساخت. صدام، در نيمه دوم سال 1358 ادعاي مالكيت سه جزيره تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي را مطرح كرد. بعد از انتخاب صدام، وی در مصاحبه با خبرنگار روزنامه المستقبل به طور ضمنی از انقلاب ایران انتقاد و اظهارنظر کرد که مناسب این است که سوریه، اردن، عراق و سازمان آزادی بخش فلسطین جبهه متحدی تشکیل دهند و تمام کشورهای عرب را نیز برای ورود به این اتحادیه تشویق نمایند. صدام درباره رابطه به آمریکا گفت، زمانی که احساس کنیم آمریکا از عراق و اعراب جانبداری میکند با آن کشور رابطه سیاسی برقرار میکنیم. صدام درباره انقلاب اسلامی ایران نیز اعلام داشت که اگر انقلابی قرار است اسلامی باشد، باید در ابتدا دوستی برای انقلاب اعراب باشد.
«كيث مككلان»[2] در مقالهاي تحت عنوان «اختلافات ايران و عراق 1980- 1979» مينويسد: «خطرات جنگ با عراق از همان روزهاي نخست، آينده جمهوري نوپاي اسلامي را تيره كرده بود. اكثر ناظران آگاه در سال 1979 بر اين اعتقاد بودند كه امكان يك درگيري شديد نظامي بين ايران و عراق كاملأ وجود دارد.» (كريمي،1380: 21) نيكسون كه از مشاوران كارتر نيز محسوب ميشد، در كتاب خويش به نقش جايگزيني شاه اشاره نموده، سپس به تشريح توانايي نظامي اين كشور اشاره ميكند و جزئيات توانايي نظامي عراق را در چند ماه قبل از شروع جنگ بر ميشمرد. نيكسون در ادامه به اهميت منابع نفتي مجاور مرزهاي عراق اشاره كرده و با ظرافتي خاص حمله به اين مناطق را بسيار سودآور و موفق ارزيابي ميكند و در اوايل سال 1359 خواهان برقراري روابط بهتر با عراق ميشود. نكته بعد آنكه، نيكسون به نقش ژاندارمي عراق در خليج فارس اشاره نموده و مينويسد: «كشور عراق در اولويت و مزيت سياسي منطقه خليج فارس قرار دارد و با اين كه حكومت مطلقه و تندرو امروز عراق ضدآمريكايي ميباشد، ولي به هيچ وجه تحمل حضور روسها را در منطقه خليج فارس ندارد و در نتيجه امكان تجديد نظر در خط مشي و مواضع گذشته اين كشور وجود ندارد.»(نيكسون،1362: 141)
«ولایتی»، وزیر امور خارجۀ وقت ایران، هم با استناد به گزارش مؤسسه بینالمللی مطالعۀ راهبردي لندن معتقد است که ایالات متحده با وجودی که میدانست «عراق خواهان رهبری دنیای عرب و ژاندارمی منطقه بود و به آمریکا با سوءظن مینگریست»، مجبور به انتخاب عراق شد چرا که خطر ایران را برای منطقه نفت خیز خلیج فارس، بیش از خطر عراق میدانست.»(ولایتی، 1376: 150 به نقل از مؤسسه بینالمللی مطالعههای راهبردي لندن، جنگ ایران و عراق و مفاهیم سیاسی، تهران خبرگزاری جمهوری اسلامي 29/4/1366: ص25)
علل نزديكي دو كشور عراق و آمريكا
دلايل نزديكي عراق و آمريكا در سال 1358 و 1359 چه بود؟ آيا فقط بحران گروگانگيري موجب شد تا آمريكا به عراق نزديك شود؟ آيا تنها فشار مبارزان شيعه در عراق به رهبري «آيتالله سيد محمدباقر صدر» بود كه عراق را به آمريكا نزديك ميكرد؟ نكتهاي كه بايد توجه داشت اين است كه اساساً نزديكي عراق به آمريكا با توجه به ماهيت حزب بعث، يك نزديكي غيرمستقيم، غيرآشكار و غيررسمي بود. بعثيها بسيار تلاش ميكردند كه سطح تماسها و ارتباطات در همه موارد محرمانه باقي بماند.(همان: 150) اما از سوي ديگر آمريكا به چند دليل نيازمند نزديكي به عراق بود؛ آمريكاييها پس از حمله شوروي به افغانستان، فرصت چنداني براي حفظ منافع خود در خليج فارس نداشتند، زيرا ايران از دست رفته بود و افغانستان نيز تحت اشغال در آمده بود و از همه مهمتر اينكه عراق نيز با يك قيام مردمي اسلامي قدرتمند رو به تهديد و فروپاشي بود. تحمل اين وضع براي ابرقدرتي چون آمريكا كه در مدت يكسال در يك منطقه فوق راهبردي چنين ضرباتي را متحمل شده بود، بسيار مشكل مينمود، بنابراين آمريكاييها عراق را قدرت متعادل كننده در آن زمان تشخيص دادند.
«گراهام فوللر»[3] كارشناس آمريكايي در امور خاورميانه سرويس اطلاعاتي آمريكا گفته بود: «بايد پيشرفت اسلامي را متوقف كنيم و بايد از هر لنگه كفشي براي ليس زدن استفاده كنيم و عراق اين لنگه كفش است.»(كريمي،1380: 35) نكته بعدي آنكه، آمريكا به دنبال اهرم فشاري بود تا با وارد ساختن فشار به ايران موجب آزادي گروگانها و حتي تغيير موضع سازش ناپذير حضرت امام(ره) و نهايتاً قدرت يافتن جناح ميانهروها شود. عراق با توجه به سوابق و اختلافات مرزي با ايران از زمينه و آمادگي لازم برخوردار بود. نكته پاياني آنكه اساساً آمريكاييها پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران در رقابت با ابرقدرت شوروي، به عراق توجه بيشتري كردند، باور آنها بر اين بود كه اگر عراق نيز در دام جبهه سرخ بيفتد، همه چيز در خاورميانه از دست رفته است. در شرایطی که از نظر کاخ سفید و کشورهای محافظهکار منطقه، ایران خطری جدی نسبت به ثبات منطقه و منافع آمریکا محسوب میشد. جنگ تحمیلی میتوانست این خطر را کاهش داده و با تعدیل سیاستهای انقلابی ایران منجر به آزادی گروگانها و برقراری روابط سیاسی تهران- واشنگتن گردد. (مؤسسه بینالمللی مطالعات راهبردی لندن، 1366: 27)
صدام نيز براي نزديكي به آمريكا دلايل متعددي داشت. صدام، نيازمند آن بود كه نقش ويژة او در جهان عرب و خليج فارس بهعنوان يك كشور قدرتمند به رسميت شناخته شود. نقش ويژه ژاندارمي در خليج فارس بايد با اعتبار كشورهايي چون عربستان سعودي و كويت كه به عراق با ترديد نگاه ميكردند، برقرار ميشد و اين شناسايي نيز عملي نبود مگر با تاًييد كاخ سفيد. از سوي ديگر صدام با اتخاذ مواضع ضدروسي در سال 1358، براي رهايي از دام شوروي نيازمند كمك غرب و بهويژه آمريكا بود. صدام در سال 1358 به تدريج مواضع غربگرايانه در پيش گرفت و روابط خود را با عربستان و كويت در حالي كه به هيچ وجه آنها را به رسميت نميشناخت، تقويت كرد. رئیس جمهور معدوم عراق، براي معطوف ساختن نگاه غرب به سوي خود و برطرف ساختن برخي موانع در سال 1358 اقدام به اعدام گروهي از كمونيستها و نيز جمعي از مبارزان مسلمان كرد دو هدفي كه همواره در راهبرد خاورميانهاي آمريكا مطرح بود.(همان: 151)
تئوري ظهور عراق جديد تقريباً پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، مطرح شد و روزنامههاي آمريكايي مقالات بسياري در زمينه نقش عراق جديد به چاپ رساندند. تيمرمن، محقق مشهور آمريكايي در كتاب «سوداگري مرگ» دلايل تمايل آمريكا به عراق را در سال 1359 بررسي كرده و مينويسد: «از اواسط سال 1980 به بعد، برژينسكي، صدام را نيروي متعادل كننده آيتالله خميني(ره) و قدرت او تلقي ميكرد كه مانع توسعه شوروي در منطقه است. تمايلات دوستانه آمريكا نسبت به صدام از همين جا آغاز شد. از اين تغيير سياست آمريكا نسبت به عراق در بغداد به گرمي استقبال شد، البته دلايل صدام با دلايل مشاوران كارتر كاملاً فرق داشتند.
صدام معتقد بود كه اگر آمريكا نقش عراق را به عنوان كنترل كننده ايران تندرو و بنيادگرا بپذيرد، او رهبر مقبول دنياي عرب خواهد شد… صدام ترديدي نداشت كه در صورت حمله به ايران، ايالات متحده از اقدام وي حمايت خواهد كرد.»(تيمرمن،1373: 163) ترس از تهديد انقلاب اسلامي، ايجاد يك كشور جايگزين به جاي حكومت شاه در منطقه و اقدام براي سرنگون كردن ايران انقلابي، سه عامل قوي در ايجاد چنين تمايلي بود.
منبع: مواضع آمریکا در جنگ تحمیلی، عسگری، شاداب، 1393، ایران سبز، تهران
1- Washangton Post.
1 – Keith Mc Clan.
1 – Graham Fuller.
انتهای مطلب